You can edit almost every page by Creating an account. Otherwise, see the FAQ.

آنری ورنوی

از EverybodyWiki Bios & Wiki
پرش به:ناوبری، جستجو

به فارسی

پ

به ارمنی و انگلیسی

آقاکیان، هرمیک. «آنری ورنوی». فصلنامه فرهنگی پیمان. تابستان ۱۳۸۴ (۳۲).صفحه پودمان:Citation/CS1/fa/styles.css محتوایی ندارد.

فیلم‌ها[ویرایش]


آنری ورنوی متولد ۱۹۲۰ در رودوستو، در کودکی به همراه خانواده اش به مارسی می‌رود و ابتدا به آموزش مهندسی مکانیک پرداخته و بعداً به روزنامه‌نگاری روی می‌آورد. سپس در رادیو مارسی به فعالیت می‌پردازد اما پس از آزادی فرانسه است که وارد کار سینما گردیده و اولین فیلم کوتاهش را در ۱۹۴۶ فرناندل می‌سازد و بعدها نیز اولین فیلم‌های بلندش را نیز با وی به وجود می‌آورد.

در مورد این فیلمساز باید گفت که او از فیلمسازاان تجارتی با تجربهٔ سینمای فرانسه می‌باشد که در زمینه‌های مختلف فیلم ساخته و آثارش همواره با موفقیت روبرو شده‌اند فیلم‌های او از تکنیک خوبی برخوردار است و این چیره‌دستی او، به ویژه در فیلم‌های پلیسی اش، آشکار است.

او با احاطه کامل بر تکینک و بیان سینما و سود بردن از فیلم‌نامه‌های پرتحرک همیشه مطرح بوده است به ویژه اینکه اغلب ساخته‌هایش، از بار پیام‌های اجتماعی، سیاسی نیز خالی نبوده است.

جوایز[ویرایش]

وی کاندید جایزه اسکار و نخل طلایی و همچنین برنده جایزه جشنواره فیلم لوکارنو، جایزه ادگار، جایزه گلدن گلوب، جایزه افتخاری سزار و صاحب مدال لژیون دونور فرانسه بود.

فیلمشناسی[ویرایش]

سال نام فیلم یادداشت
۱۹۹۳ مایریگ (مادر)
۱۹۹۲ پلاک ۵۸۸ خیابان پارادی
۱۹۸۴ مور فالوس
۱۹۷۹ ای مثل ایکاروس (در تهران: ترور)
۱۹۷۶ جسد دشمنم
۱۹۷۵ ترس روی شهر (در تهران: طوفانگر)
۱۹۷۳ افعی
۱۹۷۱ شکست
۱۹۶۹ دسته سیسیلی‌ها
۱۹۶۸ توپ‌های سان سباستین
۱۹۶۷ ساعت ۲۵
۱۹۶۴ تعطیلی در زویدکوت
۱۹۶۴ صد هزار دلار در آفتاب
۱۹۶۳ نغمه‌های زیر زمین (در تهران: موجی از اسکناس)
۱۹۶۲ میمونی در زمستان
۱۹۶۱ شیرها رها شده‌اند
۱۹۶۱ رئیس جمهور
۱۹۶۰ کار یک شب
۱۹۶۰ دختر فرانسوی و عشق
لقمه زیبا
۱۹۵۶ هتل
۱۹۵۵ عاشقان لیسبون
۱۹۵۴ گوسفند پنج پا
۱۹۵۳ دشمن شماره یک مردم
میز سوراخ شده



پیمان[ویرایش]

مختصری دربارهٔ آنری ورنوی آشوت مالاکیان در سال۱۹۲۰م در شهر رودُ ستُوی ترکیه در خانواده ای مرفه به دنیا آمد. هنوز کودک بود که افراد خانواده اش، که از سوی دولت وقت ترکیه مورد ظلم و ستم قرار گرفته و غارت شده بودند، به یونان مهاجرت کردند و در آتن ساکن شدند. جایی که دو سال در آن زندگی بسیار محقرانه ای را سپری کردند. در سال۱۹۳۰م به فرانسه مهاجرت کردند و در مارسی ساکن شدند. آشوت در مارسی دبیرستان را به پایان می‌رساند و سپس از ‹‹اِکس آن پرووانس›› فارغ‌التحصیل می‌شود. گرایش او به روزنامه‌نگاری موجب می‌شود تا در این عرصه فعالیت خود را شروع کند و موفق به چاپ مقالات متعددی با مضمون مسئلهٔ ارمنی می‌شود. اغلب این مقالات با نام مستعار او در روزنامهٔ مارسی لِز چاپ شده‌است.

