سردار رشید خان اردلان
برای تأییدپذیری کامل این مقاله به منابع بیشتری نیاز است. |
سردار رشید خان اردلان | |
---|---|
زادروز | ۱۲۵۴ |
زادگاه | کردستان ایران |
درگذشت | ۱۳۴۳ |
دودمان | اردلان |
پدر | علی خان(مشهور به خان حاکم) |
فرزندان | امیرحسین خان،امیرمحسن خان |
دین | اسلام |
عباس خان اردلان ملقب به سردار رشید خان پسر علی خان حاکم.آخرین حاکم حکومت اردلان.وی ۲۰سال با روس و قزاق جنگید.
تلاش برای احیای حکومت اردلان[ویرایش]
عباس خان سردار رشید فرزند علیخان فرزند محمد صادق خان فرزند امان الله خان والی اردلان بود. در سال ۱۸۶۶ که غلام شاه خان والی فوت شد و امارت اردلان خاتمه یافت، ناصرالدین شاه ـ پادشاه ایران ـ عرصه را خالی دید و «فرهاد میرزا معتمدالدوله» را از طرف حکومت در ذیقعده ۱۲۸۴ هجری به سنندج روانه نمود و دوره امارت اردلان را به کلی خاتمه داد. حکام تهران بعد از نابودی خانواده اردلان، در ولایات سنندج و حسنآباد به حکمرانی پرداختند!
به دنبال قحطی سال ۱۲۸۸ هجری و جنگ ۱۹۱۴ – ۱۹۱۸ که روی هم منطقه را تحت فشار قرار داده بودند و خصوصاً قحطی عامل ضعف و نابودی ولایت اردلان گردید. تمام دنیا در حال جنگ بود. ملل جنگزده منتظر فرجی بودند تا شاید از این مشکلات رهایی یابند و بتوانند استقلال و آزادی از دست رفته خویش را باز یابند. روسیه، انگلیس، آلمان و عثمانی هر کدام از طرفی به کردستان هجوم آورده بودند.
بیکفایتی حکومت ایران و تفرقه عشایر منطقه خود مزید بر علت بود.
عباس خان سردار رشید در سال ۱۳۳۶ هجری ـ ۱۹۱۷ میلادی ـ که از مدتها قبل مبارزه را شروع کرده بود، با این استدلال که از نوادگان اردلان بوده و وارث امارت میباشد از روانسر جنبش آغاز نمود تا بتواند حکومت غصب شده اردلان را باز پس گیرد. بصورتی مخفیانه و گاه علنی با سران عشایر ارتباط برقرار نمود. آنان نیز به دلیل این که سردار رشید یکی از نوادگان امارت کُرد و خود نیز شخصی لایق و مقتدر بود با وی متحد شدند. وکیل جوانرود، حسین خان رضا، جعفر سان لهون، محمود خان کانی سانان، محمود خان دزلی، محمد خان بانهای، از طرفی سنجر خان میاوران، حسینقلی خان کلیائی همگی بر فرمان سردار رشید و به منظور یاری ایشان بطرف سنندج و حسن آباد که منطقه امارت اجداد سردار رشید بود به راه افتادند.سردار رشید وارد شهر سنندج شد و درصدد تشکیل مجدد حکومت کُرد برآمد و مدت زیادی حکومت را در دست داشت روسها نیز مخفیانه وعده کمک داده بودند. خصوصاً ژنرال فسینکو و ژنرال باراتوف از افسران روسیه که منطقه را در اشغال خود داشتند قول دادند که به هر شیوه در کمک به این حکومت کوتاهی ننمایند. در همان حال در ولایات سلیمانیه، محل امارت بابانها «شیخ محمود فرزند شیخ سعید» جنبشی ملی آغاز کرده بود.
