You can edit almost every page by Creating an account. Otherwise, see the FAQ.

دزد پاریسی(داستان)

از EverybodyWiki Bios & Wiki
پرش به:ناوبری، جستجو

خطای اسکریپتی: پودمان «AfC submission catcheck» وجود ندارد.

دزد پاریسی نام داستانی از ژرژ دارین نویسنده فرانسوی است که در سال ۱۸۹۷ به چاپ رسیده است.

چکیده فصل ها[ویرایش]

فصل یک[ویرایش]

راندال در این فصل از دوران کودکی خود با پدر و مادر و پدربزرگش و نیز از خاطرات خوش، از اینکه دانش آموز زرنگ و باهوشی بوده و از آینده نوید بخشش و از ثروتی که به ارث خواهد برد سخن می گوید.

فصل دوم[ویرایش]

پدر و مادرش فوت می کنند. عمویش که قیم و سرپرست او شده ثروت پدرش را از او می دزد. این بخش از داستان سرنوشت ساز است زیرا واندال نوجوان در برابر این زشتکاری عمویش درمی یابد که به شورش و عصیان نیاز دارد که دست بزند. او همچنین نظام آموزشی را به چالش می کشد و بر آن خرده می گیرد که ذهن دانش آموزان را همسو و هماهنگ با نظام بورژوازی پرورش می دهد.

فصل سوم[ویرایش]

راندال با ایزاکار آشنا و با او دوست می شود. ایزاکار مهندس است و به او نیز پند می دهد که این رشته را دنبال کند. آنها در باره اخلاق با هم‌ بحث می کنند و درباره عموی راندال که با بی شرمی به او خبر می دهد که از دارایی پدریش هیچ نمانده و ارث پدری به کل از دست رفته است. پس از رابطه با مارگریت دختری که در استخدام مونتاروی است، راندال به بلژیک می رود.

فصل چهارم[ویرایش]

خبر می رسد که از خانه خانواده مونتاروی که با خانواده عموی راندال ارتباط نزدیکی دارد، دزدی شده است. شارلوت دختر عموی راندال که قرار ازدواج با ادموند مونتاروی گذاشته، نامزدیش را به هم می زند. سپس با راندال رابطه دارد و خیلی زود از از این رابطه باردار می شود. پدر شارلوت، عموی راندال با ازدواج آنها مخالفت می کند. در پایان این فصل راندال به شارلوت اعتراف می کند که دزدی از خانه مونتاروی کار او بوده است.

فصل پنجم[ویرایش]

راندال و ایزاکار بحث می کنند درباره اینکه دزدی کاری درست و در جهت مبارزه با جامعه است. سپس با صنعتگری آشنا می شوند که وقاحت و حماقتش را برملا می کنند. روژه لا اونت در این بخش سروکله اش پیدا می شود.

فصل ششم[ویرایش]

روژه لا اونت (یا روژه لو وازن) زندگی خود را روایت می کند. او اندک هنری دارد ولی در واقع دزد است. او و راندال بر آن می شوند که بروند از آن مرد صنعتگر دزدی کنند.

فصل هفتم[ویرایش]

پاترنوستر مامور ثبتی است که سهام و اوراق بهادار دزدی را در شرکت اندوستری می خرد. روژه لا اونت خواهرانش (بروسای) و آیدا را به راندال معرفی می کند. راندال به پاریس بازمی گردد.

فصل هشتم[ویرایش]

راندال با زنی به نام رونه آشنا می شود که شوهرش به او پول کافی نمی دهد. بنابراین این زن که نمی خواهد از شوهر خودش بدزد بانی دزدی از شوهران زنان دیگری که از دوستانش هستند، می شود. این بخش مبنایی برای اندیشیدن درباره وابستگی زنان به شوهران خود در این دوره می شود. راندال دزدی های خود را چند برابر می کند، خانه ای در لندن می خرد و زنی به نام آنی را به عنوان مستخدمه منزل استخدام می کند.

