You can edit almost every page by Creating an account. Otherwise, see the FAQ.

از کیومرث تا اردشیر ساسانی در شاهنامه

از EverybodyWiki Bios & Wiki
پرش به:ناوبری، جستجو

تبار پادشاهان شاهنامه از اردشیر بابکان(ساسانی) تا هوشنگ، همگی از نسل کیومرث، اولین پادشاه ایرانیان هستند. این نشان دهنده اهمیت زیاد تبار و نسب پادشاهی در میان ایرانیان بوده است. همچنانکه عده‌ای از مورخان «انتساب سامانیان را به بهرام گور پسر اردشیر دانسته‌اند»[۱]. هر چند «اکثر مورخان، خاندان سامانی را از اعقاب بهرام چوبین، سردار دلاور سامانیان شمرده‌اند[۲] حتی اسکندر مقدونی هم در شاهنامه برادر دارا و فرزند داراب است[۳]. تنها ضحاک غیر ایرانی است و در شاهنامه مردم ایران علیه او شورش میکنند.

«اسطوره رویای همگانی است و رؤیا اسطوره فردی: اسطوره رویایی است که تباری، در درازنای تاریخ خویش، دیده است، و بر پهنه فرهنگ آن تبار، باز یافته و به نمود آمده است. از دیگر سوی، رؤیا اسطوره ای است که نیک فرو فشرده و کم دامنه شده است؛ تا توانسته است در تنگنای نهاد فرد بگنجد.به سخنی دیگر، اسطوره و رؤیا در سرشت و ساختار، با یکدیگر یکسانند؛ جدایی آن دو تنها در دامنه کارکرد آنها است. و این نیز در گرو خواستگاه آن دو: اسطوره از ناخودآگاهی تباری و جهانی مایه می‌گیرد و بر می‌آید و رؤیا از ناخودآگاهی فردی. از آنجا که زبان ناخودآگاهی نمادین است و آنگاه که ناخوآگاهی، به هر انگیزه‌ای، بر می‌جوشد و پویایی می‌گیرد و با ما سخن می‌گوید زبان نمادها را به کار می‌برد، اسطوره و رؤیا که هردو از ناخودآگاهی بر می‌آیند، زبانی نمادین دارند، از آن است که این هر دو را می‌باید گزارد و بازنمود و راز گشود؛ برای این کار نیز، به ناچار، می‌باید زبان نمادها را دانست.و با گزاردن این زبان و گشودن راز نمادها، از رویه ها راه به ژرفاها برد. و در میانه پیکره‌های شگرف و در برون پربیشان و بی‌پیوند و خرد آشوب نمادها، پیام ها را جست. که ساختاری نیک در هم تنیده دارند و بر پایه منطقی استوار با یکدیگر در پیوندند و گونه‌ای سامانه یا سیستم اندیشه‌ای را پدید می‌آورند که از رساترین و کارآمدترین آبشخورها در جهانشناسی و انسان‌شناسی می‌تواند بود.»[۴]

تبار پیشدادیان[ویرایش]

تبار پیشدادیان از گرشاسب تا کیومرث:

کیومرث
سیامک
هوشنگ
تهمورث
جمشیدمرداسگرشاسپ
آبتینفرانکضحاکنریمان
ارنوازفریدونشهرنازمهراب کابلیسین‌دختسام
کیانوش برادر فریدونماه آفریدایرجسهیسلمتوررودابهزال
پشنگ داماد ایرجدختر ایرجپشنگ شاه تورانرستمتهمینه
منوچهرگرسیوزافراسیاباغریرثسهراب
نوذرتهماسپ برادر نوذر
توسگستهمزو
گرشاسپ (پسر زو)

کیقباد سر دومان کیانیان[ویرایش]

پس از پادشاهان پیشدادی که همه از اعقاب کیومرث بوده‌اند، پادشاهی به کیقباد می رسد. «بلعمی کیقباد را از فرزندان منوچهر شمرده است. در مجمل التواریخ و القصص او را پور زوتهماسب نوشته‌اند.»[۵]


