You can edit almost every page by Creating an account. Otherwise, see the FAQ.

رمان کافه جغد

از EverybodyWiki Bios & Wiki
پرش به:ناوبری، جستجو

رمان کافه جغد[ویرایش]

رمان «کافه جغد» نوشته سیدمحمدجواد هاشمی رمانی تمثیلی است که سابقه آن در ادبیات کلاسیک به کلیله و دمنه و در ادبیات مدرن به قلعه حیوانات جورج اورول می رسد. کافه جغد روایت جنگلی است که شیر به عنوان پادشاه هیچ ورثه ای ندارد و در حال مرگ است. خبر مرگ شیر اوضاع جنگل را متلاطم می کند و حیوانات تصمیم می گیرند برای اداره جنگل اقدامی کنند.

یکی از مهمترین شخصیت‏های این رمان «چَپَن چانه» است، کلاغی که تاثیری دگرگون کننده بر سرنوشت جنگل می گذارد. رمان کافه جغد رمانی سیاسی است که روزگار معاصر را به تصویر کشیده است. این رمان توسط انتشارات گفتمان اندیشه معاصر چاپ شده است.

رمان «کافه جغد» در نقد دموکراسی و فهم نیم‌بند روشنفکران منتشر شد.

رمان کافه جغد در نقد دموکراسی به تحریر درآمده است که فهم نیم بند روشنفکران از آزادی را نشان می‌دهد. به گزارش خبرنگار مهر، رمان «کافه جغد» نقد دموکراسی نیم بند است. نقد فهم نیم بند روشنفکران از آزادی و نشانگر تسلط ابزار، پیش از توسعه اندیشه است. به عبارتی تسلط «آلت انتخابات» پیش از فهم و امکان «انتخاب» است که آزادی برابر با انتخابات گرفته شد و در واقع دموکراسی برابر با انتخابات قرارگرفته شد. نگارش داستان «کافه جغد» از اواسط سال ۱۳۸۸ شروع شد و اواسط ۱۳۸۹ خاتمه یافت. وقتی به پایان رسید تا یک سال به کناری نهاده شد. پس از آن بازخوانی شد و برخی از دوستان نویسنده درباره آن پیش از انتشار اظهار نظر کردند. نویسنده این کتاب، سید محمد جواد هاشمی در این باره می‌گوید: این اولین داستان انتشار یافته را به سبب شخصیت‌های آن دوست دارم، مخصوصاً شخصیت کلاغ، «چَپَن چانه» را که موجودی مقدس و در عین حال دهشتناک است، که گویی مردم خاورمیانه و کشورهای در حال توسعه زیر منقار و بال او بال بال می‌زنند، از دوره حافظ و سعدی و مولانا حتی پیشتر از آن تا دوره فرخی یزدی و …جای منقار آن، پیشانی نوشت مردم است.[۱]

او معتقد است که به سبب فهم ناصواب روشنفکران از آزادی و سرنوشت تلخ آنان، در مفهوم «آلت انتخابات» مردم در آن «فاعل» و در کشورهای در حال توسعه «مفعول» انتخابات شدند. از سویی مفهوم آزادی تغییر یافت و به انتخابات تبدیل شد. حال آنکه آزادی آزادی است و هیچ مشابهی ندارد. آزادی از درون و آزادی از برون، آزادی در عمل و آزادی در اندیشه با وجود همه چارچوب‌هایی که ممکن است بر آن متصور باشند. اما آزادی شد دشمن امنیت و امنیت شد ملازم استبداد و چرخه‌ای تاریخی بوجود آورد که یا به «زیست نکبت بار» حاصل از جنگ انجامید و یا «عادت به زیست نکبت بار» حاصل از استبداد. گفتنی است که از انتشارات گفتمان اندیشه معاصر کتاب دیگری به نام فرسودگی در انتظار انتشار است که شامل سه داستان است «فرسودگی» مواجهه با آزادی در خود و آزادی از خود و در ستایش شجاعت گشودن راه و پیمودن راه است، که در واقع در ستایش دوام آوردن است.[۲]

قسمتی از متن کتاب:

شیر وارد کومه اش شد، چرخی زد، به گوشه گوشة آن نگاهی انداخت و باز یاد جفتش افتاد که وقتی بود گرمای خاصی به آنجا می داد. سلطان مجبور بود گاهی با آسنا ـ که گرگ ها به او «بی بی آسِنا» می گفتندـ درد دل کند؛ آنقدر که زمزمه هایی پشت سرشان در جنگل پیچیده بود و حیوانات داستان هایی ساخته بودند. یادش افتاد و پوزخندی زد، آخر کجا شیری به گرگی دل بسته است. بعد انگار که متأسف باشد که شیر و گرگ نمی توانند جفت هم شوند با اندوه سری تکان داد. آخرِ پیری به نظر می رسید آسنا توانسته از او دلبری کند؛ اما شیر با آن همه دبدبه و کبکبه کجا می توانست این احساس را بروز دهد... [۳]