فصل نهم[ویرایش]

کشیش لامارژل، که مرد روحانی بی فکری است، دزدی خوبی را به راندال پیشنهاد می کند ولی مرموز رفتار می کند. در بانک ملی با او قرار دیدار می گذارد.

فصل دهم[ویرایش]

راندال به پاریس می رود تا دزدی مورد نظر را انجام دهد در راه برگشت در قطار با یک "سوسیالیست محافظه کار" آشنا می شود و این دیدار بهانه ای می شود تا از محافظه کاران انتقادی در داستان بشود.

فصل یازدهم[ویرایش]

راندال با گروههای سوسیالیست دیدار می کند تا از نظریه های آنها انتقاد کند.

فصل دوازدهم[ویرایش]

راندال همچنین با آنارشیستی به نام بالون آشنا می شود و او را هم به باد انتقاد می گیرد و می گوید که او نیز فرقی با آن سویالست ها که رسوایشان کرده، ندارد .

فصل سیزدهم[ویرایش]

راندال با یک جرم شناس نیز آشنا می شود و در مجله ندامتگاهی مقالاتی می نویسد و در آن نظریه های جرم شناسی را به باد ریشخند و استهزا می گیرد. او در نزد همکارانش ارجمند و ارزشمند شمرده می شود، و این ارجمندی سبب می شود تا او آنان را نیز مسخره کند. و به لطف این خوی ریشخند آمیز او یکی از دوستان دوره کودکی را پیدا می کند که به نظرات وی علاقه مند می شود. بزودی راندال متوجه می شود که دوستش با رونه زن بورژوازی دزد ازدواج کرده است. در یک میهمانی رونه و راندال از بورژوازی که برخی هنرمندان نیز خود را به آن درآمیخته بودند، انتقاد می کنند.

فصل چهاردهم[ویرایش]

راندال مارگاریت را که پس از دزدی در خانه مونتاروی اخراج شده، دوباره پیدا می کند. او نشانده مردی به نام کوربوسل شده که بزودی وزیر می شود و به همین مناسبت جشنی ترتیب می دهد که راندال نیز به آن دعوت می شود. کانونیه دزدی که از پیش با راندال آشنایی دارد نیز برای دیدار او به این جشن می آید و ادزدیز فرصت استفاده می کند تا دزدی بزرگی را از این خانه ترتیب دهد و از کورباسول و سیاستمداران انتقاد کند.

فصل پانزدهم[ویرایش]

ایزا‌کار به پلیس کمک می کند تا کانونیه را دستگیر کنند. راندال در این میان زخمی می شود زیرا بر این باور است که این کار خیانت به همکاران است.

فصل شانزدهم[ویرایش]

کانونیه که راندال خیال می کند که پلیس دستگیر کرده است، در واقع از دست پلیس گریخته و در فرصتی دخترش هان را به راندال معرفی می کند ولی سرانجام به دام پلیس می افتد و دستگیر می شود.

فصل هفدهم[ویرایش]

هلن برای راندال از زندگی دردناکش در خانواده ای که از او مراقبت می کردند تعریف می کند. آنها با هم‌ نقشه ای می کشند که به او امکان انتقام گرفتن را می دهد. در انتظار وقتی که بتوانند نقشه خود را عملی کنند، هان نزد دوستی مسکن می گزیند.

فصل هجدهم[ویرایش]

راندال از برزو که دوست خانواده مراقب هلن است اخاذی می کند تا آنها را مجبور کند به هلن اجازه دهند با پسرشان ازدواج کند تا از این راه رتبه اجتماعی پیدا کند و پولدار شود.

فصل نوزدهم[ویرایش]

راندال اندک اندک از زندگی خود خسته و دچار دلتنگی می شود. در حالیکه هلن ازدواج می کند، راندال حس می کند به او دلبستگی دارد. راندال پس از یک دزدی درست هنگامی که چیزی نمانده دستگیر شود، به کمک یکی از دوستان دوران کودکی که او را تعقیب می کرده، از دستگیر شدن به دست پلیس رهایی می یابد. شارلوت با دختری که از راندال به دنیا آورده، از راه می رسد.