عباس خان زمانی که هنوز به عنوان حکمران وارد سنندج نشده بود، هر بار از روانسر به کرمانشاه و اطراف آن شهر حمله مینمود. آوازه «سردار الدوله» در آن زمان در منطقه پیچیده بود و او نیز به منظور باز پسگیری پایتخت ایران ـ گویا از ایشان غصب شده بود ـ فعالیت مینمود. از این نظر دارای اهداف مشترکی بودند سردار رشید با وی نیز مذاکره نمود. در آن هنگام به کرمانشاه حمله نمود و محمد خان کرمانشاهی ـ او نیز کرمانشاه را به تصرف خود درآورده بود ـ را دستگیر و به قتل رساند و تمام منطقه کرمانشاه را به تصرف خود درآورد. در واقع همزمان با حکمرانی سنندج و اردلان، حکمران کرمانشاه نیز بود. زمانی که در سنندج اقامت داشت، علی اکبر خان سنجابی ـ او نیز یکی از مردان بنام و قدرتمند عشایر بود ـ به سنندج آمد و حکمرانی سردار رشید را قبول کرد. سردار رشید به همین شیوه و بنام حکمران سنندج مدتی در این منطقه باقی ماند. جنگ ۱۹۱۴ – ۱۹۱۸ رو به اتمام بود ولی عوارض جنگ هنوز به چشم میخورد. حکومت ایران تجدید قوا نمود. از طرفی اعیان و سرمایهداران سنندج که بیشتر بیگانهپرست و فتنهانگیز بودند سردار رشید را وادار به خروج از سنندج نمودند. او نیز تصمیم گرفت مرکز حکمرانی خود را از سنندج به روانسر منتقل نماید. شبانه و به صورتی مخفی «علی نقی خان آصف الدیوان» یکی از ملاکین، مقتدر و بزرگ سنندج را که همیشه عامل فتنه بود، بعنوان اسیر با خود برد و مجدداً به روانسر برگشت. بعد از مدتی و با وساطت عدهای از معتمدین سنندج در ازای مبلغی پول آصف را آزاد نمود. با خروج سردار از سنندج حکومت تهران «علی محمد خان شریف الدوله» را بعنوان حکمران به سنندج فرستاد. شریفالدوله در سال ۱۳۳۷ هجری وارد سنندج شد و آزار و اذیت و سختگیری نسبت به مردم شروع نمود. سردار رشید ادعای حکمرانی اردلان را داشته و هر بار به عزم بیرون راندن شریف الدوله به شهر حمله مینمود.
«شریف الدوله» مردی حقهباز و کلاهبردار بود در زمان اقتدار به سختی برخورد مینمود و در زمان ضعف از در دوستی وارد میگشت!
متوجه شد که [سردار رشید] عاملی مزاحم بوده و به طریق نظامی بر وی چیره نخواهد شد و نقشهای طرح نمود و به او چنین خبر فرستاد:
«چون در این هنگام و در این منطق ه «سالار الدوله» دارای اعتبار بوده و میخواهد به پشتیبانی کردها، تهران پایتخت ایران را تصرف نماید، پس حکومت ایران به فعالیت افتاد و حکومت شاهنشاهی احمد شاه بنا را بر آن گذاشت که حکومت اردلان را به شما بسپارد. دلیل این تصمیم آن است که شما ادعای حکومت اردلان را داشته و با این کار به هدف خود خواهید رسید و به پشتیبانی برای حکومت ایران مبدل خواهی شد. ولی اگر سالار الدوله وارد سنندج شود به منظور تصرف تهران به جنگ ادامه خواهد داد. من نیز در این شرایط نمیتوانم [سنندج] را ترک نموده و به نزد شما بیایم. چون به محض خروج من از شهر سالار الدوله وارد شهر خواهد شد و در سال ۱۳۲۳ از طرف شاه بابا مظفر الدین شاه حاکم سنندج بوده با معتمدین شهر آشنایی داشته و اهالی شهر نیز به وی متمایل هستند، خارج نمودن او از شهر محال است.
به دلایل فوق الذکر، لازم است شما به سنندج آمده تا من حکومت را به شما تسلیم نمایم و خود بعنوان حکمران به ولایات اصفهان و شیراز خواهم رفت!
چنین سخنان واهی و بیپایه در سردار رشید اثر نمود و مایه دلگرمی وی گشت! در ۲۳ جمادیالاول ۱۳۳۸ هجری بدون هیچ برنامهریزی جدی و بهمراهی چند نفر به امید باز پسگیری امارت از دست رفته اردلان وارد سنندج شد و به محلی که از طرف شریفالدوله به منظور پذیرایی از ایشان آماده شده بود هدایت گردید. چند روزی مورد پذیرایی شاهانه قرار گرفت. پذیرایی که فقط شریف الدوله از سردار رشید به عمل آورده باشد!
سرانجام در روز ۱۱ جمادیالثانی او را به سرای حکومتی دعوت نمود تا اداره امور را به وی تسلیم نماید! سردار به سرا رفت و بعد از کمی مذاکره [شریف الدوله] او را دستگیر و بعد از ۱۵ روز روانه تهران نمود.