به رستم چنین گفت فرخنده زال
که برگیر گوپال و بفراز یال
برو تازیان تا به البرز کوه
گزین کن یکی لشکر همگروه
ابر کیقباد آفرین کن یکی
مکن پیش او در درنگ اندکی
به دو هفته باید که ایدر بوی
گه و بیگه از تاختن نغنوی
بگویی که لشکر تو را خواستند
همی تخت شاهی بیاراستند
که در خورد تاج کیان جز تو کس
نبینیم شاها تو فریاد رس[۶]

تبار کیانیان از داراب تا کیقباد:

داراب در جنگ با قیصر روم پیروز می‌شود و با دختر اوناهیدازدواج می‌کند که حاصل آن ازدواج پسریست به نام اسکندر. لشکر کشی داراب به روم:

دختر فیلقوس را به داراب معرفی میکنند:

شد از دشت نیزه وران تا برومهمی جست جنگ اندر آباد بوم
به روم اندرون شاه بد فیلقوس یکی بود با رای او شاه سوس
نبشتند نامه که پور همایسپاهی بیاورد بی مرز جای[۷]
یکی دختری دارد این نامداربه بالای سرو و به رخ چون بهار
بت آرای چون او نبیند به چینمیان بتان چون درخشان نگین
اگر شاه بیند پسند آیدشبه پالیز سرو بلند آیدش
فرستاده روم را خواند شاهبگفت آنچه بشنید از آن نیکخواه
بدو گفت رو پیش قیصر بگویاگر جست خواهی همی آبروی
پس پرده تو یکی دختر استکه بر تارک بانوان افسر است
نگاری که ناهید خوانی ورابر اورنگ زرین نشانی ورا[۸]

داراب ناهید را نزد پدرش به روم می‌فرستد، در حالی که ناهید متوجه بارداری خود بوده و به کسی نگفته است:

دل پادشا سرد گشت از عروسفرستاد بازش سوی فیلقوس
همی بود از آن کودکی در نهاننگفت این سخن با کسی در جهان
چو نه ماه بگذشت از آن خوبچهریکی کودک آمد چو تابنده مهر
ز بالا و اورند و بویا برشسکندر همی خواندی مادرش
که فرخ همی داشت آن نام راکه از ناخوشی یافت زو کام را[۹]

فیلقوس قیصر روم، اسکندر را فرزند خود معرفی می‌کند:[[]]

همی گفت قیصر به هر مهتریکه پیدا شد از تخم من قیصری
نیاورد کس نام داراب برسکندر پسر بود و قیصر پدر[۱۰]

اسکندر شب قبل از کشته شدن دارا متوجه می‌شود که با دارا از یک نژادند:

[۱۱]
به نزدیک اسکندر آمد وزیرکه ای شاه پیروز رامش پذیر
بکشتیم دشمنت را ناگهانسر آمد برو تاج و تخت مهان
چو بشنید گفتار جانوسپارسکندر چنین گفت با ماهیار
که دشمن که افکندی اکنون کجاستبباید نمودن به من راه راست
برفتند هر دو به پیش اندروندل و چشم رومی پر از درد و خون
چو نزدیک شد روی دارا بدیدپر از خون بر و روی چون شنبلید
بفرمود تا باره بگذاشتنددو دستور او را نگه داشتند
سکندر ز اسب اندر آمد چو بادسر مرد خسته بران بر نهاد
نگه کرد تا خسته گوینده هستبمالید بر روی او هر دو دست
ز سر برگرفت اسر خسرویشگشاد از بر آن جوشن پهلویش
ز دیده ببارید چندی سرشکتن خسته را دور دید از پزشک
بدو گفت کین بر توآسان شوددل بد سگالت هراسان شود
تو برخیز و در مهد زرین نشینو گر هست نیروت بر زین نشین
ز هند و ز رومت پزشک آورمز درد تو خونین سرشک آورم
سپارم تو را پادشاهی و تختچو بهتر شوی ما ببندیم رخت
ستمکارگان تو را هم کنونبیاویزم از دارها سرنگون
چنان چون ز پیران شنیدیم دوشدلم گشت پر خون و لب پر خروش
ز یک شاخ و یک بیخ و پیراهنیمبه بیشی چرا تخمه را برکنیم
چو بشنید دارا به آواز گفتکه همواره با تو خرد باد جفت
بر آنم که از پاک دادار خویشبیابی تو پاداش گفتار خویش

