جغرافیای کاربردی و مکتب های جغرافیایی
تاکنون تعاريف متعدد، مبهم و غير روشني از مفهوم روند و نقش آن در تبيين موضوعات جغرافيايي ارائه شده است، اما آنچه که در زير مي آيد شايد تفسير روشني در اين مورد باشد: يک روند ممکن است مداومت و توالي منظم يک رويداد محسوب شود و يا انجام عملي را در مسير معين که به نتايج کامل برسد نشان مي دهد. در حقيقت، مفهوم روند در جغرافياي کاربردي، توالي عملکردها در طول زمان است. نکته حائز اهميت اين است که مفهوم روند را هر کسي به نحوي استفاده مي کند اما آنچه در جغرافيا بيشتر ضرورت مي يابد شناخت مفهوم(روند فضاي زندگي) است. در اين مفهوم، روند، شامل تغيير مکان و در زمان مي باشد. برابر اين طرز تلقي، در جغرافياي کاربردي، زمان و فضاي زندگي نمي تواند جدا از هم باشند. چنين مي نمايد که ساخت هاي فضاي زندگي، روند آرام در طول زمان را نشان مي دهد. پس قوانين روند در طول زمان تغيير مي يابد. به عنوان يک نتيجه گيري از اين مبحث مي توان نتيجه گرفت که در جغرافياي کاربردي بيش از همه، از امکانات سنجش از راه دور، عکس هاي هوايي، کامپيوتر، نقشه و کارتوگرافي استفاده مي شود. بهره گيري از روش ها وابزار جغرافيايي در حل مسائل زمان، جغرافياي کاربردي را به عنوان يک شاخه علمي مورد نياز، اعتبار مي بخشد و آن را از علوم مشابه نظير اقتصاد و جامعه شناسي متمايز مي گرداند. بخشي از جغرافياي کاربردي به مثابه تهيه کننده و کارپرداز اطلاعات مي باشد اطلاعات مورد نياز جغرافياي کاربردي از علوم ديگر ويا از جغرافياي محض اخذ مي شود، اما در جغرافياي کاربردي، اطلاعات دريافتي از هم تفکيک مي گردد واطلاعات درست و اطمينان بخش بکار گرفته مي شود. اطلاعات دريافتي غالباً مربوط به رابطه انسان و محيط و کيفيت روابط و وابستگي هاي ميان محيط هاي طبيعي و انساني مي باشد. از اين رو در جغرافياي کاربردي مي توان به چند عنوان اصلي به شرح زير اشاره کرد: 1-کيفيت بهره برداري از محيط طبيعي و نحوه حفاظت محيط طبيعي. 2-کيفيت توزيع رفاه اجتماعي در جامعه. 3-کيفيت ساخت وپراکندگي فعاليت هاي توليدي. 4-کيفيت توسعه اجتماعي_ اقتصادي نواحي داخلي کشورها.
ماهيت پخش در فضاي جغرافيايي پخش به مفهوم انتشار، گسترش، پراکندگي و بهم آميختگي است. در جغرافياي کاربردي، تئوري پخش به دو بخش کاملاً مشخص تقسيم مي شود: 1-پخش ناحيه اي: مرحله اي است که درآن اطلاعات، مواد، کالا،مد،امراض،توليدات و نظايرآنها، از ناحيه اي به ناحيه ديگر مي رسد و ميان جمعيت ناحيه گسترش مي يابد. گاهي شدت نوآوريها وپديده ها در ناحيه جديد بيش از خاستگاه اصلي پديده ها ونوآوريهاست. 2-جابجايي مکاني پخش: همان مراحل پخش گسترشي را مي گذراند اما، مکان اصلي پخش اطلاعات، مواد، امراض و نوآوريها به تدريج از اطلاعات، مواد و امراض خالي مي شود و سرچشمه پخش مي خشکد. بدين سان که به موازات پخش از مکان اصلي به مکاني ديگر، خاستگاه پخش يا تراوش اهميت و اعتبار خود را از دست مي دهد که مهاجرت هاي روستائي از روستا به شهر، جابجايي آراء انتخاباتي احزاب نمونه هايي از اين نوع پخش مي باشد.
روند نظريه پخش در فضاي جغرافيايي نظريه پخش در فضاي جغرافيايي عبارت است از: گسترش يک پديده از يک کانون يا کانونهاي محدود در ميان مردمي که آماده پذيرش آن پديده مي باشند. اين گسترش در طول زمان صورت مي گيرد. از اين تعبير چنين برمي آيد که روند نظريه پخش در يک فضاي جغرافيايي يا فضاهاي جغرافيايي از شرايط زير تبعيت مي کند: 1-پديده يا پديده ها ومشخصات عمده آنها 2-کيفيت گسترش پديده ها 3-کانون يا کانون هاي پديده ها 4-جمعيتي آماده پذيرش با زمينه هاي متفاوت پذيرش، مقاومت هاي مختلف جمعيت در برابر نوآوريها و يا اشتياق و هواخواهي آنها از نوآوري ها و پديده ها. 5-فاصله، سهم فاصله در روند توزيع اطلاعات و گسترش پديده ها، موانع اخذ اطلاعات در مکانهاي مختلف، نقش رسانه ها و نقش دولت ها. 6-سهم زمان در مقاومت يا پذيرش پديده ها و نوآوري ها ميان جمعيت. 7- انتخاب و تصميم گيري.
نظريه پخش و سازمان فضاي جغرافيايي بسياري از جغرافي دانان، به هنگام شناخت سازمان و نظام فضاي جغرافيايي، روي حوزه هاي کانون برخورد فعاليت هاي اجتماعي، اقتصادي و سياسي، همچنين حوزه هاي پيراموني و ميزان ارتباط و پيوستگي با يک سيستم تاکيد مي کنند. در همان حال، اثرات متقابل عناصر سيستم را در کل سيستم مورد توجه قرار مي دهند. همه سيستم ها داراي کانون برخورد و يا مراکز اصلي فعاليت مي باشند. پاره اي از حوزه ها با کانون برخورد، ارتباط قوي دارند و برخي ديگر ارتباط ضعيفي را نشان مي دهند. حوزه هايي که با کانون برخورد فعاليت هاي اجتماعي، اقتصادي و سياسي ارتباط ضعيفي داشته باشند به عنوان حوزه هاي پيراموني و يا نواحي مرزي خوانده مي شوند. پس در جغرافياي کاربردي، به هنگام به کار گيري سيستم ها، نقاط ويژه اي، داراي نقش يا کارکرد کانوني مي باشند. در همه کشورها، اغلب شهر هاي بزرگ با ارائه نقش کانوني، سيستم ملي شهرهاي ناحيه اي را به وجود مي آورند و يا چند شهر در داخل نواحي جغرافيايي، سيستم هاي ناحيه اي را تشکيل مي دهند. اين قبيل شهرها، از تجارت جهاني، مالي، فرهنگي، فعاليت هاي اجتماعي اقتصادي وپخش اطلاعات، بخش هاي وسيعي از يک کشور را تحت پوشش خود در مي آورند. در دنياي امروز، اين کانون برخوردها، در داخل يک سيستم بين المللي شهري نيز ساخت ويژه اي به خود مي گيرند. در کشورها، غالباً، کانون هاي برخورد، در رده سلسله مراتبي به اين طريق عمل مي کنند: 1-چند کانون برخورد(شهر بزرگ) از نظر نقش يا کارکردهاي تجاري، صنعتي، مالي، فعاليت هاي اجتماعي- اقتصادي و پخش اطلاعات، همه کشور يا بخش هاي وسيعي از يک کشور را تحت تاثير قرار مي دهند. 2-در رده پايين تر، کانون هاي برخورد ناحيه اي يا خرده ناحيه اي قرار دارند که فعاليت ها و کارکردهايشان، بخش هاي ويژه اي را مي پوشاند و مي توانند تنها، شرايط اجتماعي و اقتصادي يک ناحيه را تحت پوشش خود در بياورند. در حقيقت، غير از اولين شهر و چند شهر بزرگ، شهرهاي درجه سوم کشورها بهشمار مي روند. 3-شهرهاي کوچک با فعاليت ها و خدمات محدود محلي، در وسعت محدودتر، در پايين ترين سطح سلسله مراتب شهري قرار مي گيرند. مي توان گفت در جغرافيا کاربردي، به کارگيري تئوري پخش، مطالعه جريان هاي مختلف (کالا، عقيده، امراض و مهاجرتها) در سراسر فضاي جغرافيايي مي باشد.