سردار مدتی [در تهران] زندانی شد. در اواخر ۱۳۳۹ که سید ضیاءالدین طباطبایی نخستوزیر شد سردار را آزاد نمود. او نیز به روانسر برگشت و بعد از مدتی مجدداً خود را آماده نمود و در سال ۱۳۴۰ به منظور باز پسگیری امارت اردلان با عشایر وارد مذاکره شد.
عده زیادی از جوانرودیها، روانسریها و سنجابیها را گرد آورده و مجدداً نیرو گرفت.
در این ایام رضاخان وزیر جنگ بود. سرلشکری بنام «امیر احمدی» در کرمانشاه داشت. رضاخان به امیر احمدی دستور داد به سردار رشید حمله نماید. امیر احمدی ابتدا جعفر سان، محمود خان دزلی، حسین خان رضا و عدهای دیگر از بزرگان را دعوت نمود و آنان را قسم داد در نابودی سردار رشید پشتیبان دولت ایران باشند! آنان نیز به منظور نابودی کردی همچون سردار رشید دریغ نورزیدند و همگی قسم یاد کردند!
[سردار رشید] از این وضع با خبر شد و توسط ۴۵۰۰ سوار به نیروهای عشایر و جعفر سان حمله نمود و در کوههای «شمشیر» درگیر شدند. نیروی جعفر سان نیز بیش از چهار هزار نفر بودند. به دلیل صعب العبور بودن منطقه و وجود برف و سرما سردار رشید کاری از پیش نبرد و به روانسر برگشت. امیر احمدی حمله نمود و او را از روانسر بیرون راند سردار وقتی نتیجه کار را بیفایده دید و و از هر طرف توسط کردهای بیگانهپرست در محاصره افتاد یکسره به همدان رفت و خود را تسلیم نمود و از آنجا روانه تهران و بعنوان اسیر در آنجا ماندگار شد. بعد از مدتی اقامت در تهران در جریان یک غائله، سردار رشید فرصت را غنیمت شمرد و با لباس مبدل فرار نمود و خود را به روانسر رساند و مجدداً شروع به فعالیت نمود. این بار نیز مورد حمله کردها قرار گرفت و ناچار بعد از چند بار درگیر شدن، منطقه را ترک نمود و به نزد شیخ محمود پسر شیخ سعید رفت. در آنجا نیز کاری از پیش نبرد. و به «محمره نزد شیخ خزعل رفت» آنجا نیز به نتیجهای نرسید و به بغداد رفت و در آن زمان رضاشاه در بغداد بود و قصد زیارت نجف داشت به نزد رضا شاه رفت و از وی امان خواست. مجدداً به کردستان بازگشت و با وساطت «شیخ حسامالدین» در سال ۱۳۴۲ هجری وارد سنندج شد. در آن زمان «مظفر خان سردار انتصار» حاکم سنندج بود. چند بار درباره سردار رشید به تهران تلگراف فرستاد. سرانجام حاکم، سردار را به تهران فرستاد و مجدداً بازداشت گردید. تا سال ۱۹۴۱ که اوضاع ایران بهم خورد و قصر قجر را شکستند و سردار نیز از زندان آزاد شد. اما تصمیم به اقامت در تهران گرفت و هنوز در آن شهر زندگی میکند.
چنانکه بحث شد سردار رشید از همان اوان جوانی تا زمان پیری که بیناییش رو به ضعف نهاد در فکر تصرف امارت و تشکیل حکومت کرد بود که هر بار تلاش و کوشش وی به دست افراد بیگانه پرست و زراندوز بر باد میرفت.
جالب است بدانیم کردهایی که در آن زمان فریب سرداران ایرانی را خورده به سردار رشید حمله نمودند و مانع پیروزی وی گشتند، رضا شاه بعد از آنکه موقعیت خود را استحکام بخشید یکی بعد از دیگری به جانشان افتاد و توسط سردار عبدالله طهماسبی همه آنان را دستگیر نمود و در زندان «قصر قجر» در تهران زندانی نمود! و اگر واقعه ۱۹۴۱ نمیبود و قصر قجر را نمیشکستند هیچکدام از آنان بار دیگر خاک کردستان را به چشم نمیدیدند.
