سارا صابر
سارا صابر شاعر، نویسنده و پژوهشگر ایرانی است.
سارا صابر | |
---|---|
زادروز | ۳۰ اردیبهشت ۱۳۶۳ کرج |
محل زندگی | کرج |
ملیت | ایران |
تحصیلات | دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی |
پیشه | نویسنده رادیو و دبیر ریاضی |
زندگینامه[ویرایش]
سارا صابر از نوجوانی سرودن شعر را آغاز کرد و از اشعار استاد سهیل محمودی نکته ها آموخت و در ادامه آثار استادانی چون احمد محمود، علی اشرف درویشیان ، مصطفی مستور و تعدادی از شاعران معاصر او را به شعر و نویسندگی بیشتر علاقه مند کرد. در سال های اخیر آشنایی او با دکتر محمد رضا مهدیزاده باعث بیشتر دیده شدن آثار او در مطبوعات ، بخصوص مجله اطلاعات هفتگی شد و چاپ پی در پی اشعار و مقالات او در نشریات گوناگون مخاطبان و جامعه ادبی کشور را بیش از پیش با قلم و ذوق و قریحه شاعری او آشنا کرد. صابر در قالب های غزل ، چهار پاره، مثنوی و شعر نو تجربه های بسیار خوبی دارد و تلاش می کند به زبان مستقل خود دست یابد و در این راه تا حد زیادی موفق بوده است. سارا صابر معتقد است شعر در دوره معاصر ، زبان معاصر و دغدغه های آن را می طلبد و به طور کلی شعر و ادبیات ظرفیت عظیمی برای مطرح کردن مسائل مختلف اجتماعی ، اخلاقی ، فرهنگی و...دارد و در واقع با فاصله گرفتن از شعار و روزمرگی می تواند مخاطب را به مسیر آگاهی و سعادت رهنمون شود.
آثار[ویرایش]
- مجموعه شعر " حصر دوست داشتنی " انتشارات گیوا
- مجموعه شعر " کهنه رفیق" در دست انتشار
نمونه اشعار[ویرایش]
- ۱
نگاه ملتمسش کرده عشق را تجویز
- که شد دلیل جسوریّ عابد از پرهیز!
چه رازها که از آن رنگ، برمَلا نشود
- کسی که باغ دوچشمش شکفته در پاییز
شب تولد او، مثل روزِ کشف نمک
- همان که طعم غزل ها، از اوست شور انگیز
کسی به گرمی عشق و کسی به وسعت دل
- شکوه شهر اساطیری است آن، تب ریز
چگونه چشم ببندم که نور می بارد
- میان پنجره ها، برق می زند یکریز
تو ای ستاره ی شرقی، بهانه ی ماندن
- از این ستاره پرستِ بهانه جو، نگریز
- ۲
گرچه ملال آور است، فکر به پایان تو
- اولِ این ماجرا، جان من و جان تو
کهنه شد آن ماجرا، زخم ولی تازه بود
- بخت اگر میگذاشت، عشق به اندازه بود
شعله زده در تنم، رسم شقایق شدن
- شعله سوزندهٔ دیدن و عاشق شدن
تا تو بخوانی مرا، شعر بهم بافتم
- کاش صدای تو را، در تو نمی یافتم
رنج بگو: دیده ام، غصه بگو: خورده ام
- از دل رنجیده ام، دور شَوی مُرده ام
باز هم امروز رفت، شب شد و فردا نشد
- حسرت دیروز من! مثل تو پیدا نشد
- ۳
تو از جدایی مان باک یا هراست نیست
- که تو مسافری و وقت التماست نیست
بگرد آینه ی من! ببین که در همه جا
- به غیر قامت من هیچکس، مُماست نیست
کسی بجز من مشعل فروزِ آتش عشق
- در این سراچه ی گرما، هوا شناست نیست !
قرار بود که شاگردِ درس خوان باشم
- ولی بجز سخن عشق، در کِلاست نیست
نشانه های میانسالی است می فهمی؟
- همین که عطر تنم در تن و لباست نیست!
به چشم های سیاه و قشنگ و مخملی ات
- دوباره خیره شدم، باز هم حواست نیست
- ۴
این آمدن، نماندن تو مثل خواب بود
- پایان عاشقانه ی آرام و ناب بود
شرح خوشی و ناخوشی لحظه های ما
- آن روز ها حکایت «نان و شراب» بود
یادش بخیر! ساعت و روز قرارمان
- جایی که تا همیشه بساط کتاب بود...
نبشِ جمالزاده، خیابانِ مهدوی
- ضلع ِ شمالِ آن طرف ِ (انقلاب) بود!