«بعضی مطلعان اخبار سلف گفته‌اند این اسکندر که با دارای کوچک(پسر داراب) پیکار کرد، برادر وی بود و دارای بزرگ(داراب) مادر اسکندر را به زنی گرفته بود و او دختر پادشاه روم بود و هلای نام داشت و او را پیش دارا آوردند و بوی بد داشت و شاه بگفت تا تدبیری کنند. دانایان قوم گفتند: وی را با بوته سندر علاج باید کرد و تن به جوشانده سندر بشست و بسیاری از آن بوی بد برفت ولی همه نرفت و شاه از آن بوی که مانده بود از او بیزار شد و رها کرد و پیش کسانش فرستاد و زن از شاه بار گرفته بود و پسری آورد و او را به نام درختی که بوی از وی برده بود و به نام شاه سندروس نامید و نام اسکندر از آنجا آمد»[۱۲] «اسکندر یا اسکندروس را نام رومی سیر دانسته‌اند»[۱۳]. «نام رستنی که برای دفع بخره بکار برند و آن را اسکندر نیز گویند م چنان تسامع است که اسکندروس رومیان سیر را گویند»[۱۴].

ساسان[ویرایش]

ساسان پسر دارا پس از کشته شدن پدر، از لشگر روم می‌گریزد، سرانجام در هندوستان می‌میرد، پسری خردسال از او می‌ماند و تا چهار نسل بعد نام نخستین پسر را ساسان نهادند. ساسان، در جمع چوپانان بابک استخدام می‌شود:

چو دارا به بزم اندرون کشته شدهمه دوده را روز برگشته شد
پسر بد مر او را یکی شادکامخردمند و جنگی و ساسان به نام
پدر را بانگونه چون کشته دیدسر بخت ایرانیان گشته دید
ازان لشکر روم بگریخت اویبه دام بلا برنیاویخت اوی
بهندوستان در به زاری بمردز ساسان یکی کودکی ماند خرد
برین همنشان تا چهارم پسرهمی نام ساسانش کردی پدر
شبانان بدندی و گر ساربانهمه ساله با درد و رنج گران
برون شد پسر جست کاری به رنجمگر یابد از رنج پاداش گنج
چو نزد شبانان بابک رسیدبدشت آمد و سرشبان را بدید
بدو گفت مزدورت آید به کارکه ایدر گذارد به بد روزگار
بپذرفت بدبخت را سرشبانهمی داشت با رنج روز و شبان[۱۵]

شبی بابک خواب می‌بیند که ساسان بر پیلی سوار است و دیگران به او تعظیم می‌کنند، شبی دیگر خواب می‌بیند که سه آتش فروزان را نزد ساسان می‌برند، خواب گزاران به او می‌گویند: «کسی را که دیدی تو زینسان به خواب، به شاهی بر آرد سر از آفتاب». بابک از ساسان، نژادش را می‌پرسد، ساسان پس از امان خواستن از بابک، نژادش را آشکار می‌کند:

به بابک چنین گفت از آن پس شبانکه من پور ساسانم ای پهلوان
نبیره جهاندار شاه اردشیرکه بهمنش خواند همی یادگیر
سرافراز پور یل اسفندیار ز گشتاسپ اندر جهان یادگار
چو بشنید بابک فرو ریخت آبازآن چشم روشن که او دید خواب
بدو گفت بابک به گرمابه شوهمی باش تا خلعت آرند نو
بیاورد پس جامه خسروییکی اسپ با آلت پهلوی
یکی کاخ پر مایه او را بساختاز آن سر شبانی سرش برفراخت
چو او را بدان کاخ در جای کردغلام و پرستنده با پای کرد
به هر آلتی سرفرازیش دادهم از خواسته بی‌نیازیش داد
بدو داد پس دختر خویش راپسندیده و افسر خویش را[۱۶]

ساسان از دختر بابک صاحب فرزندی می‌شود، که او را اردشیر بابکان می‌خوانند:

چو نه ماه بگذشت ازآن ماه چهریکی کودک آمد چو تابنده مهر
هماننده شهریار اردشیر(بهمن پسر اسفندیار)فزاینده و فرخ و دلپذیر
همان اردشیرش پدر نام کردبه دیدار او رامش و رام کرد
همی پروریدش به بر بر به نازبرآمد برین روزگار دراز
مر او را کنون مردم تیز ویرهمی خواندش بابک اردشیر[۱۷]