ورنوی در۱۹۴۸ م وارد عرصهٔ سینما شد. در ابتدا به ساخت فیلم‌های کوتاه کمدی با شرکت فرناندل مشغول شد.

او در آمریکا با ساخت فیلم بلند ‹‹میزی برای مردگان›› به شهرت رسید (۱۹۵۱م). بعد از این فیلم هالیوود قراردادهایی با او بست و به این ترتیب فعالیت وی در عرصهٔ سینما با موفقیت ادامه یافت.

آنری ورنوی با همکاری بازیگرانی چون ژان گابن، آلن دلون، ژان پل بلموندو، عمر شریف و سایر بازیگران بیش از چهل فیلم سینمایی تهیه کرده که بهترین آنها عبارت اند از: میوهٔ ممنوع (۱۹۵۲م)، دشمن شماره ۱ (۱۹۵۳م)، ماکسیم (۱۹۵۶)، پرزیدنت (۱۹۶۲م)، و مثل… ایگار (۱۹۷۸م).

فیلم مایریک که اقتباسی است از کتاب مایریک به قلم خود او بهترین اثر وی در میان مجموعه آثار هنری اوست که زندگی آنری ورنوی را از کودکی تا بزرگسالی به تصویر کشیده‌است.

گفتنی است نشان و حمایل لژیون دونور طی مراسمی به آنری ورنوی اعطا شده‌است. او طی سفرهایش به اتحادجماهیر شوروی در۱۹۸۰ م به ارمنستان نیز سفر کرده‌است.

Click to enlarge آنری ورنوی در سرصحنهٔ فیلم دسنبرد

قطار سریع‌السیر در سواحل زیبای ژنو به پیش می‌رفت. اگر تنها دربارهٔ زیبایی طبیعتآن سواحل بگویم، انگار چیزی نگفته‌ام؛ بنابراین باید اضافه کنم که این نعمتطبیعی با لطف و ارادهٔ انسانی به حد کمال خود رسیده‌است. به نظر می رسیدهمهٔ عوامل برای لذت بردن از این گوشهٔ دنج و آرام فراهم بود. اما هدف از انجام این سفر مرا هیجان زده کرده بود. افکارم سریع تر از قطار حرکت می‌کرد و دور از من درکنار آنری ورنوی یا آشوت مالاکیان بود که در یکی از اقامتگاه‌های شخصی اش درانتظارم نشسته بود.

روبه روی من یک ارمنی شاد و خندان و فوق‌العاده بشاش و خوش سیما ایستاده استکه با زبان ارمنی بی شائبه ای خوش آمد می‌گوید و در طول مصاحبه هم تنها به زبان مادری اش گفتگو می‌کند.

- همهٔ اعضای خانواده ام اهل ‹‹رُودستو›› و همه در کار ساخت کشتی بودند. حدود ۵۰ کشتی داشتیم و همچنین صاحب مستغلات زیادی بودیم. والدینم ثروتمند بودند. جامعهٔ ارمنی ‹‹روُدستو›› نسبتاً بزرگ بود و دو کلیسا داشت. کلیسای صلیب مقدس و مسیح مقدس. من اهل این محله ام و چند تصویر از دوران کودکی ام در ذهنم حک شده که گاه گاهی جلوی چشمانم ظاهر می‌شوند.

سخن پرشور ورنوی را با اولین سؤالم قطع می‌کنم:

- اصل و نصب شما از کجاست؟ پدر و مادر شما اهل کجا هستند؟

در این مورد کم صحبت شده‌است. می‌دانید که زمانی ما خانه و دیارمان را ترک کردیم و در شرایط بسیار بدی قرار گرفتیم. در این مورد پدرم برایم تعریف کرده‌است. می‌دانید اگر کمی نبوغ دارم بی تردید از پدرم به ارث رسیده‌است. او داستانسرای سرشناسی بود. چقدر خوب تعریف می‌کرد. می‌توانست صدها نفر را محو داستانسرایی اش کند و آنها را وادارد تا در سکوت کامل به او گوش بسپارند. من آن داستان‌ها را حفظ بودم. حتی، شماره بندی کرده بودم و از او خواهش می‌کردم: ‹‹پدر شمارهٔ هشت را یک بار دیگر تعریف کنید››. می‌توانست با داستان تعریف کردنش تو را میخکوب کند. آن وقت با دقت به عمق چشم‌هایت نگاه می‌کرد تا ببیند آنچه را تعریف می‌کند آیا کاملاً حس می‌کنی یا نه؟ راوی بی نظیری بود. می‌دانید چیزی را خوب تعریف کردن کار مشکلی است. گاهی مطلبی را کسی تعریف می‌کند و هیچ احساسی در تو ایجاد نمی‌شود، اما فرد دیگری با تعریف همان مطلب می‌تواند روحت را به هیجان درآورد. قصه گفتن به قریحه نیاز دارد و پدرم این قریحه را تمام و کمال داشت و امیدوارم که کمی از این قریحه را داشته باشم. مهم است که با چه نگاهی داستان را بازگو می‌کنی زیرا می‌تواند با آن نگاه جالب توجه باشد یا نباشد.

- کار پدر شما چه بود و تخصصشان چه بود؟

کشتی ساز بود و چندین مغازه داشت. مغازه‌هایی که همهٔ لوازم کشتیرانی و هرآنچه را که برای کشتی لازم بود می‌فروختند؛ ولی بعد ما همه چیز را از دست دادیم. در۱۹۲۴ م به یونان مهاجرت کردیم. دو سالی در شرایط بسیار بد و محقرانه در یونان زندگی کردیم و سپس در شرایط بسیار سختی به طرف مارسی راه افتادیم. سی چهل سال بعد ساخت فیلمی را با شرکت ژان پل بلموند و عمر شریف و تعدادی از هنرپیشه‌های آمریکایی در آتن شروع کردم و مادرم را هم به آنجا بردم. بزرگ‌ترین آپارتمان هتل هیلتون را گرفتم. مادرم پنجرهٔ آپارتمان را باز کرد و به بیرون نگاه کرد.

پرسیدم: چه می‌خواهی ببینی مادر؟ ماشین را یا راننده را؟

پاسخ داد: هیچ‌کدام را. فقط آن گوشه از شهر را که دو سال در آنجا به سختی زندگی کردیم. ‹‹اِلفِسینا›› را می‌خواهم ببینم امکانش هست پسرم؟

گفتم: بله.

و روز بعد با ماشین به ‹‹اِلفِسینا›› رفت. راننده برایم تعریف کرد که مادرم درِ ماشین را باز کرد، به آن گوشه از شهر نگاهی انداخت، در را بست و گفت حالا می‌توانم بمیرم و رفت؛ و این آخرین چیزی بود که دید.

داشتم می‌گفتم، به مارسی رسیده بودیم و پدرم برای اینکه حقوق بیشتری بگیرد در سخت‌ترین و نازل‌ترین مشاغل مشغول به کار شده بود. در کارخانهٔ تصفیهٔ قند شب کاری می‌کرد. همیشه این سؤال برایم مطرح بود که چرا پدرم هیچ وقت به رختخواب نمی‌رود، چون همیشه رختخوابش دست نخورده بود. بعدها متوجه شدم. البته، مرا به یکی از بزرگ‌ترین مدارس فرانسه فرستادند. خوب می‌دانید که این عادت ارامنه است. همیشه بهترین را برای فرزندشان می‌خواهند؛ و من تحصیل را شروع کردم. مهم‌ترین مسئله در خانهٔ ما وجود ‹‹عشق مطلق››[۱] بود. می‌دانید این عشق خارج از فضای خانهٔ ما وجود نداشت و ندارد. در تمام طول عمرم این نوع عشق را جست وجو کرده‌ام و نیافته‌ام. دست نیافتنی است.

- بله، بله متوجه ام. جوّ خاص یک خانوادهٔ ارمنی.

- بله، به مادرم می‌گفتم: مادر به مداد رنگی نیاز دارم.

- می‌گفت: پسرم می دانی که پول کجاست. روی قفسه گنجه جعبه ای بود که پول تمام خانواده در آن جای داشت: خاله‌هایم، مادرم، (مادرهای من)، به آنها می‌گفتم سه مادر دارم. آنها نمی‌دانستند که چقدر پول در جعبه هست. می‌گفتند هرچه لازم داری بردار فرزندم و در آن لحظه از اتاق خارج می‌شدند. به من اطمینان داشتند. چگونه می‌توانستم یک فرانک بیشتر بردارم یا ده سانتیم کمتر؟ به فکر فرومی‌رفتم و حتی یک سانتیم اضافه برنمی‌داشتم. چطور می‌توانی بیشتر برداری وقتی مادرت از اتاق بیرون می‌رود و می‌گوید به اندازه ای که نیاز داری بردار. تمام قضیه این بود.