تاخت و تاز قزاق های روس در دشت کامیاران[ویرایش]
کُردستان در دوران جنگ جهانی اول، به نام "ایالت اردلان" شناخته می شد و در زمان اشغال ایران در حوزه نفوذ روسیه قرار گرفته بود. بر این مبنا روس ها کُردستان را منطقه تحت نفوذ خویش طبق توافق1907م قلمداد می کردند، لذا در صدد اشغال آن بر آمدند.
آیت الله" مردوخ" دراین باره می نویسد:« روز 26 شعبان 1332ق خبر رسید که جنگ بین الملل اول اعلان شد. در بهمن ماه 1293ارتش روسیه از مرزهای ایران گذشته وارد آذربایجان شد. اشغال کردستان توسط ارتش روسیه دراسفند 1293خورشیدی.
"محمدرضا ابن صوفی سلیم" می نویسد:« 26ربیع الثانی برابر با 21 اسفند 1293 خورشیدی که 27 برج حوت بود، روسیان قریب دو سه هزار نفر وارد شهر سنندج شدند.هوا بسیار سرد و سخت در آن یخ بند...» محمدرضا صوفی سلیم در ادامه می نویسد:« جمعه6، روسها قریه "نایسر" را آتش زدند و روز شنبه، پنجاه شصت سواری برگردیدند و به شهر نوردیدند. از نایسر وغیره آن روز 50 نفری از اسلامیان سر بریدند وشکم پاره کردند.»
در 6 تیر 1294خورشیدی همزمان که روس ها در کُردستان استقرار یافتند، کشورهای اتحاد مثلث (آلمان و اتریش) در پی توسعه نفوذشان متوجه منطقه استراتژیک خاورمیانه شدند؛ به طوری که در اواخر سال 1333 ق، مستشاران و جاسوسان آلمانی و اتریشی با نفوذ در میان ایلات غرب، وارد "ماهیدشت" شدند. همین امر زمینه ساز پیشروی روسها به "کامیاران" گردید.
مرحوم "مردوخ" در این باره مینویسد: « تا اواخر ذیحجه سال 1333ق، خبر رسید که چند نفر آلمانی واتریشی وارد ماهیدشت شدهاند. "مامانوف" قسمتی از قوای خود را به کامیاران و"میاندربند" بُرده است.»
"ویلهلم لیتن" کنسول آلمان در تبریز آورده است: « ساعت 1 بعدظهر روز یکشنبه 21 نوامبر1915، وارد کرمانشاه شدم. در این جا دستور "گراف کانیتس" را به "سرگرد کلاین" ابلاغ کردم که نیروی خود را برای کمک به کانیتس روانه سازد. اما در این میان روسها از یک بیراهه استفاده کرده بودند. سروان مامانوف همراه 250 نفر و هم چنین دو توپ میان "کامیاران" و "کاکه اوسان"، که تقریبا در50 کیلومتری شمال کرمانشاه، قرارداشت کارگذاشتند. سرگرد کلاین ناگزیربود تحت این شرایط با تمام امکانات موجود از کرمانشاه دفاع کند.»
با حضور یافتن قزاقهای روس در دشتکامیاران، خیمه و خرگاه خویش را برپاساختند، با توجه به بینزاکتی و بیادبی سربازان روس که بارها حدود شرافت و انسانیت را شکستند، خود موجب تشویش و نگرانی در میان سران و مردم "گشکی" شد. سربازان فاسد روسی عرصه را بر مردم دشت کامیاران چنان تنگ ساختند که زنان و دختران از بیم تجاوز سربازان روسی که بسیاری را هتک حرمت کرده بودند، در زاغهها مخفی میشدند.
روس ها، آبادیهای این دشت را یکی پس از دیگری جستجو می کنند تا مستشاران آلمانی و اتریشی یا ردی از حضورشان را بیابند یا افراد وابسته و متمایل به این مستشاران را دستگیر کنند؛ به هر آبادی که میرفتند صدماتی بر مردمش وارد می ساختند.
