اسکات استرنجر
اساطیر یونان باستان | ||||
اسکات استرنجر | ||||
---|---|---|---|---|
یونانی: | Σκοττ Στρανγερ | |||
فرانسوی: | Scott Stranger | |||
عنوان: | فرزند ارشد پوسایدون، شکارچی شیاطین، گرگ یخی | |||
جنسیت: | مرد | |||
پدر: | پوسایدون | |||
مادر: | آنا استرنجر | |||
وابستگان: | ایدن استرنجر، پرسی جکسون، تولیپا گلدن وایت، الن مور، آراگوس جکسون و... | |||
ویژگیها: | کنترل آب و اشکال فیزیکی اش، تولید یخ و کریستال های سرخ، ساخت گولم از یخ و کریستال، ایجاد پرتال های سیاه، احضار هیولا های باستانی، جذب قدرت هیولا های باستانی، ترمیم سریع زخم و آسیب ها | |||
|
اسکات استرنجر (به یونانی: Σκοττ Στρανγερ) در سری داستان های یخ و تاریکی، نیمه خدای پوسایدون و فرزند ارشد وی بود. اسکات به عنوان شکارچی تاریکی و قدرتمندترین نیمه خدای زنده شناخته میشود. همچنین او مدت خیلی کمی رو به عنوان گرگ یخی فعالیت میکرد و از دنیا در برابر خطر های متفاوتی با استفاده از قدرت های خدایی ای که از پدرش به او به ارث رسیده بود محافظت میکرد. اسکات فرزند پوسایدون و آنا استرنجر، یکی از پرافتخار ترین نیمه خدا ها و در بین بقیه نیمه خدا ها قدرتمند ترین اونا شناخته میشود. اسکات قدرت های مختلف خودش رو در برخورد با اتفاقات مختلف و تکامل هایی که در شخصیتش به وجود میاد به دست آورده و اونارو حفظ کرده، البته برخی از قدرت ها و ویژگی هایش هم به طور موقتی به او رسیده اند. برادران و خواهران او عبارتند از: پرسی جکسون، تولیپا گلدن وایت، الن مور، آراگوس جکسون و... اسکات در جنگ ها و نبرد های بسیاری مثل: قیام اورانوس، قیام آپولو و هیدیز، نبرد کوچک اعماق تارتاروس، دفاع از کمپ دورگه در مقابل تارتاروس، نبرد بزرگ اعماق تارتاروس، نبرد با آبلیوین، جنگ بزرگ شیاطین در قطب شمال، دفاع ناموفق از کمپ دورگه در مقابل شیاطین، محاصره کورازار، نبرد با کیل ایدن در بالای برج کوراژارو، محاصره کاراسین و دوئل شکارچی و شیطان، شرکت داشته و در این جنگ ها نقش موثری رو هم ایفا کرده است.اسکات دو نماد اصلی داره که عبارتند از: تیر و کمان شکسته و سر گرگ آبی با چشمای سرخ رنگ.اسکات معمولا از قدرت های خودش برای ایجاد نظم در دنیا و جلوگیری از قیام های هیولا های باستانی و تایتان های اساطیری دیوانه استفاده میکنه.اسکات در حال حاضر در اتحادیه اردوگاه ها سکونت داره و در اونجا به عنوان پسر پوسایدون به زندگی پردردسر خودش ادامه میده.
کودکی[ویرایش]
اسکات در بندر مارسی در فرانسه به دنیا آمد. پدرش پوسایدون خدای دریا ها (که البته در کودکی اسکات هیچ وقت همراهش نبود) و مادرش آنا استرنجر یک سرآشپز ساده بود. در کودکی هیچ برادر و خواهری نداشت تا اینکه به کمپ دورگه ها آمد و با برادران و خواهران ناتنی نیمه خدای خودش آشنا شد. او از سمت مادری پدربزرگی داشت که وی نیز یکی از فرزندان مارس خدای جنگ رومیان باستان بود. اسکات از کودکی به خاطر دو جانبه بودن خون نامیرایی که درون رگ هاش جریان داشت قدرتمند بود و دریا از همون کودکی تحت تاثیر قدرت اون قرار میگرفت، به همین دلیل مادرش تا سن دوازده سالگی او از رفتنش به دریا و شنا کردن در حجم زیادی از آب جلوگیری میکرد. اسکات در آستانه دوازده سالگی بود که بالاخره مادرش تصمیم گرفت او رو به دریا ببره و همین باعث شد که نشونه هایی از دریا به سمت اسکات کشیده بشه که در آخر توجه هیولای باستانی مانیتکور را جلب کرد و باعث مرگ مادرش شد. بعد از این اتفاق ناگوار اسکات که توسط هیولا زخمی شده بود از شهر فرار کرد و با کمک های غیرحضوری پدرش به سمت اردوگاه دورگه ها حرکت کرد و در بین راه با اولین دوست نیمه خداش یعنی روینا وایلدویند آشنا بشه که در آینده روابط بیشتری باهم پیدا کردن. اسکات پس از ورودش به کمپ دورگه ها به مدت پنج سال به آموزش دادن خودش ادامه داد تا بالاخره در هفده سالگی در تمامی مسائل و هنر های مبارزه نیمه خدایان استاد شد.