مهم‌ترین مسئله این بود که در خانوادهٔ ما بیست سال این شیوهٔ اندیشه و رفتار ارمنی باقی مانده بود و من در چنین فضایی زندگی کرده‌ام. بیست سال تمام به ارمنی فکر می‌کردم و برای گفتن مطلبی به فرانسه افکارم را ترجمه می‌کردم. اکنون بهتر می‌توانم به فرانسه صحبت کنم ولی می‌دانید چقدر سخت است وقتی می‌خواهم چیزی بگویم. بی تردید می‌توانم به فرانسه سخن بگویم اما ابتدا به ارمنی فکر می‌کنم و بعد به فرانسه ترجمه می‌کنم در حالی که می‌توانم آن مطلب را مستقیماً به فرانسه بازگو کنم و همین مسئله است که می‌خواهم درک کنید که من در بطن یک خانوادهٔ اصیل ارمنی بزرگ شده‌ام. از پنج سالگی هر صبح یکشنبه در کلیسا شمع به دست گرفته‌ام. سرودهای کلیسایی از ۷ صبح با سرود ‹‹سرِ عمیق›› شروع می‌شود؛ ولی نه، می‌دانم که از ۵ صبح چه سرودی خوانده می‌شد. سرود ‹‹سپیده صبح›› و سپس ‹‹خداوند قادر متعال، خالق زمین و آسمان بر من ظاهر شو››. بیشتر از همه بخشی از کتاب ‹‹دانیال نبی›› را (کیست خداوند، نجات دهندهٔ من) خوانده‌ام، و با صدایی زیبا شروع می‌کند به خواندن قسمت‌هایی از آن و با خنده ادامه می‌دهد: بزرگ‌ترین آرزویم دانستن زبان کهن ارمنی (گرابار) بود که یادنگرفتم. به زبان ارمنی می‌خوانم و می‌نویسم اما زبان کهن ارمنی را نمی‌دانم. می‌دانید چه می‌کنم؟ گاهی دو سه روز در را به رویم می‌بندم و سرودهای کلیسایی می‌خوانم: (و عیسی مسیح ظهور کرد). درست مثل آهنگ‌های موتزارت است. موتزارت واقعی. من در چنین جوی زندگی کرده‌ام و پس از آن می‌توانی این پسر را وارد فضای دیگری بکنی اما دیگر تغییر نمی‌کند دیگر شکل گرفته و انگار بسته‌بندی شده‌است، ۲۸ سال در چنین شرایطی زندگی کرده‌ام.

- از چه سنی احساس کرده‌اید ارمنی هستید؟

همیشه این احساس را داشته‌ام.

- و چه موقع احساس کردید که می‌توانید کاری انجام دهید؟

به نظر من اگر انسان چیزی برای گفتن دارد نباید ساعت مشخصی را تعیین کند و بگوید مثلاً الآن ساعت۱۱و ۳۱ دقیقه است و من برای گفتن آماده ام. فرانسوی‌ها می‌گویند، اگر شاعری، نیازی به گفتن نیست اشعارت خود به خود برزبانت جاری می‌شود؛ بنابراین نمی‌توانم بگویم چه موقع احساس کرده‌ام باید کاری انجام دهم.

- بر کدام ویژگی اخلاقی انسان تأکید دارید؟

شرف و حیثیت. سؤال بسیار مهمی است زیرا به خیلی از مسائل پاسخ می‌دهد. اولین پاسخم این است که در وحلهٔ اول از خودم سؤال می‌کنم آیا به خدا اعتقاد دارم یا نه؟ این مهم نیست. من برای رئیس‌جمهور، شیراک، هم تعریف کرده‌ام که دین ما تنها دینی است که در آن ارامنه برای این که هویت خود را احساس کنند همه با هم به کلیسا می‌آیند و به ‹‹پاتاراک›› کومیتاس گوش می‌دهند. این کلیسای ماست و دین مشعل فرهنگ ماست و به این علت در کلیسای ما خرافات وجود ندارد و فقط عزت نفس درون من است که موجب می‌شود وقتی صبح از خواب بیدار می‌شوم با شرمندگی در آینه به خودم نگاه کنم یا نه؟ بنابراین خیلی چیزها هست که انجام نمی‌دهی، نمی‌گویی و خیلی چیزها را از دست می‌دهی، اما برای هر چیزی باید بهایی بپردازی و برای هر چیزی جزایی هست.