جغرافياي کاربردي، خاستگاه پديده ها ونظريه پخش جغرافياي کاربردي، خاستگاه پديده را مورد بررسي عميق قرار مي دهد تا هم مسير يابي آنها را با توجه به تئوري پخش پديده ها بيابد و هم با آگاهي از علل پيدايش و مسير يابي پديده ها به آينده نگري و تصميم گيري بپردازد. اين پديده ها ممکن است مرض خاصي يا پديده خاصي باشد. در همه پديده ها شرايط خاستگاه، رشد، مسيريابي وپخش پديده ها اساس کار جغرافياي کاربردي مي باشد.
کم و کاستي ها در نظريه پخش عليرغم نکات مثبت و فوقالعاده زياد نظريه پخش که مي توان از آن در زمينه هاي مختلف برنامه ريزي و جغرافياي کاربردي بهره گرفت. کم و کاستي هايي نيز در پاره اي مفاهيم مطرح شده درآن، ديده مي شود که برخي از جغرافي دانان از آن چنين ياد مي کنند: 1-انتقال: اپيدميولوژيست ها زماني که گسترش امراض را مطالعه مي کنند مردم را به سه گروه تقسيم مي کنند: الف) مردمي که مستعد گرفتاري به امراض هستند اما تا کنون گرفتار نشده اند. در تئوري پخش، در امر سازش پذيري، عده اي از مردم مي توانند پديده هاي تازه و نوآوري ها را بپذيرند، اما هنوز پذيرا نشده اند. ب) مردمي که به مرضي گرفتارند و مي توانند آن را به افراد مستعد پذيرش مرض انتقال دهند. اين عده به سازشکاران با پديده ها و فکرهاي تازه مي مانند که قادرند موضوع نوآوري ها وپديده ها را به ديگران انتقال مي دهند. ج) مردمي که گرفتار مرضي هستند اما به دلايل گوناگون، نظير مصونيت، نمي توانند آن را با ديگران انتقال دهند. اين افراد به گروهي مي مانند که خود با نوآوري ها و پديده هاي تازه سازش کرده اند اما علاقه چنداني به پذيرش پديده ها به وسيله ناسازگاران نشان نمي دهند. 2- موضوع دومي که برخي از جغرافي دانان روي آن تاکيد مي کنند موضوع واسطه مناسب در ارتباط پذيري و پخش و تراوش هاست. براي انواع گوناگون تراوش ها بعيد به نظر مي رسد که تماس هاي فردي، بدان سان که هاگراسترند به آن استناد مي کند نقش عمده اي در مسير يابي تراوش ها يا پخش داشته باشد. مثلاً در زمان ما گسترش تلويزيون هاي رنگي، در بسيار موارد به نشر آگهي در روزنامه ها و مجلات کثيرالانتشار بستگي داشته است و يا در پخش نوآوري هاي مربوط به کشاورزي، هاگراستراند،بيش از حد، برتماس هاي شخصي تاکيد مي کند. هرچند که ممکن است در مواردي نيز، نوآوريها به وسيله تماس هاي شخصي انتقال يابد. از طرفي، مطالعه تئوري پخش و اثرات آن در امر مهاجرت نيز حقايق ديگري را نشان مي دهد. بدين سان که بيشتر مهاجرت ها از شرايط محلي تبعيت مي کند که هر چند اطلاع رساني درباره مقصد به وسيله دوستان وآشنايان نيز مهم به نظر مي رسد
جغرافياي کاربردي و توسعه در تعريف توسعه عده اي از محققين ويژگي هاي زير را در زمينه امر توسعه به ويژه در کشورهاي جهان سوم به عنوان مفاهيم خاص توسعه مي پذيرند: 1-افزايش توليد کالا، خدمات و افزايش مصرف در يک سطح متعادل انجام گيرد. 2- توسعه اقتصادي، لازم است رفاه اجتماعي براي همه مردم جامعه فراهم سازد. توسعه نبايد تنها ثروت را افزايش دهد بلکه توسعه فرهنگي و اجتماعي جامعه را نيز سبب گردد. 3- امر توسعه، موجب افزايش سرمايه گذاري در تعليم و تربيت مي شود، به تجربيات و آگاهيهاي مردم وآموزش عمومي، آزادي هاي سياسي را پاسداري مي کند واين امر اساس همه پيشترفت هاي اجتماعي اقتصادي و فرهنگي محسوب مي شود. 4- توسعه سبب مي شود که همه مردم جامعه از کيفيت زندگي خود، در شهر و روستا، اظهار رضايت کنند. برخي از جغرافي دانان، جامعه شناسان و اقتصاد دانان نيز تعاريف و مفاهيم گوناگوني از توسعه بدست مي دهند که با توجه به شرايط خاص کشورهاي در حال توسعه، تعبير زير از اهم آنهاست: "توسعه اساسا يک عملکرد انساني است که درآن همه مردم جامعه به طور کامل بسيج مي شوند، دور باطل فقر و مرض شکسته مي شود، کيفيت زندگي همه مردم در همه نواحي جغرافيايي بهبود مي يابد در همان حال، مفهوم تازه اي از روابط کشور با ساير کشورها در سطوح بين المللي مطرح مي گردد."
جغرافياي کاربردي و توسعه بدون تخريب توسعه، اساس کار جغرافياي کاربردي محسوب مي شود و در جغرافياي کاربردي هدف از آن، توسعه بدون تخريب يا حداقل تخريب در برابر حداکثر سود جامعه است. واقعيت است که در گذشته، توسعه کشاورزي و صنعتي، مسائل مهمي را در محيط زيست انسان موجب شده است. افزايش ميزان آلودگي هوا، آب، آلودگي خاک، بالا رفتن ميزان امراض، به خطر افتادن سلامتي انسان و بالاخره افزايش شديد هزينه هاي رفاه اجتماعي، درماني و بهداشتي نمونه هايي ازآن است. به وجود آمدن اين مسائل، بيانگر عدم مديريت صحيح در اداره محيط زيست و بهره برداري نامعقول از اکوسيستم هاي طبيعي مي باشد. مي توان مطالب فوق را به صورت زير خلاصه نمود: 1-در جغرافياي کاربردي، اهداف توسعه و حفاظت محيط زيست مکمل يکديگرند. 2-در جغرافياي کاربردي، روشي که درآن، امر توسعه سبب ويراني و تخريب محيط زيست مي گردد و اين تخريب ادامه توسعه را تهديد مي کند به کلي کنار گذاشته مي شود. 3-در کشورهاي در حال توسعه، بيش از 3/2 جمعيت دنيا زندگي مي کنند اما در اين کشورها، هيچ گونه گزينه اي در جهت دگرگوني هاي اقتصادي و اجتماعي در مسير تامين نخستين نيازهاي انساني ديده نمي شود. 4-در جغرافياي کاربردي، محيط زيست انسان به عنوان يک سرمايه طبيعي در جهت نيازهاي انساني، محترم شمرده مي شود و هدف هاي توسعه تنها در رشد توليد ناخالص ملي خلاصه نمي گردد، بلکه هدف نهايي سياست توسعه و سياست محيط زيست، در افزايش کيفيت زندگي و ارضاء نيازهاي اساسي، بدون نابودي اکوسيستم هاي طبيعي و انساني جهت گيري مي شود.