روابط با دیگر نیمه خدایان[ویرایش]
اسکات در سال هایی که در کمپ های نیمه خدایان مختلف زندگی کرده، دوستان زیادی کسب کرده و رابطه هایی طولانی مدت با دوستان خودش داشته، از این دوستان میشه افرادی رو مانند: بلروفون لایتن، تولیپا گلدن وایت، توماس پندراگن، الکس ویولت میج، آدریانوس گریس، امیلی استونز و... نام برد که واقعا دوستان خوبی برای اسکات بودند و در مواقع زیادی حتی به کمکش اومدن و باعث زنده موندن اسکات و پیروزی اون شدن. اما در این بین اسکات با چند تا از این دوستان روابطی بیش از دوستی معمولی هم داشته و حتی عاشق بعضی از اونا بوده. چند نفر از این دسته رو میشه نام برد: روینا وایلدویند و امیلی استونز هستن.
روینا وایلدویند[ویرایش]
روینا میشه گفت اولین عشق و دوست همیشگی اسکات بود. اسکات و روینا از سن دوازده سالگی باهم رابطه خوبی رو داشتن و همیشه در کنار هم بودن و بهم کمک میکردن، در زمانی که در کمپ دورگه ها زندگی میکردند باهم تمرین میکردند و باهم خوش میگذروندن. این ماجرا تا زمانی ادامه داشت که اسکات کاملا عاشق روینا شده بود. اون هرروز بیشتر روینا رو دوست میداشت تا اینکه بالاخره تصمیم گرفت عشقشو به روینا نشون بده، از روینا خواستگاری کرد اما درهمون زمان بود که وقایع شروع نبرد بزرگ اعماق تارتاروس ایجاد شد، ژارون اسکات و روینا رو به یه دخمه در اعماق کمپ کشوند و همونجا جون روینا رو گرفت تا اسکات هیچوقت به روینا نرسه و برای انتقام گرفتن به تارتاروس بره و در مقابل تارتاروس مبارزه کنه.
امیلی استونز[ویرایش]
عشق دوم اسکات امیلی استونز نام داشت. امیلی یکی از دختران هادس و یکی از اعضای جدید اون کابین بود تا اینکه اسکات بعد از مدت کمی که با امیلی در تماس بود کاملا شیفته و عاشق اون شد ولی سرانجام اونا به مشکل برخوردن و امیلی و اسکات تصمیم گرفتن باهمدیگه دوست بمونن ولی از هم دور باشن. امیلی در حال حاضر دوست دختر یکی دیگه از رفقای اسکات به نام الکس است.
زندگی در قالب نیمه خدا[ویرایش]
اسکات از سن دوازده سالگی رسما وارد کمپ دورگه ها شد. در همون سن نشان خودش رو از پدرش پوسایدون دریافت کرد و در ادامه اون ماجراجویی های متفاوتی رو در طول زندگیش تجربه کرد که به تمامی اون ها در این سنین میپردازیم.