- آیا برادر، خواهر یا فرزندی دارید؟

تنها هستم، خواهر و برادری ندارم. در آن روزهای سخت فرصتی نبود.

- شما ارمنی هستید. به جرئت می‌گویم یک ارمنی واقعی. برای اینکه یک هنرمند فرانسوی باشید آیا مجبور به تغییر روحیهٔ ملی خود بوده‌اید یا نه؟

هرگز، فرانسه کشوری است که در آن تعصب ملی وجود ندارد؛ و من طی عمر هفتاد ساله ام هرگز در شرایطی قرار نگرفته‌ام که مانع از احساس ارمنی بودنم شود. برعکس.

- بدون تردید، فرانسه کشوری است که در آن یک هنرمند امکان زیادی برای رشد دارد این‌طور نیست؟

بله؛ برای مثال، می‌توان گفت که جوّ حاکم در آمریکا دلار است. اگر در عرصهٔ هنر فعالیت داشته باشی می‌تواند بسیار پرمنفعت باشد. من در آمریکا درآمد بسیار خوبی داشتم اما وقتی کار را شروع می‌کردم با این فکر نبود. اگر فقط به فکر منفعت باشی، دیگر لزومی ندارد وارد عرصهٔ هنر شوی. در هنر باید ریسک کرد. مهم‌ترین مسئله در آمریکا دلار است؛ بنابراین، آمریکا بیشتر کشور تجارت است تا هنر.

- شما در ارمنستان به خصوص با نمایش فیم مایریک شهرت یافتید. موضوع فیلم مایریک از چه موقعی در ذهن شما شکل گرفت؟

همان‌طور که در کتابم هم نوشته‌ام مادرم را یعنی آخرین بازماندهٔ خانواده ام را از دست دادم. تمام بعدازظهر با خاطرات مادرم بودم که در بستر بیماری دستم را گرفته بود. مادر ارمنی باید در خانه اش بمیرد و لحظه ای فرا می‌رسد که هیچ کاری از دستت برنمی آید. وقتی مادرم را از دست دادم فکر کردم در تمام عمرم حتی یک بار هم به او نگفته بودم ‹‹مادر دوستت دارم›› و بعد فکر کردم که اگر می‌گفتم، مادرم متعجب می‌شد. البته که ما همدیگر را دوست داریم. از بدو تولد ما همدیگر را دوست داشته‌ایم، متوجه اید چه می‌خواهم بگویم؟ بنابراین، لزومی نداشت به او بگویم. مادرم را از دست دادم و این کلمات را بر کاغذ نوشتم: ‹‹مادرم می‌میرد›› و بعد شروع کردم به توصیف آن روز بعدازظهر و تمام خاطرات زندگی ام را تا لحظه ای که دیگر نمی‌توانستم با او باشم مرور کردم. مادرم ۸۴ سال داشت؛ و در آن لحظه با خود گفتم: ‹‹او به دنیای خودش سفر کرد و از او مشتی خاکستر می‌ماند››. بعد از دو ساعت تمام سطرهای کتاب در ذهنم بود و بعد از ۲۴ ساعت کتاب مایریک آماده بود. ناشری آن را از من خرید و در حال حاضر در ده کشور به ده زبان ترجمه شده‌است.

- به نظر شما چگونه می‌توان جایگاه واقعی را در هنر پیدا کرد. آیا باید دانش آن را کسب کرد یا اینکه هر فرد با توانش می‌تواند این مسیر را هموار و طی کند؟

اگر در زمینهٔ هنر تحصیل کنید مطمئناً بد نخواهد بود، ولی مهم داشتن استعداد است. باید زمینهٔ مستعد وجود داشته باشد و بعد شرایط مورد نیاز. در هنر لازم نیست عاقل و فهیم باشی بلکه احساست باید شکوفا شود. عقل نیست که کارهای هنری بزرگی می‌آفریند. البته، عقل بسیار مهم است. عقل و هوش آفرینندهٔ ریاضیدانان و کارهای بزرگی هستند اما در هنر، احساس کار می‌کند؛ بنابراین وقتی با هنرمند سرشناسی صحبت می‌کنی، شاید تعجب کنی که خیلی با فراست نیست اما لزومی ندارد باشد بگذار هنرش را ارائه دهد.