جغرافياي کاربردي و نوع جديد توسعه مفاهيم تازه توسعه در جغرافياي کاربردي با توجه به شرايط محيطي ارزيابي مي شود. در نوع جديد توسعه، محيط زيست انسان در يک نقش اصلي و مرکزي قرار مي گيرد. نوع جديد توسعه که در جغرافياي کاربردي روي آن تاکيد مي شود داراي مشخصات سهگانه زير است: 1-توسعه با ابعاد محيط زيست پيوند مي خورد. 2-توسعه با اعتبار بخشيدن به محيط زيست انسان، سبب ادامه رشد توسعه مي گردد نه اينکه با تخريب و ويراني محيط زيست، امر توسعه را متوقف مي سازد. 3-نوع جديد توسعه مي تواند در کشورهاي فقير و غني هر دو پياده شود. روشن است که پياده شدن نوع جديد توسعه، در کشورهاي صنعتي و کشورهاي در حال توسعه، جهت گيري هاي مختلفي مي طلبد بدان سان که در زير مي آيد: 1-در کشورهاي صنعتي؛ هدف هاي توسعه بر محور فراهم کردن امکانات براي همه مردم در استفاده هر چه بيشتر از فرهنگ، تعليم و تربيت، انواع هنرها وگذران اوقات فراغت سالم دور ميزند. در اين کشورها لازم است تقاضا از منابع طبيعي، انرژي و محيط زيست کاهش يابد. در کشورهاي صنعتي، الگوهاي فعلي توسعه برپايه توليد بيشتر و مصرف فراوان، موجب اتلاف تخريب و ويرانگري در منابع طبيعي بوده است. توسعه، بايد حفاظت از منابع طبيعي را تضمين کند. 2-در کشورهاي در حال توسعه؛ فقدان زير ساخت هاي اجتماعي و عدم توانايي در تامين نخستين نيازهاي انساني لازم است که اين کشورها در پذيرش نوع جديد توسعه، جهت گيري به سوي بهره برداري حداکثر و منطقي از منابع طبيعي را اساس کار قرار دهند و منابع طبيعي آنها که تا کنون يا بدست کشورهاي صنعتي و يا با استفاده غير معقول به نابودي تهديد مي شود بهطور کاملاً سالم و براي تامين نيازهاي برآورده نشده جماعات انساني مورد بهره برداري قرار بگيرد. يادآوري مي شود که لازم است در انتخاب مسير توسعه، هر کشوري بر طبق شرايط محيطي، فرهنگي،نظامي و ارزشي خويش عمل کند و نيازهاي جامعه خود را از تکنولوژي مناسب و سازگار با شرايط اجتماعي – اقتصادي بطلبد نه تکنولوژي وابسته و بيگانه با جامعه. در جغرافيايي کاربردي، اساس نوع جديد توسعه بر پايه استفاده منطقي از منابع طبيعي و جلوگيري از اسراف و افراط کاري قرار داده شده است. بهره برداري نامعقول از منابع طبيعي و محيط زيست انساني زماني مطرح مي شود که اين منابع در بهترين راه ممکن و در راه بالا بردن سطح زندگي جامعه مصرف نشود و يا منابع محيطي بيش از نياز مورد بهره برداري واقع شود. در صورتي که امروزه، شيوه هاي زندگي، در رسيدن به حداکثر مصرف و از اين طريق به حداکثر رضايت و دلخوشي محدود شده است.در اينجاست که شديدترين ضربه ها به منابع محيط زيست انسان وارد شده مي آيد.
مفهوم جغرافيايي توسعه تاکنون، همه شاخه هاي دانش بشري، هريک به نحوي عامل توسعه را مورد سنجش و ارزيابي قرار داده اند، اما تنها توانسته اند گوشه هايي از واقعيت ها را نشان دهند. در اين ميان، شايد تنها شاخه اي از علوم که مي تواند در مفهوم توسعه با توجه به رابطه انسان و طبيعت داوري کند دانش جغرافيا باشد. چرا که در جغرافيا، هم محيط هاي طبيعي بررسي مي شود و هم عکس العمل هاي محيط اجتماعي بررسي مي گردد. از اين رو، اغلب جغرافي دانان در شناخت ميزان توسعه نواحي، از معيارهاي جغرافيايي مدد مي گيرند. زيرا به کارگيري معيارهاي جغرافيايي، ما را از اثرات زيانبار تکنولوژي ناسازگار در محيط زيست آگاه مي سازد و هم از اتلاف منابع طبيعي و انساني محيط زندگيمان جلوگيري مي کند. هارولدوود (Harold A.Wood) استاد جغرافيا در دانشگاه مک مستر کانادا در تعيين معيارهاي جغرافيايي توسعه، به چند عامل از جمله عدالت اجتماعي، تکنولوژي مهار شده، کنترل آلودگي هاي محيط زيست، سلامتي و رفاه اجتماعي جامعه، کيفيت زندگي، تهيه سرمايه لازم جهت مناطق کم توسعه بدانسان که در جغرافياي کاربردي مورد بحث است تکيه مي کند: 1- نيازهاي انسان به ادامه حيات: غذا، سوخت، تامين لباس، تهيه مسکن، نياز به زمين، اشتغال، خريد لوازم ضروري، راحتي در جابجايي در شهرها در حرکتهاي روزانه. 2- شبکه هاي ارتباطي: شبکه هاي منظم حمل و نقل، خدمات پستي، مبادله سريع کالا، لوله کشي آب، حمل آسان مواد سوختي از منبع تا واحدهاي مسکوني، حمل کارگران و شاغلين به کار يا خريداران به مقصد،آگاهي از نابرابري در نواحي داخلي کشور، استان و تهيه سرمايه لازم جهت مناطق کم توسعه کشور. 3- همراهي با محيط زيست: ابعاد جغرافيايي توسعه، استفاده منطقي انسان را از محيط بررسي مي کند. در حقيقت، زماني جامعه انساني توسعه نيافته گفته مي شود که جامعه نتواند عاقلانه از منابع طبيعي و هوا بهره برداري کند. 4- کيفيت زندگي: ميزان بهره گيري مردم از پارک هاي ملي، سواحل زيبا، ميزان هزينه سرانه گذران اوقات فراغت و بالاخره شرايط و امکانات بهره مندي طبقات جامعه از مکانها و وسايل گذران اوقات فراغت. 5- احساسات مشترک: ميزان احساسات مشترک ساکنين يک ناحيه نسبت به ارزش هاي ناحيه اي. پروفسور هارولدوود، معيارهاي جغرافيايي را در سير قهقهرايي توسعه نيز به کار مي گيرد و نشانه هاي آن را به شرح زير بيان مي دارد: 1-مواد وارداتي جانشين موادي مي شود که مي توان آن را در محدوده ناحيه يا کشور تهيه کرد. 2-بازده خاک به علل گوناگون کاهش مي يابد. 3-ميزان آلودگي هوا،آلودگي آب وآلودگي صوتي از معيارهاي تعيين شده تجاوز مي نمايد. در نتيجه، سلامتي انسان در معرض تهديد قرار مي گيرد. 4-زيبائيهاي طبيعي در نتيجه استفاده غير معقول و نسنجيده به تدريج نابود مي شود. 5-کشور در جهت تهيه ارز خارجي و يا سود بيشتر، منابع طبيعي را حريصانه مورد بهره برداري قرار مي دهد جغرافياي کاربردي، توسعه و تکنولوژي جهان سوم در امر توسعه به تکنولوژي غربي توسل جسته و رهبران آنها چنين تصور کرده اند که با ورود تکنولوژي غربي، به زودي قادر خواهند بود کشور خود را به سطح کشورهاي پيشترفته جهان برسانند. اين تکنولوژي ناسازگار با محيط هاي جغرافيايي جهان سوم، در بسياري از موارد به زيان کشورهاي جهان سوم تمام شده است. عده اي از جغرافي دانان متخصص در جغرافياي اقتصادي کاربردي، در جهت اخذ تکنولوژي وارداتي از معيارهاي کمک گرفته اند که در زير مي آيد:
الف) توسعه از سطوح پايين: 1-تکنولوژي وارداتي، بايد خودکفايي روستاها را نيرو بخشد و براي همه مردم قابل حصول گردد و ارزان تمام شود. 2-تکنولوژِي وارداتي، نبايد فقط عده اي از نخبگان جامعه را در بر گيرد. 3-تکنولوژي وارداتي، بايد قابل بهره گيري در مقياس هاي کوچک محلي باشد. 4-تکنولوژي وارداتي بايدبا شرايط ناحيه اي سازگار باشد. 5-تکنولوژي وارداتي بايد صنايع بومي و تکنولوژي سنتي را نه تنها نابود نسازد بلکه آنها را در رسيدن به کمال، قدرت بخشد.