برای نمونه وقتی که وارد آبادی "توبره ریز" می شوند "درویش حبیب" نامی از اهالی این روستا که نابینا بود، با شنیدن خبر آمدن روس ها به توبره ریز خودش را در چاله ای پنهان می کند. هر بار سر و گردنی را فراخ کرده، اطراف را می پایید، حرکاتش چنان سارقی بود که گویی قصد سرقت از بار وبنه روس ها را داشت. بر حسب اتفاق چند نفر قزاق، درویش حبیب نابینا را دیده، دستگیر می کنند. زمانی که به روسی از وی می پرسند که دزد هستی، سرش را به نشانه تأیید تکان می دهد، سپس چند جمله ی دیگر میان درویش نابینا و قزاق ها رد و بدل می شود؛ بلافاصله یکی از قزاق ها با شمشیر گردن درویش حبیب را می زند. پس از تصرف توبره ریز جان ومال و ناموس مردم را مورد تعرض قرار میدهند. مایحتاج خود و اسبهایشان از مردم به زور می ستاندند وکسی جرأت نداشته سرباز زند در حالی که مامانوف در حاشیه کامیاران استقرار پیدا کرده بود، برای تفحص وگشت زنی به طرف آبادی "الک" می رود. با رسیدن خبر تجاوز به زنان و بریدن سَرِ درویش حبیب در توبرهریز، اهالی الک و"گمته سفلی" بلافاصله با شتاب آنچه از مال و اموال قابل حمل داشتند با خود برداشته، از ترس جانشان به طرف بلندیهای پشت آبادی" سرابکام" پناه می بردند. در این شرایط حساس جنگی، در بین راه در "دشت بلواس" حد فاصل الک و سرابکام در پای درخت زالزالکی، زنی از اهالی الک وضع حمل نموده، پسری به دنیا آورد؛ این پسر بعدها "حاج مجید پرویزی" نامیده شد. مهاجرین الک و گمته پس از کشش و کوشش بسیار، دشت "گَوَلی" gavali را مأمن امنی یافته و مستقر شدند.
قوای مامانوف در حالی که در دشت کامیاران اردو زده بود، برای شناسایی حدود غربی محل اسکانشان به طرف الک حرکت میکنند. پس از رسیدن مامانوف به حدود الک از بلندی های محل معروف به قنات نزدیک "کانی کویره" با دوربین، الک را زیرنظر میگیرد. در این میان کدخدا "حسین پرویزی" که مأمور حفاظت از انبار غله "سرداررشید اردلان" یکه و تنها در آبادی مانده بود را میبیند.
اردوی روس به آرامی وارد الک میشود؛ پس از ورود قوای روس به الک، دو نفر از قزاقها مأمور میشوند که کدخدا را دستگیر نمایند، کدخدا حسین که از دور نزدیک شدن روس ها را زیر نظر داشت، بی درنگ اسلحه 3تیرش را در میان خزان باغ معروف به "باغه کون" در حاشیه جنوبی گورستان کنونی الک مشرف بر چم کام و محل "گلوم کَوگ" پنهان میکند.
پس از رسیدن قزاق ها به کدخدا حسین، یکی از آنها سریعاً از اسب پیاده شده وکدخدا را بازدید بدنی میکند. از بدحادثه از ته جیب لباسش فشنگی پیدا میکنند. قزاق روس از کدخدا اسلحه را مطالبه می کند؛ اما وی میترسد که با نشان دادن اسلحه کار را خراب تر کند و به قیمت جانش تمام شود، پا به فرار میگذارد و از رودخانه "کام" عبور می گذرد.
به دستور مامانوف 2قزاق مأمور میشوند که کدخدا را برای بازجویی و تحقیق بیشتر به الک باز گردانند. کدخدا تصمیم میگیرد که خود را به بلندی های روبروی ده برساند تا روس ها نتوانند وی را دنبال کنند. وی پس از گذر از حاشیه دشت "کانی تخسیر" در محدوده آبادی الک خود را به ارتفاعات "چناره" در آن حوالی رسانده، از آنجا به طرف دشت "میر عبدل ژور" حد فاصل الک و "درویان سفلی" فرار میکند. 2سوارقزاق، عاقبت در همان محل "میر عبدل ژور" در نزدیکی قلعه باستانی "قلعه گاه" در حاشیه مال رو الک به درویان سفلی، به کدخدا میرسند و با شمشیر به جانش میافتند. کدخدا حسین برای آنکه جلو ضربات شمشیر را بگیرد، هر بار دستانش را سپر میکند؛ در اثر آن بین انگشتانش تمام زخم مهلک برداشته بر اثر شدت جراحات وارده به سرش در همان جا به شهادت میرسد. روس ها جنازه آن مرحوم را همانطور رها میکنند.