سال های اولیه[ویرایش]
اسکات در سن 12 سالگی بعد از حمله مانتیکور به او و مادرش درحالی که توسط پنجه مانتیکور زخمی شده میمیره، ولی به خواسته پوسایدون دوباره زنده میشه تا زندگی اش رو به عنوان یه دورگه تجربه کنه. پوسایدون از اسکات میخواد تا به کمپ دورگه ها بره و زندگیش رو اونجا شروع کنه. اسکات قبول میکنه و در راه با دختری به نام روینا که بعد ها معلوم میشه یکی از دختران زئوس خدای خدایانه، آشنا میشه. و اونها باهم به کمپ میرن و باهم در طی این سال ها صمیمی باقی میمونن. در کمپ به مدت 5 سال زندگی میکنه تا به سن هفده سالگی میرسه. استاد هنر های شمشیرزنی اردوگاه میشه و به عنوان ارشد دوم کابین پوسایدون بعد از خواهرش یعنی تولیپا گلدن وایت انتخاب میشه. طی یه قیام کوچک اورانوس تصمیم میگیره دوباره زمین رو به سمت دوران باستانی خودش و خدایان باستانی ببره ولی اسکات و دوستش توماس جلوی حمله اورانوس رو میگیرن. بعد از این اتفاق خدایان دنیای زیرین به همراه آپولو از این هرج و مرج استفاده میکنن و تصمیم به قیام میکنن که اسکات موفق میشه اینبار هم با کمک دوستانش یعنی بلروفون لایتن و تولیپا گلدن وایت جلوی اون قیام رو هم بگیره. در این هرج و مرج قیام دیگه ای هم اتفاق میوفته که به نام قیام تارتاروس کوچک شناخته میشه. ولی خوشبختانه قبل از اینکه تارتاروس بتونه کاری از پیش ببره اسکات به همراه دوستش بلروفون جلوی اون قیام رو هم میگیرن و موفق میشن حمله اصلی تارتاروس رو برای چند سال به تعویق بندازن. بعد از این اتفاقات شهرت اسکات در کمپ هم بیشتر میشه و احترام بیشتری رو کسب میکنه.
مطلع شدن اسکات از وجود اجداد رومی اش[ویرایش]
بعد از قیام های پشت سر همی که صورت میگیره اسکات تصمیم میگیره به خودش استراحت بده، بعد از پنج سال موندن در کمپ بالاخره تصمیم میگیره که از کمپ دورگه ها دل بکنه و از اونجا خارج بشه. به مارسی برمیگرده تا با مادرش تجدید خاطره کنه ولی برخلاف انتظارش شجره نامه ای رو توی خونشون پیدا میکنه که مشخص میکنه پدربزرگ مادرش فرزند مارس بوده. اسکات از این اتفاق تعجب میکنه، با اطلاعاتی که از طریق کمپ دورگه ها داشته وارد کمپ ژوپیتر رومی ها میشه تا اونجا به زندگی خودش ادامه بده، رومیان بعد از اینکه داستان اسکات رو در مورد نبرد کوچک تارتاروس و جلوگیری از قیام های مختلف میشنون با افتخار حضور اسکات توی کمپشون رو قبول میکنن و اسکات به عنوان نواده مارس وارد کمپ رومیان میشه. بعد از شش ماه به مقام سنتورین میرسه و در تولد هجده سالگیش مشکلاتی برای چهره های رومی و یونانیش به وجود میاد که باعث میشه اسکات برای مدتی طولانی بهم بریزه، به همین خاطر با کمپ ژوپیتر خداحافظی میکنه و دوباره سعی میکنه به کمپ دورگه ها برگرده و فقط یونانی بمونه.
طلوع شکارچی شیاطین[ویرایش]
بعد یه سال به کمپ یونانی برمیگرده اونجا با دوستاش بلروفون و توماس تجدید دیدار میکنه، برای برگشتنش جشن میگیرن، دوباره به سالن شمشیرزنی میره و استاد شمشیرزنی میشه، صدا های عجیبی توی گوشش میشنوه، برای یه مدت کاملا از خودش بیخود میشه، افکار اضافش باعث میشه تمرکزشو از دست بده که به همین خاطر از سالن شمشیرزنی استعفا میده، برای یه مدت 3 ماهه توی خلا فرو میره، در خلا با ارواح و الهه هایی ملاقات میکنه که باعث میشه فکر کنه دیوونس، در آخر با ملاقات کردن با آرامتیس، الهه بهش لقب آخرین شکارچی شیاطین رو میده و ساعدبند تاریکی رو در اختیارش میزاره، همین باعث میشه یه چشمش رو به عنوان پیشکش از دست بده، که همین از دست دادن یه چشش بهش قابلیت دیدن تمام شیاطین دنیا رو میده، با پوشیدن ساعدبند تبدیل به یه مبارز شنل پوش تاریک میشه که به جای شمشیر از تیر و کمان بلند و سیاه رنگی استفاده میکنه که یاقوت های سرخ رنگی روشون حکاکی شده، تبدیل شدن به شکارچی شیاطین قابلیت های دیگه ای از جمله: جذب نیرو های شیطانی و تولید شیاطینی برای خودش بهش میده، بعد از تبدیل شدن به شکارچی شیاطین دوباره کمپو برای ماجراجویی های دیگش ترک میکنه.