ب) وابستگي تکنولوژي وارداتي به نظام اجتماعي: تکنولوژي وارداتي بايد در شکوفايي محيط هاي اقتصادي، اجتماعي و سياسي، همچنين در پاسداري و حمايت از ارزش هاي سالم جامعه مؤثر افتد.
ج) مسائل تکنولوژي غربي: 1- انتقال تکنولوژي غربي به کشورهاي جهان سوم گران تمام مي شود. 2- تکنولوژي کشورهاي پيشترفته صنعتي، محل اشتغال کمتري مي طلبد. 3- در پاره اي موارد، تکنولوژي کشورهاي پيشترفته صنعتي، اقليتي از جامعه را با توليد بيشتر و درآمد بالاتر ياري مي دهد در همان حال اکثريت جامعه را با توليد کمتر و درآمد پايين تر رها مي سازد.
د) وابستگي: تکنولوژي کشورهاي پيشترفته صنعتي، وابستگي جهان سوم را افزايش مي دهد و حاکميت اقتصادي و سياسي آنها را به خطر مي اندازد. با توجه به شرايط تاسف انگيز جهان سوم در بهره گيري از تکنولوژي وارداتي اي. اف. شوماخر کتاب(کوچک زيباست) را در سال 1973 به جهان علم عرضه داشت. اين کتاب تاکنون از سوي بسياري از محققين پذيرفته شده است و انتقاد پاره اي از علما را نيز به همراه داشته است. با در نظر گرفتن نظريه شوماخر با عنوان تکنولوژي متوسط، تکنولوژي مورد استفاده کشورهاي جهان سوم لازم است از چهار اصل زير تبعيت کند: 1-کوچک باشد. 2-ساده باشد. 3-ارزان باشد. 4-بدون عوارض شديد باشد. برابر نظريه تکنولوژي متوسط، اين نوع تکنولوژي در دست هاي جماعات کثيري قرار مي گيرد. در حالي که تکنولوژي غربي با همان قالب هاي رايج در غرب، بزرگ، پيچيده، گران قيمت و با عوارض شديد مي باشد. تکنولوژي غربي در صورت ورود به کشورهاي جهان سوم، اکثريت مردم را کنار مي گذارد و تنها اقليتي را بهره مي رساند.
جغرافياي کاربردي، ارزيابي محيط زيست و توسعه: مفهوم ارزيابي محيط زيست، براي اولين بار در سال 1972 در کنفرانس سازمان ملل در شهر استهکلم مطرح شد. هدف از ارزيابي محيط زيست، بررسي در زمينه (توسعه بدون تخريب) يا حفاظت از زمين بود. ارزيابي توسعه بدون تخريب در جغرافياي کاربردي مباحث عمده اي را در بر مي گيرد و داراي چهار عملکرد به شرح زير مي باشد: 1-ارزيابي و بازبيني: اين مرحله، تحليل وتشخيص شکافهاي موجود ميان شناخت و عمل است. 2-تحقيق: تحقيق در زمينه اطلاعات تازه يا تفسير تازه اي از اطلاعات کهنه، بدان سان که درک بهتر و عميق تري از مسائل محيط زيست بدست آيد، تا در روند تصميم گيري راهگشا باشد. 3-گردآوري آگاهيها: گردآوري آگاهيها مربوط به مسئله مورد نظر به صورت دايمي و در يک قالب نظام پذير، با داده هاي مطمئن در زمينه متغيرهاي محيطي عملي مي شود. ارزيابي اين داده ها جهت تصميم گيري وپيش بيني در سياست هاي کوتاه مدت و دراز مدت محيطي انجام مي گيرد. 4-مبادله اطلاعات، داده هايي براي جوامع علمي و تکنولوژيکي فراهم مي سازد. با مبادله اطلاعات، تصميم گيرندگان در همه سطوح، امتيازات و منافع اطلاعات قابل دسترس را در زمان مناسب و مورد نياز در شکل قابل استفاده در اختيار خواهند داشت.
در جغرافياي کاربردي، از ابتداي شروع به اجراي برنامه ريزي توسعه تا پايان کار، بررسي و تحليل موارد زير صورت مي گيرد: 1-تعريف و تفسير توسعه پيشنهادي، برنامه توسعه در کدام محل پياده مي شود؟ توسعه در چه زماني عملي خواهد شد؟ چه کساني و يا چه گروهي از برنامه توسعه بهرهمند مي شوند و چه گروهي ازآن زيان مي بينند؟ چه کساني با اجراي برنامه توسعه، جابجا مي شوند؟ 2-تهيه فهرستي از گزينه ها مثل پياده شدن طرح توسعه در مکانهاي مختلف و يا بررسي راههاي مختلف توليد و فراهم سازي انرژي لازم. 3-بيان علل واقعي شرايط محيط زيست ناحيه که برنامه ريزي توسعه درآن پياده مي شود به همراه آنچه که در ده سال گذشته نسبت به محيط زيست ناحيه صورت گرفته است. 4-پيش بيني شرايط آينده محيط زيست ناحيه در نتيجه ادامه توسعه و يا توقف آن، در اين مرحله، دوره هاي زماني معمولاً به اين شرح در نظر گرفته مي شود: الف) مدت پياده شدن طرح توسعه ب) اوايل عملکرد طرح ج) مدت5، 20 يا 50 سال آينده، يعني در مدتي که مردم از طرح توسعه بهرهمند مي شوند. د) بعد از پايان طرح مثلاً احياء اراضي به وسيله توسعه 5- پيش بيني و محاسبه تغييرات محيطي 6- پيشنهاد قبول يکي از توصيه هاي زير: الف) قبول طرح ب) قبول طرح با تعديل يا تغيير ج) عدم قبول طرح و يا قبول آن با يک گزينه ديگر د) به تاخير انداختن طرح تا گردآوري اطلاعات کامل جهت تحليل عميق تر طرح. ه) رد طرح 7- بازبيني مداوم و آگاهي از روش عملکرد، در مدت پياده شدن طرح.
جغرافياي کاربردي و مکتب هاي جغرافيايي
جغرافياي کاربردي و مکتب هاي فلسفي انديشه هاي فلسفي در ايجاد مکتب هاي جغرافيايي تاثيرات بسيار داشته اند. چنين به نظر مي رسد که انديشه هاي فلسفي، در جغرافياي کاربردي بيش از جغرافياي محض مؤثر بوده است چراکه مکتب هاي فلسفي، تعبير تازه اي، براي زندگي يافته اند. از طرفي، جغرافياي کاربردي نسبت به جغرافياي محض، مستقيما با مسائل حقيقي، عملي و سودمند زندگي درگير است. از اين رو، جغرافياي کاربردي داراي ماهيت فلسفي است و بار فلسفي سنگيني را به دوش مي کشد. هدف از تحقيقات جغرافيايي و يا اصولاً هدف از آموزش و پژوهش در جغرافياي کاربردي، مي تواند در موارد زير خلاصه شود: 1-کمک به حل مسائل مهم اجتماعي 2-درک سازمان انساني در فضاي زندگي 3-افزايش دانش انساني در هر يک از سه عناوين فوق، در زمينه اهداف جغرافيا، شايد به توان چند سؤال به شرح زير مطرح ساخت که همه آنها تا حدودي رنگ فلسفي دارند به شرحي که در زير مي آيد: 1-طبيعت دانش چيست؟ 2-سير تکويني دانش چگونه است و چگونه به توسعه مي رسد؟ 3-سود حاصل از توسعه دانش کدام است؟ 4-چه زماني يک وضعيت به عنوان يک مسئله اجتماعي شناخته مي شود؟ 5-دانستن چه چيزهايي لازم است تا به حل يک مسئله اجتماعي توفيق يابيم؟ 6-نقش شايسته جغرافي دانان در حل مسائل اجتماعي چگونه است؟ 7-فضاي زندگي يا فضاي جغرافيايي چيست؟ 8-سازمان کدام است؟ اگر پژوهشگري بتواند به سولات فوق، پاسخ هايي هرچند کوتاه بدهد،مسلماً از شالوده هاي فلسفي مدد مي گيرد و مي تواند به سرعت به تفکرات جغرافياي کاربردي دست يابد. اين شالوده هاي فلسفي از چند نظر مهم به نظر مي رسد: 1-شالوده هاي فلسفي، جغرافي دان را در انتخاب تحقيقات، روش ها و موضوعات راهنما مي باشد. 2-شالوده هاي فلسفي، سبب مي شود که همه فعاليت هاي علمي جغرافي دان مشخص گردد. 3-شالوده هاي فلسفي، محقق را به يک نوع جهت گيري جغرافيايي سوق مي دهد.