در این میان جمعی از اهالی درویان سفلی به سرپرستی "کدخدا نادر" که به منظور کسب خبر از چند وچون حضور روس ها به محل مورد نظر میرسند؛ چون به جنازه به خون خفته کدخداحسین روبرو میشوند یکی از آنها به "گَوَلی" رفته جماعتی الکی را مطلع کرده، آنان نیز شبانه خود را به محل مذکور رسانده جنازه آن مرحوم را به آبادی سرابکام برده و در گورستان معروف به "پیر محمد" دفن میکنند.از آن مرحوم پسری به نام "میرزا محمد پرویزی" و دختری به نام "حاجیه نجات پرویزی"» به یادگارماند روس ها پس از تصرف الک دست به غارت اموال مردم و چاله گندم اهالی که برای زمستان خود ذخیره کرده بودند زدند و دراین مدت اهالی با سوز وسرما و پریشان حال بیش از ده روز در گَوَلی به سر بردند. متعاقب این اشغال، اتحادیهای از عشایر در قریه "ماراب" در کمتر از یک فرسخی جنوب آبادی الک، برای مبارزه با اشغالگران روس درحال شکلگیری بود.
"سردارمقتدر"که خود از فعالین آن روزگار بوده، درتشریح این حرکت مینویسد:«کمیته دفاع ملی کرمانشاه و آلمانها با من مذاکره کردند که هرچه زودتر سواران عشایر به جبههها روانه گردند. امری که بیش از همه ضرورت داشت اعزام نیرویی به "سنندج" بود، زیرا خبر میرسید که عدهای سوارقزاق ایرانی مجهز با توپ و مسلسل به فرماندهی مامانوف، یساول قزاقخانه و جمعی از صاحب منصبان قزاق در کردستان هستند و از مرکز به آنها امر شده است که به سمت "میاندربند" حرکت کنند. من فوراً شرحی به "سرداررشید اردلان " نوشتم که با سواران ابواب جمعیخود درقریه ماراب حاضرشوند. از جانب آلمانها "مسیوشادو" برای همراهی با سرداررشید اردلان و "مسیو نومان" به عنوان قنسول مقیم کردستان انتخاب شدند. "ابراهیمبیگ" و "حسنبیگ" از مجاهدین قفقاز با 50 نفر و 2نفر از سران مجاهدین تبریز که اسامی آنها را فراموش کردهام با قریب 200سوارهمراه شادو و نومان حرکت کردند. من نیز قرارشد تاماراب آنها را همراهی نمایم. سرداررشید اردلان با جمعیت خود دریک فرسخی قریه مذکور منتظرما بود... پس از بازدید سواران و سفارشهای لازم به سرداررشید و "سیدالدوله" آنها همراه آلمانها به خانه "علیبیگ" پسر"آقابهرام" به ماراب رفتند. من نیز ماژور"لاهوتی خان" را که به سبب بیانضباطیهایش از ژاندارمری خارج شده و درنزد من بود به عنوان نماینده خود به آنها معرفی نمودم و به کرمانشاه مراجعت کردم. سرداررشید و سیدالدوله و جوانرودیها به اتفاق سواران علیبیگ و تفنگچیان گشکی، استعداد خود را مرتب نمودند.»
بدین ترتیب هرکس که توانایی جنگیدن را در خویش میدید به عنوان یک وظیفه ملی در راستای جنگ با روس ها که در مدت حضورشان در دشت کامیاران نفرت عمومی را در دل های مردم کاشته بودند آماده کارزار شدند. طوایف "کمانگر" به سرپرستی پسران "حاجی آقا محمودخان کمانگر" حاکم ماراب، "علی بیگ شجاع الممالک" از کوره دره، "مصطفی خان صمصام" از قره ویس، "بهرام بیگ حشمت السلطان" از گرگان و "دورودیها" به فرماندهی 2 برادر به نام های "فرج الله بیگ" و "امین بیگ" دورودی از چرسانه و "پیرمکائیلیها" نیز به سرپرستی "میرزا ویس مراد پیری" از گمته ی سفلی، "سورسورها" به فرماندهی "عبدالله خان سورسور" و گشکی ها به ریاست "سعید بیگ ضرغام لشکر" در این مجاهدت فعال مایشاء بودند. از گوشه گوشه این دشت هرکس که در خویشتن توان مبارزه داشت، در این جهاد عمومی سهیم بود، چه از آبادی های "الک" و "شاهینی" و چه از "لون" و "ماویان"،"تیانه" و"سرابکام"، "درویان" و "پشته"، "گازرخانی" و "تیله کو"، "طاء" و"سرچی" و... به اتحادیه عشایری واقع در آبادی ماراب پیوستند.مجاهدین دشت کامیاران به همراه سایرمجاهدین تحت امر سرداررشید اردلان با هدایت مستشاران آلمانی به اردوی روس ها در کامیاران حملهور میشوند؛ ازآن طرف، سروان مامانوف فرمانده قوای قزاق دشت کامیاران، زمانی که از جهاد عمومی عشایر منطقه آگاه میشود، بی درنگ موضع گرفته و آماده ی کارزار میشوند.