قیام بزرگ تارتاروس و مرگ روینا[ویرایش]
طی این مدتی که بیرون از کمپه به صورت ناشناس و مخفی هیولا هارو شکار میکنه، با خدایان دنیای زیرین ارتباط خوبی پیدا میکنه و از اونها به عنوان دوست خودش یاد میکنه، با کمک خدایان دنیای زیرین به مهارت ها و نحوه جنگیدن با هیولا ها بیشتر آشنا میشه، خدایان دنیای زیرین بهش این موهبتو میدن که از نیرو های اونها در مواقع خاص استفاده کنه، وارد تارتاروس میشه و سعی میکنه اونجا از نزدیک تارتاروسو زیر نظر داشته باشه، درحالی که سعی داره از تارتاروس بیرون بیاد دروازه تارتاروس به دنیای بالایی رو به اشتباه باز میکنه و خودش متوجه اشتباهش نمیشه، وقتی دوباره به دنیای بالا برمیگرده دوباره به کمپ میره و حقیقت اینکه اون شکارچی شیاطینه رو برای اعضای کمپ فاش میکنه، چند ماه توی کمپ میمونه و سطح مبارزه ی خودش رو ارتقا میده، به حدی که توی استفاده از تمام سلاح ها تخصص پیدا میکنه، متوجه این میشه که با نگه داشتن شخصیت شکارچی شیاطین توی خودش به عنوان شخصیت اصلیش دوستاش ازش فاصله میگیرن و ازش میترسن، برای همین تصمیم میگیره ساعدبندو کنار بزاره و دوباره به حالت عادی خودش برگرده، رابطش با روینا بهتر میشه و ازش خواستگاری میکنه ولی در این حین یه شیطان جدید به نام ژارون ظهور میکنه و به عنوان جلاد تارتاروس اسکات و ریونا رو هدف قرار میده، اسکات و ریونا با شیطان میجنگن که باعث مرگ ریونا میشه، اسکات عذاب وجدان میگیره و تصمیم میگیره هرجوری که هست جلوی تارتاروس رو بگیره و ژارون رو بکشه، درحالی که دوباره همون اسکات معمولیه به زیر دریا و کاخ پوسایدون میره و با پدر واقعیش تجدید دیدار میکنه و از اون میخواد تا بابت کنار گذاشتن قدرت های پوسایدونیش برای این مدت اونو ببخشه، در همین حین پوسایدون تحت حمله هیولا هایی که از تارتاروس اومدن قرار میگیره و مجبور میشه جلوی تارتاروسیا به کمک مرمید های باباش وایسه، نیرو های تارتاروس اونقدر زیادن که پوسایدون به اسکات میگه که از دریا خارج بشه و به خود کمپ بره تا همونجا جلوی حمله هیولا هارو بگیرن، اسکات با اینکه نمیخواد اینکارو بکنه ولی مجبور میشه به حرف پدرش گوش کنه، به کمپ برمیگرده و متوجه حمله نیرو های تارتاروس به کمپ هم میشه که با کمک دورگه ها و قربانی کردن چند صد دورگه اون مبارزه رو پیروز میشن اسکات یه گروه چند نفره از دمیگاد هارو به رهبری خودش برای هجوم به تارتاروس آماده میکنه و به همراه هم به تارتاروس میرن تا جلوی حمله رو بگیرن، در اعماق تارتاروس به همراه گروه خودش و دوستان دورگه اش موفق میشن نیرو های تارتاروس رو شکست نسبتا سختی بدن، ولی توی لحظات آخر تارتاروس آخرین قدرتشو جمع میکنه و هیولا هاشو به جون بچه ها میندازه، طی اون مبارزه پسر هرمس علی کشته میشه، در آخرین لحظات که هیچ امیدی نیست آدریا خدای انرژی جدید المپ به کمکشون میاد و با فدا کردن خودش انرژی خداییشو به اسکات منتقل میکنه که این باعث مرگ آدریا و تبدیل شدن اسکات به گرگ بزرگ یخی ای میشه که با قدرت های اژدها اسکات میتونه تارتاروس رو شکست بده و دوباره اون رو به خواب فرو ببره و حمله رو به تعویق بندازه، بعد از اون اتفاق توی کمپ یونانی ها به اسکات لقب فراست دراگون یا اژدهای یخی رو میدن، با مرگ آدریا المپ هم به حالت عادی خودش برمیگرده، یک سال دیگه هم میگذره و اسکات به نوزده سالگی میرسه.