جغرافيا و پوزيتيويسم منطقي حلقه وين: خاستگاه مکتب پوزيتيويسم منطقي يا مکتب اصالت تجربه علمي، شهر وين مي باشد. شهري که در هر نقطه اش مي توان دانش فرهنگ و هنر را حس کرد. مکتب پوزيتيويسم منطقي، بيرون از حدود فلسفه و منطق محض، در حوزه هاي علوم اجتماعي، جغرافياي انساني و علوم سياسي نيز اثرات گسترده اي داشته است. از مشخصات مکتب پوزيتيويسم منطقي که همه رشته هاي علمي زمان ما به نحوي از آن متأثر است اين نکته مي باشد که با آگاهي از قوانين طبيعت، ما قادر خواهيم بود تا پيش بيني حوادث و عوارض بپردازيم و دست خود را براي مداخله در تفسير پديده ها باز کنيم. پوزيتيويسم منطقي چيست؟ در زبان فارسي، براي اين مکتب، اصطلاحات گوناگوني به کار رفته است مانند: مکتب تحقق منطقي، مذهب تحقق منطقي، تحصل گروي منطقي يا آروين گروي منطقي، مکتب تحصلي يا مکتب اصالت علم، گاهي نيز به پوزيتيويسم منطقي، اصالت تجربه منطقي يا اصالت تجربه علمي اطلاق شده است
پوزيتيويسم، که آن را مکتب تحققي، اثباتي يا ثبوتي نيز گفته اند تنها تجربه را منبع واقعي معرفت مي داند. در اين مکتب، مقدمات استدلال، از تجربه گرفته مي شود و حقيقت، تنها از ادراک عقلي حاصل نمي شود. پوزيتيو، معاني مختلفي دارد اما آنچه که در اين بحث مورد نظر است معني (تحصلي) و (متحصل) آن است. متحصل يا تحصلي به معني بسيار قديم و متداول آن در مقابل معاني خيالي، موهوم، فرضي و به معني افکاري است که داراي قطعيت علمي وما به ازاي خارجي باشد. يک شئي را وقتي متحصل گويند که برآن سود و نفع واقعي و فايده عملي مترتب گردد. همچنين يک شخص را زماني اهل تحصل و متحصل نامند که زندگي خود را کمتر به دست اوهام، خيالات و کمالات مطلوب غير قابل وقوع و منفي رها کند. در حقيقت، يک شخص وقتي اهل تحصل است که بيشتر اوقات خود را به افکاري مصروف ندارد که نفع و فايده واقعي و عملي نداشته باشد.
اصول، تعبير و تفسير پوزيتيويسم منطقي فلسفه حلقه وين، پوزيتيويسم منطقي، با فلسفه تحليلي، با فلسفه زبان و با فلسفه رياضيات و منطق تداخل مي کند. -هرگونه دانش درباره امورواقع، مبتني است بر داده هاي (مثبت) تجربه -فراتر از حيطه امور واقع، حيطه منطق ناب و رياضيات ناب است. -منطق و رياضيات در عصر ما، بسيار به يکديگر نزديک شده اند و در دوران نزديک به ما و درعصرحاضر، برخي از بزرگترين رياضي دانان در شمار بزرگترين منطق دانان بوده اند وبه عکس. در قرن بيستم، به ويژه پس از دومين جنگ جهاني، منطق براي نخستين بار کاربرد عملي يافت .برنامه ريزي کامپيوترها يا چيزي که در اصطلاح نرمافزار ناميده مي شود چيزي جز منطق و رياضيات نيست. -علم با تصديق پذيري مطلق، متناقض است زيرا اگر يک بار براي هميشه قضايا يا گزاره هاي دانش مطلقاً تصديق شوند قطعي خواهند بود و آنگاه دانش پيش نخواهد رفت و اين خلاف مشاهده تجربي است. دانش طبيعي، با استقرا، پيش مي رود، منطق و ميزان عمده اي رياضيات با قياس. يگانگي دانش ها، به گفته ويکتور کرافت، اين يک وظيفه تاريخي فلسفه است که يگانگي شناخت را برقرار سازد. در برابر حلقه وين نيز اين وظيفه به روشني در برابر ديدگان قرار داشت. دستگاههاي مفهومي فيزيک، زيست شناسي، روانشناسي، جامعه شناسي، دانشهاي تاريخي نمي توانند به شيوه اي ناموافق در کنار هم وجود داشته باشد. اين دانشها نمي توانند هر کدام به زبان خود سخن گويند. اگر دانش هاي جداگانه را در برابر ايستاها و روشها و شرط هاي اعتبارشان، بصورت ناهمگن بنگريم، ديگر هيچ پيوندي بين آنها، به ويژه ميان دانشهاي طبيعي و دانشهاي فرهنگي (انساني) نخواهد بود و اين روشن نخواهد بود که چگونه مفهوم ها و قانون ها و مفهوم هاي دانش هاي تخصصي بايد به يک دستگاه واحد تعلق داشته باشند آنها حق ندارند بدون رابطه با يکديگر در کنار يکديگر بايستند.آنها بايد يک دانش يگانه با يک دستگاه مفهومي مشترک (يک زبان مشترک) تشکيل دهند که درآن، دستگاههاي مفهومي دانش هاي جداگانه، فقط عضوهايند و در آن زبانهاي جداگانه آنها فقط زبانهاي فرعي اند
جغرافياي انساني تجربي – اثباتي کارهاي اوليه جغرافيا انساني تجربي_ اثباتي (پوزيتيويستي)، بيش از همه از پنج نظريه متأثر بوده است که در زير فشرده آنها ذکر مي گردد: 1- نظريه مکان مرکزي: ماهيت جغرافياي شهري جديد، بر نظريه مکان مرکزي تاکيد مي ورزد و بيش از هر نظريه ديگر جغرافيا، مطالعات تجربي فراواني درباره آن صورت گرفته است. نظريه مکان مرکزي، براساس ميزان جمعيت، نقش – کارکرد، فاصله، پراکندگي سکونتگاههاي انساني که به منطقه نفوذ خود خدمات عرضه مي کنند قرار دارد. اساس اين نظريه، از کار دو محقق يکي جغرافي دان (والتر کريستالر) و ديگري اقتصاددان(اگوست لاش) بدست آمده است. نظريه مکان مرکزي، بهطور ساده عبارت است از: هر مکاني که موقع مرکزي مي يابد با توليد و توزيع هر چه بيشتر کالا و خدمات در حوزه هاي اطراف يا منطقه نفوذ، به تحکيم موقعيت مرکزي خود مي پردازد. از اين رو مکان هايي که موقعيت مرکزي مي يابند بخش خدمات را در خود متمرکز مي سازند. بنابر اين نظريه سلسله مراتب سکونت گاهي، در عرضه خدمات به منطقه نفوذ خود، همواره از يک نظم ويژه اي تبعيت مي کند: الف) اساس نظريه سلسله مراتبي را، جمعيت، فاصله، نقش يا کارکرد بوجود مي آورد. ب) خريداران، کالاها و خدمات مورد نياز را از نزديکترين بازار فروش قابل دسترسي تهيه مي کنند. ج) سطوح مختلف تاسيسات خدماتي، سطوح مختلف عملکردها را سبب مي شود. 