مجاهدان درروزپنج شنبه 18 محرم1334ق، با ارتش روسیه درگیر میشوند. در این کارزار قوای عشایر عرصه را بر مامانوف ونیروی تحت امرش تنگ می کنند. سروان مامانوف چون در خود توان مقابله با نیروی عشایر را که شجاعانه با جان و دل وبی باکانه نبرد میکنند و ترسی از روس ها ندارند، نمی بیند، با جنگ و گریز از دشت هموار به طرف تنگه شمالی کامیاران معروف به "بایسپرنه" عقب می نشیند، تا از مواضع بلند آن حدود به نفع خویش بهره گیرد. اما به علت کثرت تفنگ چیان و آشنایی آنان به منطقه، قوای قزاق بیشتر در تنگنا قرارگرفته با دادن تلفات بسیار خاک کامیاران را ترک، به طرف "فقیه سلیمان" عقب نشینی می کنند.
پس از عقب نشینی مامانوف ، جماعت الک و گمته که از زمان حضور روس ها جرأت حضور درآبادی هایشان را نداشتند، با آسودگی خاطر به سر زندگیشان برگشتند. آنچه مردم رنجدیده الکی مشاهده نمودند این بود که روسها خانههای اهالی را اسطبل اسبهایشان کرده، آنچه به جای گذاشته بودند غارت شده بود. بر اثر از ریخت وپاش روس ها در غارت چاله گندم اهالی، گندمی برای سد جوع نمانده بود. آنچه گندم له شده در زیر سم اسبان ارتش روس مانده بود را جمع نموده، شسته با آن نان پختند. از فرط ترس یک صندوق فشنگ متعلق به روس ها را که در یکی از خانه ها یافته بودند برداشته، در برکه "گلوم تنوره" ریختند تا کسی آنها را به جرم داشتن اسلحه متهم نکند.
شب پنج شنبه 18محرم1334ق، سرداررشید اردلان و "سنجرخان وزیری" واهالی دهات آن نواحی در فقیه سلیمان، اطراف مامانوف را گرفته محاصره نمودند، صبح که شفق دمیدن گرفت، از هر طرف حمله به اردوی قزاق شده و از طرف شهر هم جمعی به کمک مجاهدین رفتند. پس از جنگ سختی که تا هنگام عصر با نهایت شدت ادامه پیداکرد، اردوی قزاق عصر پنج شنبه، با دادن تلفات زیاد و 6نفر اسیر ومقداری غنایم فرار کردند. روزنامه "ارشاد" در تاریخهای 3 و 12 صفر 1334 ق، با تأکید برشکلگیری حرکت عشایری برضد قوای روس مستقر در خاک کامیاران، در این باره مینویسد: «بالاخره درپی تغییرو تحولات، محرم 1334 هجری ق، که به رویارویی قطعی و کارساز نیروهای روسی برضد قوای عثمانی و هواداران ایرانی آنها و ماجرای مهاجرت انجامید، در کردستان نیز تهیه و تدارک طرفین به جنگ منجر شد. نیرویی متشکل از عشایرجوانرود، روانسر، گشکی و رمشتی، به فرماندهی سرداررشید و سنجرخان و تعدادی از مجاهدان ایرانی، به فرماندهی کسانی چون میرزا "غفارخان زنوزی" همراه با چند واحد از ژاندارمهای ایرانی که به مهاجرت پیوسته بودند، تحت سرپرستی شونمان کنسول آلمان در کرمانشاه و چند واحد از قوای عثمانی به فرماندهی "محیالدینبیگ" در اول محرم در کامیاران برنیروهای مامانوف هجوم برده وآوردهاند که در تعقیب ارتش روسیه، قوای گشکی که نقش بسزایی در این مجاهدت داشتند، دلاورانه بر ارتش روس فشار آورده، در حین عقبنشینی به طرف سنندج در حاشیه قریه "گاوشان" 2نفر از نظامیان روس که در حال تجاوز به زنی بودند که به محاصره تفنگچیان گشکی میافتند. به دستور سعیدبیگ فرزند فرج الله خان گشکی، 2 نفر روس متجاوز کشته میشوند. سعیدبیگ از فرط شرم و حیا در حالی که رویش را از زن بر میگرداند، دستور میدهد که