بازگشت شکارچی شیاطین و مرگ اسکات[ویرایش]
پس از اون اتفاق دوباره صدا های شیطانی توی ذهنش شروع میکنه به فعال شدن، اسکات یه بار دیگه نیاز داره که اون ساعدبند رو بپوشه و تبدیل به شکارچی شیاطین بشه، حجم هیولا ها توی دنیا رو به افزایشه و دورگه ها بعد از قیام نصفه و نیمه تارتاروس دیگه نمیتونن جلوی اونا رو بگیرن همین باعث میشه اسکات دوباره نیمه ی شکارچی خودش رو فعال کنه، با فعال کردن نیمه شکارچی خودش اسکات بیشتر مورد توجه هیولا ها قرار میگیره، ایندفعه خطری اسکاتو تهدید میکنه که ممکنه به قیمت جونش تموم بشه، یه صدای نا آشنا توی ذهن اسکات نفوذ کرده و به اون فرمان میده تا کار هایی رو انجام بده که خودش نمیخواد انجام بده، یه صدا اسکات رو کامل تحت نفوذ خودش میگیره، صدا اونو مجبور میکنه که یه بچه ی نوزاد رو بدزده و به پیش اون ببره، اسکات بچه رو پیش اون صدا میبره و صدا معلوم میشه که همون جادوگر شیطان قیام بزرگ تارتاروس به نام ژارون بوده، شیطان از جسم اسکات برای بچه یه جسم جدید میسازه جسمی که تقریبا 17 سال سنشه و قابلیت های جادویی جدیدی داره اون جسم ایتن کیث نام داره. با نابود شدن جسمش توی روح خودش حبس میشه و روحش هم توی بدن ژارون شیطان گیر میوفته.
آبلیوین و قیام شیاطین[ویرایش]
روح اسکات با ایتن توی رویای ابدی ملاقات میکنه و با اون صحبتی رو انجام میده که باعث میشه ایتن خودش و ژارون رو برای مرگ اسکات مقصر بدونه، ایتن وقتی به دنیا برمیگرده با ژارون بحث و دعواش میشه و ژارونو میکشه، مرگ ژارون باعث میشه روح هایی که توی بدن اون حبس شده بودن دوباره به زندگی برگردن، روح اسکات به دنیای بیرون راه پیدا میکنه با همین اتفاق یه جسم توخالی زامبی مانند برای اسکات توی محل مرگش دوباره ساخته میشه، اسکات ساعدبند تاریکی اش رو از روی زمین دخمه ای که اونجا کشته شده پیدا میکنه و با دست کردن اون قدرت شکارچی شیاطینش بهش برمیگرده ولی دیگه قدرت های اساطیری خودش رو نداره آیکوری توی خونش وجود نداره و فقط از انرژی های شیطانی میتونه تغذیه کنه، اسکات خودشو به ایتن و محل مبارزه ی اون میرسونه و به ایتن کمک میکنه که خودشو از وسط جنگ با بزرگترین شیطان جادوگر تاریخ بیرون بکشه و با کمک اسکات شکستش بده، بعد از اون اتفاق پای شیطانی بزرگ تر از آبلیوین حتی به این دنیا باز میشه، شیطانی که میخواد تمام خدایانو به زیر بکشه و جهان هارو بسوزونه، شیاطین کاملا قطب شمالو تسخیر میکنن و زمین هارو نابود و آفت زده میکنن اسکات و ایتن برای نجات اون مناطق میرن ولی نمیتونن جلوی اون اتفاقو بگیرن، پیشروی شیاطین بیشتر میشه جوری که تمام زمین نابود و آفت زده میشه و زیر سلطه شیاطین میره، و تنها بازماندگان دمیگاد ها و خدایان میمونن، خدایان