2- استفاده از زمين: اين نظريه ابتدا به وسيله اقتصاددان آلماني در زمينه نحوه استفاده از زمينهاي کشاورزي مطرح شد که نکته هايي از آن در اين قسمت ذکر مي گردد: الف) در هر منطقه کشاورزي، يک نظام خاص فضاي زندگي در رابطه با فعاليتهاي کشاورزي در اطراف بازار تشکيل مي شود. ب) شدت فعاليتهاي کشاورزي، به موازات فاصله گيري از بازار، در سراسر منطقه و در داخل هر يک از مناطق کشاورزي کاهش مي يابد. 3- مکان يابي صنايع: براي اولين بار روي اين نظريه، اقتصاددانان آلماني کار کردند. برپايه نظريه مکان يابي صنايع، همه صاحبان کارخانه هاي صنعتي، تلاش مي کنند مکاني را جهت پياده کردن کارخانه خود انتخاب کنند که حداقل هزينه را در توليد بدست دهد و توزيع توليدات کارخانه دربازار نيز با حداقل هزينه، عملي گردد. روشن است که ميان هزينه ها، هزينه حمل و نقل، مهم به نظر مي رسد. درباره اين نظريه، مطالعات بسياري صورت گرفته است و يک حلقه زنجيري از جريان کالا، خدمات و اطلاعات که حداکثر ارتباط ميان اين عوامل را شامل است بدست آمده است. مجموعه اين عوامل به شکل حلقه زنجيري در ارتباط با هم، مکان يابي صنايع را تعيين مي کند. 4- حوزه هاي اجتماعي در داخل شهرها: در جوامع بزرگ شهري، حوزه هاي داخلي شهرها، برپايه پايگاههاي اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و قومي مشخص مي شوند. در شهرهاي بزرگ، هر گروهي علاقهمند است که در محله گروه خود زندگي کند. در اينجا، فاصله به عنوان عامل فيزيکي و اجتماعي، گروههاي اجتماعي – اقتصادي را از هم جدا مي سازد. در داخل شهرها، ميان گروههاي درآمد، نظير گياهان در اکولوژي گياهي، رقابتي در اشغال مناطق خوب شهري ديده مي شود و آن کس برنده مي شود که از پايگاه اقتصادب بالاتري بهرهمند مي باشد. محلات پردرآمد شهر، درست در جهت خلاف محلات کم درآمد و با فاصله زياد به وجود مي آيد. 5- نظريه تاثير متقابل فضاي زندگي: اساس اين نظريه، برپايه عامل (حرکت) بنا شده است. بدين صورت که در هر گونه فعاليتي در جامعه، برمبناي حرکت، مردم کوشش مي کنند که با حداقل هزينه، حرکت خود را انجام دهند. از اين رو، کل سازمان فضاي زندگي، خود بازتابي از به حداقل رساندن (حرکت) مي باشد. جغرافيا ومکتب پراگماتيسم مکتب پراگماتيسم: پراگماتيسم مکتب اصالت عمل است. مکتبي که عملي بودن هر چيزي را ضروري مي داند. در اين مکتب غرض از حيات، همانا عمل است. بنيان گذار آن ويليام جيمز امريکايي است. او مي گويد حقيقت عبارت است از آنچه که بهتر و بيشتر اميال وآمال ما را و از جمله سلايق ما را ارضاء کند. در مکتب پراگماتيسم، علم نيز قدر و اعتبار عملي دارد و هدف علم، شناساندن ماهيت و کنه اشياء نيست بلکه هدف اصلي علم نيز بايد فايده عملي آن باشد. جغرافي دانان مکتب پراگماتيسم در جستجوي يک دنياي واقعي تلاش مي کنند. جغرافي دانان ابتدا وضع موجود را بررسي مي کنند و در جغرافياي کاربردي علاوه بر وضع موجود، به آينده نگري نيز مي پردازند. بسياري از جغرافي دانان در تحقيقات و گزارش هاي جغرافيايي، به کار روي زمين، مکان مطالعه، روش هاي آماري و کارتوگرافي تاکيد دارند. برخي ديگر براي استفاده از مدل هاي تئوريکي اعتبار بيشتري قائل مي شوند. مهم اينجاست که قبل از هر تحقيق جغرافياي کاربردي، ابتدا انتخاب خط فکري معلوم مي گردد، چنانکه جغرافي دانان پيرو مکتب پراگماتيسم در راه جستجوي يک دنياي واقعي و گريز از ذهنگرائي، سوالات زيررا مطرح مي کنند: 1-آيا ممکن است و ارزش دارد که مرحله تکميلي تئوري هاي جغرافيايي دنبال گردد؟ 2-چگونه مي توانيم ادراک جغرافيايي را با روش بهتري دنبال کنيم؟ 3-چگونه مي توان و بايد علم جغرافبا را مورد استفاده قرار داد؟ به سبب تاثير پذيري جغرافياي کاربردي از مکتب پراگماتيسم، در مطالعات جغرافياي کاربردي روي مفاهيم اصالت عمل تاکيد مي شودو مسائل عملي مورد توجه قرار مي گيرد. مکتب پراگماتيسم سبب مي شودکه جغرافي دانان پيرو اين مکتب، قوانين عمومي و تئوري هاي که مفيد و ثمر بخش به نظر مي رسد به عنوان راهنما به کار بگيرند. به سخن ديگر، جغرافي دانان مکتب پراگماتيسم به همان اندازه به عمل تاکيد مي کنند که به اعتبار تئوريها مي انديشند. نگرش هاي مهم پراگماتيسم از چهار مفهوم زير شناخته مي شود: 1- حقيقت همواره از پرتو معرفت _ دانش و خطا ترکيب شده است. 2- با توجه به جايزالخطا بودن، لازم است که استدلالات خود را از طريق بکار گيري روش هاي نظام پذير، تجربه دار و ارزيابي مجدد تکامل بخشيم. چون در مکتب پراگماتيسم، حقيقت و نقطه نظر تفکر نسبت به آن تغيير مي يابد و ممکن نيست که محقق به نتايج حاصل از يک تجربه را براي هميشه تضمين کند.در جغرافياي کاربردي، تئوري به مثابه ابزار کار و وسيله اي براي رسيدن به مقصود است لذا اغلب تصميمات برپايه تئوري بنا مي شود. اين تئوريها در مورد وضعي که در حال تغيير مي باشد به کار گرفته مي شود. پس لازم مي آيد چهارچوب تصميمات و سياست گزيني ها به ارزيابي مجدد و دايمي و انتقاد اصلاحي امکان يابد. 3- دفاع از بررسي پيش بيني قياسي: جغرافي دانان مکتب پراگماتيسم، بررسي هاي پيش بيني قياسي را بکار مي گيرند. براي جغرافي دانان اين مکتب، تئوري به مثابه اصول مهم بهشمار مي آيد. با بکارگيري تئوري ها، جغرافي دان به ساختن فرضيه مي پردازد و اين فرضيه ها به او زمينه و تفکر پيش بيني ميدهد. براي جغرافي دانان مکتب پراگماتيسم ، تعاريف، قوانين و تئوري ها، نقش اصول مهم را ايفا مي کند. در اين مکتب سير تحول تئوري ها، پيچيدگي ها و اجزاء فرضيه هاتائيد و با سياست گزيني و انتخاب خط مشي در طول زمان روبرو هستيم. 