دستت دُرست! تیرِ هوایی زدی رفیق
- روزی که قلب عاشق من در عذاب بود
از من نخواه، رفتن تو باورم شود
- لطفا نگو که هر چه که دیدم، سراب بود
یعنی دلت میان من و حرف دیگران
- بین دو راهی ِ گذر ِ انتخاب بود؟!
- ۵
ببین که بی تو به پایان رسیده ام، امّا
- نبودن تو می اَزرد به بودِ خیلی ها
چقدر از «من و تو» دور بود واژه ی «ما»
- که استغاثه نمودم ولی نخواست خدا
چه سخت رفت دلت با تلاطم دریا
- چه ساده رد شدی از این جزیره ی تنها
کنار قسمت مان بی دلیل و چون و چرا
- همیشه صحبت تسلیم بوده است و رضا
دوباره منتظرم انتظار، کشته مرا
- عذاب می دهدم جای خالی ات، دارا !
طنین خاطره پُر کرده کلبه ی ما را
- صدای مخملی تو، تلنگری ست به جا
- ۶
درمیان خانه ی تنهایی ِ سرد و خموش
- می کشانم کوله بار خاطراتت را به دوش
باز تکرار تو آمد، از تو گفتن مشکل است
- مثل فهم شعر حافظ رو به پیغام سروش
تو همین آرامش محضی که در جان من است
- من همان شیطانک مغرور و لجباز و نَجوش
وقت رفتن با نگاهم التماست می کنم
- می شود اینجا بمانی؟ کفش هایت را نپوش!
نه نمی خواهد بیایی حلقه در دستم کنی
- این مُرید خانه زادت حلقه را دارد به گوش
روبرویم می نشینی، چای لاهیجان، دم است
- باز با لبخند می گویی که: چایت را بنوش!
- ۷
این هم از فایده ها و ثمرات هنر است
- که عقاب غزل و شعر، چه بی بال و پر است !
من فقط پرسه زدم، سمت خیابان شما
- که همان پرسه زدن، اول راه خطر است
خویشتنداریِ من بود و نمی دانستی
- پشت خندیدن من فاجعه ی چشم تر است
«پدر عشق بسوزد» که نمی دانستم
- بهترین حالت ممکن، حذر است و گذر است
خوب من! عشق به ما رسم رهایی آموخت
- ساعت تلخ جدایی شد و وقت سفر است
با تو بدرود، که یک روز خودت می فهمی:
- فنّ تشخیص غم از فنّ بیان، سخت تر است!
- ۸
دوباره آمده ام باز در اتاق شما
- چقدر ساده و پاک است اشتیاق شما
چقدر گرم و صمیمیست این روانه شدن
- سفر به مرز جنون و به اتّفاق شما!
شبیه سایه به دنبالت آمدم ای دوست
- همیشه ترسم از این بود: از فراق شما
بضاعتی ست به حد توان، غزل هایم
- خداکند که خوش آیند بر مَذاق شما
تمام خانه ی من یک اتاق، تنهاییست
- قرار و وعدهٔ دیدار، در اتاق شما!
- ۹
هم آنکه گفت: در این کوره، خِشت ها خام است
- به من نگفت چرا عشق، بی سرانجام است
به قدر ثانیه ای، عمر عاشقی کوتاه
- نظیرِ تابش خورشیدِ بر لب بام است
بدان، به رنج پس از مستی اش نمی ارزد
- ننوش! گرچه گواراست آنچه در جام است
به رغم رسم مریدان هفت پله ی عشق
- فنا و محو شدن، شرط اولین گام است
- فنا و محو شدن، شرط اولین گام است
همیشه آخر الطاف شاه با یاران ...
- شبیه قصه ی کاشان و فین و حمّام است
به پیشواز خطر رفته ام که می بینی
- پرنده ای که رها بود، عاشق دام است!
- ۱۰
انگار دوباره با هیاهو دارد
- برگ از همه جای آسمان می بارد
هرسال، همین جا، وسط باغچه ها
- پاییز، تو را به یاد من می آرد
- ۱۱
هر چند که آواره به کوه و دشتم
- از کعبه ی حاجات دلم، نگذشتم
در بدعت تازه، جای آن هفت طواف
- دیدی که هزار بار دورت گشتم
- ۱۲
این حادثه در نبض جنونم افتاد
- در مرکز قلب سرنگونم افتاد
اُفتاده تر از همیشه بودم، دیدی؟
- با دیدن تو، فشار خونم افتاد!
منابع[ویرایش]
- روزنامه اطلاعات
- مجله اطلاعات هفتگی
- خبرگزاری یکتا پرس
This article "سارا صابر" is from Wikipedia. The list of its authors can be seen in its historical and/or the page Edithistory:سارا صابر. Articles copied from Draft Namespace on Wikipedia could be seen on the Draft Namespace of Wikipedia and not main one.