به جاهای دیگه کوچ میکنن و پناه میگیرن و فقط دمیگاد ها میمونن، شیاطین به کمپ ها حمله میکنن و اونارو با خاک یکسان میکنن، در آخرین لحظه از دنیا های دیگه موجوداتی به زمین میان و اسکات و ایتن و بقیه دمیگاد های زنده مونده رو با یه پرتال قدرتمند به جهانی که شیاطین از اون اومدن میبرن، توی اون دنیا شیاطین به همراه اسکات به اون دنیا حرکت میکنن ولی برای اسکات و متحدینش وقت میزارن که نیرو های خودشونو تجدید کنن، با پیدا کردن متحدین جدید اسکات و ایتن قدرتمند تر به قلعه های شیاطین توی اون دنیا حمله میکنن و اونارو به زانو در میارن، کیل ایدن شیطانی که به زمین حمله رو شروع کرده بود توی برج های قلعه ی خودش محاصره میشه و توسط اسکات و ایتن و متحدینشون شکست میخوره، این موضوع باعث میشه تا ایتن تمام انرژی لرد شیطان رو جذب کنه و خودش تبدیل به لرد شیطان بشه، اسکات و بقیه متحدینش ایتنو به زمین برمیگردونن و اونو توی تارتاروس زندانی میکنن برای اینکه به دیگران آسیب دیگه ای وارد نکنه.
شکارچی و شیطان[ویرایش]
در همین حین اسکات به خرابی های زمین میپردازه و با کمک خدایان و نیرو های مقدس دوباره زمینو به حالت اولش برمیگردونن ولی نمیتونن کمپ هارو درست بازسازی کنن، خدایان به مردم عادی مه تزریق میکنن که باعث میشه هیچ چیزی از اتفاقات اخیر و حمله شیاطین یادشون نیاد، در همین حین ایتن از تارتاروس فرار میکنه و به خاطر جلوگیری از اون اسکات دوباره مجبور میشه با متحدین قبلیش متحد بشه تا جلوی ایتنو بگیرن، ایتندرحالی که تبدیل به لرد شیطان شده با دوستانش میجنگه ولی نمیتونه جلوی اونا بایسته به همین خاطر فرار میکنه و به سرزمین هایی در شرق چین میره که به سرزمین های مقدس کاراسین معروفن، اسکات با متحدینش جلسه ای تشکیل میدن که تکلیف ایتن رو مشخص کنن، دیگران تصمیم میگیرن که ایتن رو بکشن با اینکه اسکات مخالف با این نظره ولی مجبور میشه در برابرش مخالفت نکنه، اسکات و متحداش به سرزمین های کاراسین حمله میکنن و ایتن رو اونجا پیدا میکنن جنگ بزرگی بین ایتن و نیرو های شیطانیش و اسکات و دوستانش شروع میشه که در آخر و فقط اسکات و ایتن میمونن که کار رو تموم کنن یه شیطان و یه شکارچی شیطان، دوست هایی که برای هم مثل برادر بودن حالا بهم میجنگن ایتن در آخرین لحظات مبارزه خودشو فدا میکنه و به اسکات میگه تا کارشو تموم کنه و شر این شیطانو بکنه، اسکات هم با قدرتی که داره نیروی شیطانی ایتنو جذب خودش میکنه، این باعث میشه که جفت ایتن و اسکات توی انفجار عظیمی از قدرت خالص منفجر بشن و در آخر ایتن تبدیل به خاک میشه، در حالی که توی کمپ موقتی که برای خودشون ساختن برای ایتن یه مراسم میگیرن و لباس های اونو کفن پیچ میکنن و آتیش میزنن.