4- مسائل انساني عملي: براي جغرافي دانان مکتب پراگماتيسم، علم بايد در حل مسائل انساني به کار گرفته شود و ارزش علم هر جغرافي دان در توفيق عملي آن ارزيابي مي شود. تفاوت مکتب پراگماتيسم با ساير مکتب هاي فلسفي، اين است که پراگماتيسم جهت گيري عملي دارد، از تحقيقات عملي استفاده مي برد، روش هاي تجربي را تا رسيدن به ارزيابي و اجرا ادامه مي دهد و بالاخره، تحقيقات به خاطر حل مسائل فوري و اساسي جماعات انساني صورت مي گيرد. پيروان مکتب پراگماتيسم، درجغرافياي کاربردي، تاکيد بيشتري در زمينه جغرافياي انساني دارند.اين عده معتقد هستند که طرز تفکر ما، عمل ما را تعيين مي کند. با توجه به آنچه که گذشت مي توان از مکتب پراگماتيسم در جغرافياي کاربردي موارد زير را باز شناخت: 1-فضاي جغرافيايي از پرتو معرفت- دانش و خطا ترکيب شده است. 2-فضاي جغرافيايي به موازات تغيير و تحول علم ما، تغييرپذير خواهد بود. 3-فضاي جغرافيايي، در اثر حل عملي مسائل انساني ساخته شده و دوباره ساخته مي شود. 4-هر فضاي جغرافيايي به مثابه تجلي گاه همه عوامل انساني در طول زمان است. 5-حقيقت فضاي زندگي، از ترکيب تجربيات انساني بدست آمده است. 6-قوانين فضاي زندگي براي فرموله کردن فرضيه ها ثمر بخش است اما همه اين فرضيه ها، ممکن است در پرتو دانش و معرفت ما، اصلاح شود و يا تغيير يابد. 7-مطالعات جغرافيايي، با مسائل عملي انسان در فضاي زندگي سرو کاردارد. 8-مسائل جغرافيايي را مي توان به نحو مطلوبي از طريق بهره گيري از روش علمي قياسي بررسي کرد
جغرافيا و مکتب کارکرد گرايي از ميان همه مکتب هاي فلسفي و اجتماعي که بهطور مستقيم و غير مستقيم در مطالعات جغرافيايي تاثير داشته است شايد مکتب کارکردي در رديف محدود تفکرات فلسفي است که در تئوري، روش کار، مباحثات فلسفي و تجربي علم جغرافيا و علوم سياسي، مردم شناسي و علوم اجتماعي بيش از همه دخالت داشته است. بدون شک، اغلب جغراف دانان در مطالعات جغرافياي مفاهيم کارکردي را دنبال مي کنند. علاوه بر اين مفاهيم کارکردي تاکنون براي بسياري از شاخه هاي جغرافيا، قوانين فلسفي و روش شناسي تهيه شده است. مي توان مفاهيم کارکردي را به شرح زير بيان کرد: 1-جوامع را بايد به صورت کلي نگري در يک چهارچوب با مناسبات مشترک سيستم ها مورد مطالعه قرار داد. 2-رابطه علت و معلولي داراي اثر متقابل مي باشد و در موارد بسيار، اثرات گوناگوني دارد. 3-مکتب کارکردي کمتر به تاريخ يک جامعه تاکيد دارد اما بيشتر به اثرات اجتماعي و تعادل اجتماعي مي انديشد. 4-ديدگاه کارکرد گرائي، تلاش مي کند تا وابستگي هاي اجزاء ترکيب دهنده يک ساخت اجتماعي را بيابد. 5-ديدگاه کارکردي بيشتر جنبه ترکيبي دارد و حتي عده اي آن را معادل زيست شناسي مي دانند. در اينجا، هر جزء، ارتباط دو جانبه با کل دارد و هر جزء که وارد کل شود خصلت تازه اي مي يابد. کارکردگرايي به شکل هاي گوناگون و بهطور مستقيم و غير مستقيم بدانسان که در زير مي آيد وارد علم جغرافيا شده است: 1-کارکردگرايي غير مستقيم: تقريبا به صورت مفاهيم کارکردها مثلاً تعيين نقش مشاغل در ارتباط با توسعه شهري، وابستگي ميان يک متغير وابسته و يک يا چند متغير مستقل، کارکرد يا نقش شهرها در داخل ناحيه و مناسبات بين ناحيه اي، عمل کرده است. 2-جانشيني کارکردي: نفوذ سريع تکنولوژي خارجي در داخل کشورهايي که تکنولوژي سطح پاييني دارند نيازهاي جديد و تعادل هاي اکولوژيکي جديدي به وجود مي آورد و يا ورود يک اسلحه گرم ميان روستائيان يک منطقه ممکن است به تعادل هاي اکولوژيکي ميان روستائيان و حيوانات موجود منطقه آسيب برساند و اين تعادل ها را برهم زند.همچنين ممکن است غربي کردن شتاب زده يک جامعه در همه شئونات يک کشور به عدم تعادلهايي منجر گردد. 3-هدف ها: هدف ها در چهاچوب يک فضاي جغرافيايي مطالعه مي شود. 4- نگهداري وضع موجود تعادل و خود تنظيمي: اين مفاهيم کانون اصلي مطالعات جغرافيايي و جهت بررسي سلسله عمليات داخلي سيستم هاي انساني است. در اين مرحله، عملکردهايي که وضع موجود را تضعيف يا تخريب مي کند مورد مطالعه قرار مي گيرد. مثلاً در مورد سياست عدم تمرکز، سعي مي شود که حاکميت اداري، اقتصادي و اجتماعي پايتخت تعديل گردد و اين کار شايد از طريق ايجاد قطب هاي جديد توسعه، عملي شود. اين کارکرد، تعادلي به الگوهاي رشد در نواحي مختلف کشور مي بخشد و خود تنظيمي ناحيه اي بوجود مي آورد. تعادل يابي نه براساس سود اقتصادي بلکه بر اساس زندگي بهتر براي بيشتر مردم مي باشد. 5- سازگاري و تطابق: در اين مرحله، هماهنگي و سازگاري موجود زنده با محيط بررسي مي شود و يا مثلاً گسترش سکونتگاههاي انساني در رابطه با شرايط محيط مطالعه مي گردد. 6- وابستگي عناصر در يک مجموعه: در همه مباحث کارکردي، وابستگي عناصر در يک مجموعه، مفهوم اصلي کارکردي را مي رساند و به موارد زير تاکيد دارد: الف) يک وضع موجود براي مدت طولاني ب) يک گروه از هدف ها و هنجارها ج) يک فضاي زندگي تحت اشغال يک گروه د) اثرات متقابل خرده سيستم هاي داخلي (سيستم هاي فرعي زير سيستم ها) ه) تحرک مفهوم تحليل کارکردي را در جغرافياي کاربردي به شرح زير مي توان خلاصه کرد: 1-فلسفه سيستم ها، تاکيد بيشتر روي وابستگي هاي داخلي ميان خرده سيستم ها(سيستم هاي فرعي). 2-فلسفه علل غائي.