در تاریخ طبری هم اردشیر بابکان از نسل اسفندیار است.« و نسب وی چنین بود، اردشیر پسر بابک پسر ملک خیر پسر ساسان کوچک پسر بابک پسر ساسان پسر بابک پسر مهومن پسر ساسان پسر بهمن شاه پسر اسفندیار پسر بشتاسب پسر کیوجی پسر کیمنش»[۱۸] «اردشیر بابکان سرزمین پارس را با شکست بهمن(شهریار پارس) و پدرش اردوان، پارس را تسخیر، با شکست کردان سپس به جنک کرم هتواد شد و کرمان را به قلمروی خود افزود و تا تیسفون پیشرفت»[۱۹].

از آگاهی نامدار اردشیرسپاه انجمن شد بر آن آبگیر
هر آن کس که بد بابکی در صطخربه آگاهی شاه کردند فخر
دگر هر که از تخم دارا بدندبه هر کشوری نامدارا بدند
چو آگاه گشتند از اردشیرز شادی جوان شد دل مرد پیر
همی رفت مردم ز دریا و کوهبه نزدیک برنا گروها گروه
ز هر شهر فرزانه و رای زنبه نزد جهنجوی گشت انجمن
زبان برگشاد اردشیر جوانکه ای نامداران روشن روان
کسی نیست زین نامدار انجمنز فرزانه و مردم رای زن
که نشنید کاسکندر اندر جهانچه کرد از فرومایگان مهان
نیاگان ما را یکایک بکشتبه بیدادی آورد گیتی به مشت
چو من باشم از تخم اسفندیاربه مرز اندرون اردوان شهریار
سزد گر مر این را نخوانیم دادوزین داستان کس نگیریم یاد
چو باشید با من بدین یارمندنمانم به کس نام و تخت بلند[۲۰]






منابع[ویرایش]

  • نامه باستان، جلد دوم، کزازی، میرجلال الدین، تهران، انتشارات سمت، 1385
  • شاهنامه فردوسی، به تصحیح ژول مل، انتشارات بهزاد، تهران، 1376
  • نامه باستان، جلد ششم، کزازی، میر جلال الدین، تهران، انتشارات سمت، 1384
  • تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، جلد دوم، چاپ دوم، انتشارات اساطیر، تهران، 1362
  • ایران در زمان سامانیان، رضوانی، اسماعیل، نشر نوند، مشهد، 1371
  • لغت‌نامه دهخدا، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1377

پانویس[ویرایش]


This article "از کیومرث تا اردشیر ساسانی در شاهنامه" is from Wikipedia. The list of its authors can be seen in its historical and/or the page Edithistory:از کیومرث تا اردشیر ساسانی در شاهنامه. Articles copied from Draft Namespace on Wikipedia could be seen on the Draft Namespace of Wikipedia and not main one.

  1. ایران در زمان سامانیان صفحه 31
  2. ایران در زمان سامانیان صفحه 30
  3. شاهنامه فردوسی به تصحیح ژول مل صفحه 479
  4. نامه باستان، جلد دوم صفحه 4
  5. نامه باستان، جلد دوم، صفحه 306
  6. شاهنامه فردوسی به تصحیح ژول مل صفحه 77
  7. شاهنامه فردوسی به تصحیح ژول مل صفحه 478
  8. شاهنامه فردوسی به تصحیح ژول مل صفحه 478
  9. شاهنامه فردوسی به تصحیح ژول مل صفحه 479
  10. شاهنامه فردوسی به تصحیح ژول مل صفحه 479
  11. شاهنامه فردوسی به تصحیح ژول مل صفحه 484
  12. ترجمه تاریخ طبری، جلد دوم، صفحه 490 و 491
  13. نامه باستان، جلد ششم، صفحه 886
  14. لغت نامه دهخدا ذیل «اسکندروس»
  15. شاهنامه فردوسی به تصحیح ژول مل صفحه 517
  16. شاهنامه فردوسی به تصحیح ژول مل صفحه 518
  17. شاهنامه فردوسی به تصحیح ژول مل صفحه 518
  18. ترجمه تاریخ طبری، جلد دوم صفحه 580
  19. ژول مل، تصحیح شاهنامه صفحه 518-528
  20. ژول مل، تصحیح شاهنامه صفحه 521


Read or create/edit this page in another language[ویرایش]