بازگشت از مرگ[ویرایش]
درحالی که هجوم شیاطین تموم شده یه کمپ جدید به عنوان اتحادیه کمپ های یونانی و رومی به وجود میاد، اسکات بعد از آخرین مبارزش با ایتن خودشو به اون کمپ جدید میرسونه و توی تولد 20 سالگیش وارد اتحادیه کمپ ها میشه، طی یه اقدام عجیب اسکات به همراه جدیدترین دختر مورد علاقش فرشته تصمیم میگیرن برای زنده کردن اسکات به المپ برن و از خدایان نمونه آیکور بگیرن، که بعد از یه مدت دعوا و درگیری با زئوس و خدایان دیگه بالاخره متقاعدشون میکنن که خون بدن بعد از اینکه از خدایان به نحوی آیکورشونو میگیرن به کمپ برمیگردن تا روی اسکات آیکور هارو آزمایش کنن، در همین حین فرشته روی آیکور خدایان و بافت سلولی اسکات تحقیق میکنه تا عوارض و فواید این کارو ببینه، با اینکه فرشته موافق نیست ولی اسکات آیکور پوسایدون رو به خودش تزریق میکنه و موفقیت آمیز میشه! اسکات برای یه بار دیگه زنده میشه ولی هنوز اونقدر قدرتمند نیست که بتونه مثل قبلش زندگی کنه، ولی چند لحظه بعد اسکات متوجه میشه آیکور روی خلق و خوی شکارچیش و قدرت هاش تاثیر منفی گذاشته و در واقع به شدت قوی ترشون کرده و این اگه بخواد به نابودی بقیه اعضای کمپ به دست اسکات منجر بشه باید هرچه سریع تر خودشو خلاص کنه به خاطر همین خودشو توی یه دارک پرتال پرتاب میکنه و به جزیره سیسیل در ایتالیا جایی که برای اولین بار ویولت میج ها ظهور کردن میره و به طور اتفاقی الکس و آدریانوس و امیلی اسکاتو در حالی که روی سنگ فرش خیابون های سیسیل افتاده پیدا میکنن و میبرنش تا ازش مراقبت کنن و متوجه بشن که چه بلایی داره سرش میاد، بعد از مدتی اسکات به حالت اولش برمیگرده به طوری که قدرت هاش افزایش پیدا کرده و آیکور خونش منبع قدرت بیشتری رو در اختیارش میزاره و همین باعث میشه که سرعت ترمیم بدنش فوق العاده سریع تر بشه. بعد از این اتفاقات اسکات به اتحادیه کمپ ها برمیگرده و اونجا به زندگی خودش ادامه میده.
سوابق و افتخارات[ویرایش]
اسکات در این زمان که وارد سن بیست سالگی اش شده است سوابق افتخارات زیادی داشته که این سوابق و افتخارات عبارتند از: هفت مهره برای هفت سال حضور در کمپ دورگه ها، یک خط روی بازویش برای یک سال حضور در کمپ ژوپیتر، لقب شکارچی شیاطین، لقب جلاد دنیای زیرین، لقب سنتورین، لقب گرگ یخی و سه سال دارای عنوان استاد شمشیرزنی و کمانداری، از سوابق و افتخارات اوست.
ظاهر و شخصیت[ویرایش]
اسکات پسر بیست ساله قد بلندیه، که ته ریش و موهای بلوند رنگ داره، اون یه جای زخم نسبتا بزرگ روی هردو قسمت لبش داره، که در اثر ضربه شمشیر به وجود اومده، همچنین روی سینه اش هم زخمی به شکل پنجه مانتیکور داره که در اثر مبارزه با مانتیکور در سن دوازده سالگیش به وجود اومده که حتی منجر به مرگش هم شد! بدنی عضلانی اما لاغر داره و در اکثر مواقع شلوار جین با تیشرت کمپ و در مواقعی سوییشرت آبی رنگی روی تیشرتش میپوشه، سه دستبند مهره ای به دست چپش میبنده و گردنبند هفت مهره ای کمپ دورگه اش از زیر لباسش دائما جلوی چشمه، چشم های آبی رنگ و بینی کشیده و لبانی سرخ داره، فرم صورتش هم استخوانی و کشیدس.
اسکات پسری خوش صحبت و گاهی شوخ طبع ولی در اکثر مواقع جدی است، خاصیت رهبری بسیار زیادی داره و میتونه یه ارتش رو هم حتی مدیریت کنه. در عین حال اسکات خوش قلب و مهربانی خاص خودش رو هم داره، اون میتونه دوستانش رو از صمیم قلب دوست داشته باشه و برای اونا دست به فداکاری بزنه، حتی جون خودش رو برای نجات دوستانش فدا کنه.
This article "اسکات استرنجر" is from Wikipedia. The list of its authors can be seen in its historical and/or the page Edithistory:اسکات استرنجر. Articles copied from Draft Namespace on Wikipedia could be seen on the Draft Namespace of Wikipedia and not main one.