جغرافي دانان و نظريه سيستم ها در 20 سال گذشته، نوشته ها و تحقيقات جغرافيايي، بيشتر روي تحليل سيستمي در داخل موضوعات جغرافيايي و وابستگي جغرافيا به ساير رشته هاي علوم صورت گرفته است. در نتيجه اين تحقيقات، دانش جغرافيا، در 20 سال گذشته، به مسيرهاي کاملاً علمي کشيده شده و به تکامل لازم در ميان ساير شاخه هاي علوم دست يافته است. تا آنجا که دويد هاروي (David Harvey) به حق مي گويد که مفهوم سيستم، مطلقاً اساس درک ما از تبيين در جغرافيا مي باشد. هر چند که مفاهيم برخورد سيستمي و تفکرات سيستمي و نظريه عمومي سيستم ها به وسيله محققان و جغرافي دانان، به صور گوناگون و گاهي مبهم، به کار گرفته شده است اما در نهايت، تحليل سيستمي در تبيين جغرافيا، اين دانش کهن را به توان يک دانش کاملاً علمي و شايد ممتاز، ميان همه علوم محيط زيست قرار داده است
جغرافياي کاربردي و نظريه سيستم ها در جغرافياي کاربردي، تحليل سيستمي به عنوان موتور تحقيقاتي در دو مورد به کار گرفته مي شود: 1- تحليل سيستم هاي طبيعي و انساني 2- بکار گيري چهارچوب سيستم ها جهت تحليل موضوعات جغرافيايي درجغرافياي کاربردي و اصولاً در همه شاخه هاي جغرافيا، بيشتر از مفاهيم سيستم باز استفاده مي شود. سيستم باز، سيستمي ا ست که در آن اثرات متقابل محيط و سيستم وجود دارد و مبادله انرژي صورت مي گيرد، جريان ورودي ماده و بازده هاي انرژي و ماده عملي است. اما سيستم بسته، سيستمي است با مرزهاي معين که درآن هيچگونه مبادله انرژي صورت نمي گيرد. يعني در آن نه جريان ورودي ماده وجود دارد ونه جريان خروجي ماده. در سيستم هاي بسته، تاثيرات متقابل محيط و سيستم ديده نمي شود. در جغرافيا، به ندرت مي توان يک سيستم کاملاً بسته پيدا کرد. تفکرات سيستم باز، توجه به ناهمگن بودن سازمان فضاي زندگي، به وجود آمدن جدايي گزيني و افزايش تفاوتهاي سلسه مراتبي را که در طول زمان به وقوع مي پيوندد بيشتر مي کند. اين مشخصات قبل از همه، بيانگر سير تحول اجتماعي و بيولوژيکي است. از اين رو مدل سيستم باز، از مشخصات ديدگاه کارکردي محسوب مي شود. جامعه بهطور کلي، سيستمي باز است و مانند هر سيستم باز ديگر، با محيط خويش مرتبط مي باشد. ارتباط هر جامعه با محيط علاوه بر ارتباط مادي که در سيستم هاي مادي باز وجود دارد شامل مبادلات اطلاعاتي و کنترلي نيز مي شود. در سيستم هاي اجتماعي، عناصر سيستم نه تنها با محيط خارج مبادلات ماده و انرژي و اطلاعاتي دارند که تبادل مادي و اطلاعاتي در درون سيستم نيز از مشخصات اصلي اين گونه سيستم هاست. در يک سيستم فضاي جغرافيايي، هر خرده سيستم (زيرسيستم، سيستم فرعي) کارکرد ويژه اي دارد. اما امکان مرکزي، کارکردهاي مرکزي بوجود مي آورد، سيستم هاي صنعتي، سود توليد مي کنند و سيستم حمل و نقل جمعيت و کالا را جابجا مي کند. در حکم نهايي، موجوديت فقط دلالت بر شرايط ضروري دارد. بنابراين، مکان مرکزي سيستم هاي صنعتي و سيستم هاي حمل و نقل ممکن است به عنوان سيستم هاي خود پايا در نظر گرفته شود. آنها تابع تبيين کارکردي مي باشند. از طرفي شرط لازم در هر سيستم فضاي جغرافيايي، موضوع نيازهاست. وحدت فضاي جغرافيايي، يک وحدت کارکردي است. به سخن ساده، تاکيد بر نظريه سيستم ها در جغرافياي کاربردي، تحقيق و بررسي علمي از کل و کليت، ساخت سلسله مراتبي، ثبات، علل غائي تفاوت يابي و جهت گيري اهداف مي باشد. در جغرافيا، شايد همه سيستم ها، سيستم هاي بازي مي باشند که به وسيله يک سلسله مبادلات با محيط اشان مشخص مي شوند. وابستگي در داخل اين سيستم ها، فوقالعاده مهم به نظر مي رسد. اين وابستگي ها، حلقه هاي پس خورندگي را تشکيل مي دهند. پس خورندگي منفي سبب ثبات داخلي يا تعادل سيستم مي شود. در حالي که حلقه هاي پس خورندگي مثبت آن را تغيير شکل مي دهد. تعادل ميان اين دو، به وسيله فشار و مکانيسم کنترل (اداره سيستم) عملي مي گردد.
سيستم هاي جغرافيايي حوضه آبريز رودخانه هاي بزرگ، از حوضه هاي فرعي و کوچک يا سيستم هاي فرعي تشکيل مي شود و سلسله مراتب سيستمي که در نظريه سيستم ها مورد بحث است در اينجا نيز ديده مي شود. در سال 1933، که سازمان دره تنسي امريکا تاسيس گرديده حوضه رودخانه به عنوان يک واحد برنامه ريزي و يا يک اکوسيستم (سيستم اکولوژيکي) در نظر گرفته شد. در اين برنامه ريزي که بعدها در حوضه رودخانه هاي سراسر دنيا به عنوان الگو مورد استفاده قرار گرفت ميزان آب مورد نياز در آبياري، توليد نيروي برق از قدرت آب، کشتيراني و مهار کردن سيلابها همه به صورت پيوسته بهم وتحت يک سازمان کنترل واحد درآمد. يعني واحدهاي حوضه آبريز، به عنوان يک واحد طبيعي فضاي زندگي با کل و کليت و نظام سلسله مراتب سيستمي، در جغرافيا مورد مطالعه است. در جغرافياي کاربردي، سيستم هاي باز ناحيه اي عموميت دارد. اين سيستم هاي ناحيه اي داراي مشخصاتي است که اهم آنها به اين قرار است: 1- سيستم باز ناحيه اي نياز به تهيه و ذخيره انرژي براي بقاي سيستم و پايداري آن دارد. 2- در سيستم باز ناحيه اي،ورود و خروج انرژي و ماده در حد تعادل مي باشد. 3- سيستم باز ناحيه اي، به وسيله تعادل سلسله عمليات داخلي حالت خود تنظيمي دارد. 4- پايداري مطلوب سيستم باز ناحيه اي در دوره هايي از زمان به وجود مي آيد. هر سازمان ناحيه اي، نياز به حرکت دائمي مردم، کار، پول و اطلاعات در جهت بقاي خود دارد. افزايش حرکت ها و جريان هاي بالا به داخل سيستم، ممکن است به تغييراتي در شکل و وسعت سيستم بينجامد که توسعه شهر و گسترش بي قواره و نامنظم آن نمونه روشن براين گفته است. البته کاهش حرکتها و جريانها به داخل سيستم نيز ممکن است انقباض شهري را فراهم آورد.
انواع سيستم هاي جغرافيايي به طوريکه گفته شد هر سيستم از مشخصات زير ترکيب مي شود: 1-مجموعه اي از عناصر. 2-مجموعه اي از وابستگي ها ميان اين عناصر. 3-مجموعه اي از وابستگي ها ميان سيستم و محيط آن. در جغرافيا معمولاً چهار نوع سيستم مورد تاکيد قرار مي گيرد: 1- سيستم هاي مورفولوژيکي: سيستم هاي مورفولوژيکي تفسير و تحليل وابستگي هاي ايستا و بيانگر روابط ميان عناصر آن مي باشد. سيستم هاي مورفولوژيکي ممکن است به صورت نقشه، مکانهايي را نشان دهد که در آن، مکانهاي جغرافيايي به وسيله راهها با هم ارتباط دارند. 2- سيستم هاي جريانات منظم: در اين سيستم، ارتباط از طريق عبور انرژي از يک عنصر به عنصر ديگر است. کارخانه ها مي توانند تصويري از سيستم جريانات منتظم را بدست دهند. در اين سيستم، در موارد بسيار، ممکن است ستاده ها از يک کارخانه به عنوان داده هاي عناصر ديگر عمل کند. از طرفي هر عنصري ممکن است خودبه مثابه يک سيستم محسوب گردد (نظير ادارات و سازمانها در داخل يک کارخانه). 3- سيستم هاي روند واکنشي: اين قبيل سيستم ها با اثرات عناصر وابسته به يکديگر مشخص مي شوند و به جاي تاکيد در شکل سيستم، تاکيد بر روندها و بيان علت مناسبات مشترک داخلي صورت مي گيرد. اثرات تورم ايالات متحده در بيکاري انگلستان و يا انتقال امراض از يک ناحيه به ناحيه ديگر در يک کشور ازآن جمله است. در جغرافياي کاربردي،تحليل تاثيرات مکان A بر مکانB از جهات مختلف، اساس کار تحليل سيستم هاي جغرافيايي بهشمار مي آيد. 4- سيستم هاي کنترل: سيستمهاي کنترل موارد ويژه از سيستم هاي روند واکنشي است که داراي ويژگي اضافي يک يا چند عنصر اصلي است که مي تواند عملکرد سيستم را تنظيم و در کنترل سيستم به کار گرفته شود.
This article "جغرافیای کاربردی و مکتب های جغرافیایی" is from Wikipedia. The list of its authors can be seen in its historical and/or the page Edithistory:جغرافیای کاربردی و مکتب های جغرافیایی. Articles copied from Draft Namespace on Wikipedia could be seen on the Draft Namespace of Wikipedia and not main one.