روزنامهٔ آلیک شمارهٔ (۱۷۶۹۱) ۳۲

== ایسنا ==[۱] هانری ورنوی خالق به یادماندنی‌ترین فیلم‌های نسل‌های گذشته در سن ۸۱ سالگی در بیمارستانی در پاریس درگذشت.[۲] ورنوی که از پیشگامان سینما پس از آزادی فرانسه در جنگ جهانی دوم و از پشتیبانان سینماتک و موج نو بود، در سال ۱۹۲۰ در ترکیه متولد شد و در کودکی به همراه خانواده‌اش به مارلی، جنوب فرانسه، رفت.[۳] وی اگر چه در دانشکده مهندسی مکانیک آموخته بود، اما از این رشته جز در فعالیت‌های مسلحانه در نهضت مقاومت بر علیه نازی‌ها بهره نگرفت؛ در عوض به روزنامه‌نگاری و کار در رادیو مارلی روی آورد و پس از آزادی فرانسه به فیلمسازی پرداخت.[۴] هانوی ورنوی با فیلم‌هایی چون: دشمن شماره یک مردم (۱۹۵۳) عشاق لیسبون (۱۹۵۵) گاو زندانی (۱۹۵۸) رئیس‌جمهوری (۱۹۶۱) شیرها رها شده‌اند (۱۹۶۱) صد هزار دلار در آفتاب “ساعت ۲۵” (۱۹۶۶) توپ‌های سن سباستین (۱۹۶۸) دسته سیسیلی‌ها (۱۹۶۹) و ترس روی شهر (۱۹۷۵) توجه همگان را به خود جلب کرد.[۵] ژان گبن، فرناندل، ژان پل بلموندو و واگن دلون از ستاره‌های معروف سینمای فرانسه بودند که در فیلم‌های ورنوی بازی کردند.[۶]

پیمان ۲[ویرایش]

آشوت مالاکیان، که با نام سپنجی یا مستعار هانری ورنوی شناخته شده‌است، فیلمساز پرآوازهٔ ارمنی‌تبار فرانسوی است. او در سال ۱۹۲۰م در روستایی ارمنی در خاک ترکیهٔ امروز به دنیا آمد؛ در سال ۱۹۲۴م خانواده اش به فرانسه رفتند و در شهر مارسی جای گرفتند. آشوت در فرانسه درس خواند و با فرهنگ فرانسه پرورش یافت، اما همواره ارمنی باقی ماند. وی در سال ۱۹۴۴م دورهٔ دانشگاهی ‹‹پیشه و هنر›› را به پایان رساند. نخست به روزنامه‌نگاری روی آورد و کم‌کم به سینما کشیده شد و تا سال ۱۹۵۰م بیش از بیست فیلم کوتاه ساخت. پس از آن به ساختن فیلم بلند مشغول شد و پس از ساختن بیست فیلم بلند و برخورداری از آوازه ای نیک در این رشته، امریکاییان که می‌خواستند او را به سوی سینمای آمریکا بکشانند، ساخت دو فیلم ساعت ۲۵ و توپ‌های سن سباستین را به او سپردند. همکاری او با سینمای آمریکا با همین دو فیلم به پایان رسید، زیرا آشنایان فرهنگ سینمایی آگاه اند که سینمای فرانسه فضا و فرهنگ ویژه ای دارد که با فضا و فرهنگ بی‌هویت و بی ریشهٔ سینمای آمریکا بسیار متفاوت است. هانری ورنوی در سال ۱۹۸۵م نخستین کتاب خود، مایریک را می‌نویسد که کتاب پرفروش روز فرانسه می‌شود. وی در سال ۱۹۹۰م نیز بر اساس این کتاب یک فیلم سینمایی نیز می‌سازد. ورنوی در سال ۱۹۹۰م کتاب وارتان اسب را می‌نویسد.


منابع[ویرایش]

This article "آنری ورنوی" is from Wikipedia. The list of its authors can be seen in its historical and/or the page Edithistory:آنری ورنوی. Articles copied from Draft Namespace on Wikipedia could be seen on the Draft Namespace of Wikipedia and not main one.

Page kept on Wikipedia This page exists already on Wikipedia.
  1. [[#ایسنا|]].
  2. [[#ایسنا|]].
  3. [[#ایسنا|]].
  4. [[#ایسنا|]].
  5. [[#ایسنا|]].
  6. [[#ایسنا|]].


Read or create/edit this page in another language[ویرایش]