فصل بیستم[ویرایش]

دخترشان بیمار است و مننژیت دارد. آنها به پول بیشتری نیاز دارند تا پزشک مشهوری را خبر کنند . راندال مجبور می شود برخلاف آنکه همواره گفته است که از کشتن پرهیز می کند، پاترنوستر را بکشد و پولهایش را بدزد. متاسفانه پزشک نمی تواند دخترک را بهبود بخشد و دختربچه جان می سپارد.

فصل بیست و یکم[ویرایش]

راندال به دلباختگی خود نسبت به شارلوت اعتراف می کند و یک ماه را با هم به سفری در کنار دریای مدیترانه می روند. این تنها و نادر لحظه ای است که راندال در طی داستان خود احساس خوشبختی می کند. ولی به ناگاه هنگامی که در کازینو هستند، شارلوت دچار ترس و واهمه می شود. آنها به لندن بازمی گردند، ولی شارلوت بدون هیچ توضیحی می گریزد.

فصل بیست و دوم[ویرایش]

برای پیدا کردن شارلوت راندال به جستجوی عموی خود می رود، ولی عمویش را نمی یابد‌. اما رونه و شوهرش را می یابد و متوجه می شود که رونه بی قید و بند به شوهرش خیانت می کند.

فصل بیست سوم[ویرایش]

راندال حال خوشی ندارد، چندی در پاریس گذران زندگی می کند. شوهر رونه متوجه خیانتکار او می شود، و بی درنگ او و مردی را که با او بوده، هر دو را می کشد.

فصل بیست و چهارم[ویرایش]

شوهرگرفتار قانون می شود. راندال نمی خواهد حتی به عنوان شاهد در دادگاه حاضر سود پس برای خود ماموریتی می تراشد و راهی بروکسل می شود. روژه ماموریت پیدا می کند تا یک دزدی را برای یک بورژوا صحنه سازی کند.

فصل بیست و پنجم[ویرایش]

راندال از روژه پیشی می گیرد و از بورژوا یک دزدی واقعی می کند. راندال در حین دزدی با زن بورژوا روبرو می شود که قصد دزدیدن نامه های او را دارد. مرد به جرم دزدی صحنه سازی شده گرفتار می شود و زنش ترک دیار می کند.

فصل بیست و ششم[ویرایش]

زن مذبور که ژنوویو نام دارد و فاحشه است با راندال شریک می شود و اموال دزدی را با هم تقسیم می کنند.

فصل بیست و هفتم[ویرایش]

عموی راندال می گیرد و راندال با جعل وصیتنامه اش بخش عمده دارایی او را به خود اختصاص می دهد. برای خاکسپاری هم راندال به خاکسپاری مختصر و غیرمذهبی اکتفا میکند و بدین ترتیب از عموی خود انتقام می گیرد. ژنوویو او را به لامارژل لو می دهد که تظاهر می کند در جریان این جعل نیست و خود با یکی از مشتریانش فرار می کند.

فصل بیست و هشتم[ویرایش]

راندال به لطف میراث عمویش میلیونر می شود ولی احساس خوشبختی نمی کند و از ورود به سیاست امتناع می کند. راندال بار دیگر ایزاکار را پیدا می کند و درمی یابد که او کانونیه را از دستگیر شدن بدست پلیس رهانده ولی بیش از آن از دستش برنمی آید و نمی تواند از دستگیری مجدد او جلوگیری کند.

فصل بیست و نهم[ویرایش]

راندال و مارگاریت به هم دلباخته اند ولی نمی توانند با هم زندگی کنند.

فصل سی ام[ویرایش]

راندال و لامارژل با هم‌ جر و بحث می کنند. راندال دلش نمی خواهد داستان خود را به پایان برساند چون به نظر او هر نتیجه گیری موقت است. راندال دزدی را کنار می گذارد.


انتشارات[ویرایش]



Read or create/edit this page in another language[ویرایش]