تفنگچیان گشکی لباسهای زن مذکوررا به تنش بپوشانند. با مجاهدت عموم جهادگران دشت کامیاران و دیگر عشایر کردستان، روسها از سنندج بیرون رانده شدند و تا حدود بیجار عقب نشستند. در این جهادعمومی مجاهدان طایفه گشکی دادِ مردی داده، از خود مایه گذاشتند، به طوری که در محال "بیجار" به همراه سورسوریها تعدادی از سربازان ارتش روس را دستگیر میکنند. از جمله شهدای گشکی در جنگ جهانی اول میتوان به "عبدالرحمن بشارت" و "بارام ملَکه" اشاره نمود. در این تعقیب و گریز تاریخی، طایفه "سورسور" نیز به این قیام مردمی پیوسته، تفنگچیان "بهرام صولت" به فرماندهی "عبداللهخان سورسور" فرزند "سیفالله خان" از هر سو روس ها را آماج حملات خویش قرار میدهند. در این جهاد عمومی چنان عرصه را بر روس ها تنگ میسازند که حد و حسابی نداشته است وشور خاصی عموم سورسور را در بر میگیرد.
روس ها که از هر طرف به محاصره افتاده بودند، به سمت روستاهای "سیاناو" و "دانان" عقب نشینی میکنند. از بخت بد، چرخ بد اقبال قرعه مرگ به نام سردار سورسور رقم خورد. در این مبارزه تاریخی در حالی که عبدالله خان سورسور تفنگچیان تحت امرش را در جهاد علیه روس های متجاوز فرماندهی میکرد، در اطراف روستای سیاناو در محلی به نام "کانی سواران" آماج گلوله ارتش روسیه قرار گرفته وبه شهادت رسید. با شهادت عبدالله خان فرزند سیفالله خان بخشی از تفنگچیان سورسور جنازه سردار خویش را از میدان جنگ برداشته در سوگاش به ماتم نشستند.
مجاهدین دشت کامیاران پا به پای دیگر مبارزین به قصد دفاع از آب و خاکشان در خدمت سرداررشید اردلان، به نبرد ادامه دادند. آنان با شجاعت ورشادت هرچه تمام تر روس ها را از کردستان به طرف زنجان عقب راندند. اما این آرامش زیاد دوام نیاورد؛ زیرا شکست روس ها منجربه عقب نشینی دائمی آنها نشد؛ به جبران آنچه در دشت کامیاران وفقیهسلیمان برسرشان آمد، تجدید قوا نموده، پس از اطلاع از عقب نشینی سرداررشید به روانسر وبازگشت تفنگچیان تحت امرش به محل زندگیشان، بدون فوت وقت به سنندج حمله نمودند.
روزپنج شنبه 27ربیع الثانی 1334ق، روس ها مجددا ًشهرسنندج را تصرف کردند، ترس و وحشت عجیبی شهر را در خاموشی فرو میبرد، انگار خاک مرده برشهر پاشیدهاند. بسیاری که احتمال خطر را قبلاً پیش بیین کرده بودند سنندج را ترک گفته٬ به اطراف واکناف پراکنده گشتند. قزاقها پس از تصرف شهر در آنجا اردو زدند. همچنان شهردر دست روس ها بود، در جمادی الثانی ژنرال باراتوف رئیس کل قوای قزاق روسیه وارد شهرشد با دعوت ازرؤسای عشایر کردستان ازجمله جوانرود، روانسر، سنجابی، گوران و کمانگر تلاش نمودند تا عشایر مانع حضور نشوند و بلکه حامی روس باشند، اما عشایر به هیچ وجه هواخواه روسیها نبودند، لذا همراهی ننمودند، اما به علت حضور عده بسیار روس که تا دندان مسلح بودند موقتاً از حالت تهاجمی دست برداشتند
This article "سردار رشید خان اردلان" is from Wikipedia. The list of its authors can be seen in its historical and/or the page Edithistory:سردار رشید خان اردلان. Articles copied from Draft Namespace on Wikipedia could be seen on the Draft Namespace of Wikipedia and not main one.