به نظرم داستان کافه‌جغد در تعبیری، البته نه ادیبانه و نه روادارانه، یک استفراغ است؛ بالاآوردن چیزهایی که نویسنده نتوانسته هضم کند. بی‌شک کافه‌جغد یک متن روشنفکری است، نویسنده به هیچ وجه در پی جلب‌نظر خواننده نیست، که به نظرم اگر چنین هدفی داشت از پس آن برمی‌آمد. کتاب غثیان رویدادهای تجربه‌شده‌ای است که نویسنده قادر به هضم و درک و منطق پیوندی میان آن‌ها نبوده است؛ حال یا معدة روایتگر خوب کار نمی‌کند و اسید کافی نمی‌سازد و زیاده حساس است؛ یا آن‌که برعکس، رویدادها به‌واقع سنگین و غیرقابل هضم هستند. آغاز و پایان داستان، هردو، این فضای نزدیک به انفجار را نشان می‌دهند: «هوا دم کرده بود» و در این هوای دم‌کردة آغازین است که شیر، سلطان حنگل، سلطان سنتی جنگل در جهان تنازع بقای طبیعی در حال مرگ چهرة خود را در آینة آب نگاه نگاه می‌کند: «صورت شیر، داخل آب پیرتر دیده می‌شد، گاهی موج‌ها روی صورت شیر می‌افتادند، چشم‌هایش تنگ‌تر می‌شد، پوزه‌اش کشیده‌تر و آرواره‌اش لرزان‌تر به نظر می‌آمد» ... در همان آغاز با جهانی رو به زوال روبه‌روییم، جهانی دفرمه و از‌شکل‌افتاده. به نظرم حس عاطفی غریبی که در توصیف هاشمی از سلطان جنگل درلابه‌لای کلمات او به چشم می‌خورد از نقاط قوت داستان است و نمادی از توانگری توصیفی او- که البته این توصیف عاطفی تا پایان درکتاب حفظ نشده. شیر یک سلطان بی‌فرزند است، یک هیبت بی‌دنبال، یک سنت بی‌عقبه، اتوریتة ابتر، نه این‌که جهان جنگل کالیا بر اثر انقلاب- مثل قلعة حیوانات- به دموکراسی برسد، که این تقریر است که دموکراسی «ناخواسته» را به این جنگل دورمانده از جهان – در قالب اتخابات- تحمیل می‌کند- بدیهی است که این دموکراسی از آسمان فروافتاده برای هر روشنفکری یک عطیه است، اما خوانندة داستان نیاز به صبری طولانی ندارد که دریابد که دموکراسی برای جهانی که سال‌ها به سنت سلطانی اداره شده یک توهم است؛ تنها کافی است یک دو فصل بگذرد تا هوای دم‌کرده آغازین به زمین سرد و برف‌گرفتة پایانی که خون‌ ساریناس سپیدی برف‌ها را به سرخی نشانده تغییر چهره می‌دهد: «بدن ساریناس زیر ضربه‌ها شل شده بود، گردنش آویزان شد، همة محوطه را خون گرفته بود، گویی برف سرخ باریده است، سنگینی بدنش بندها را پاره کرده و جسدش افتاد جلوی پای گرگ‌ها.» بدین ترتیب داستانی که با پیکر تنومند و بی‌رمق و در حال مرگ سلطان آغاز می‌شود، با جسد سنگین ساریناس روشنفکر تازیانه خورده به پایان می‌رسد؛ و البته فاصلة میان این آغاز و پایان یأس‌بار بسیار کوتاه است و نماد رؤیاهایی که خیلی زود به افسردگی مبدل شده: جریانی که به زبان روان‌شناختی فروید برعکس طی شده: از مانیا به افسردگی. شاید در نگاه اول چنین به نظر آید که نویسنده از این رؤیای مدینة فاضله باوری به درآمده است، اما به هیچ وجه چنین نیست و برای همین است که در نظر من کافه‌جغد – همچون کتاب استفراغ سارتر- یک غثیان است. ببینید در این جمله‌ها چگونه بوی «همزادپنداری» با قهرمان در حال مرگ داستان – شیر- به‌روشنی به مشام می‌رسد: «قطره‌اشکی از گوشة چشمش غلتید داخل برکة آب و صورتش در میان موج‌ها گم شد» و یا «داشت به سرنوشت خودش فکر می‌کرد» و «غرشش بیشتر به خرخر شبیه بود، نفسش درنمی‌آمد» و یا «احساس می‌کرد که ابهت خویش را از دست داده است» و این تعبیر که به نظرم یکی از جمله‌های برجستة کتاب است «خودش را بغل کرد، تنهایی کلافه‌اش کرده بود.» آیا می‌توان «دلسوز برای خویش» را بهتر به تصویر کشید، به تعبیر شاعر گاهی دلم برای خودم تنگ می‌شود. [۴]

کافه جغد داستان سیاهی است. با مرگ سلطان جنگل شروع می شود. مرگی که برای تعدادی از حیوانات مرگ امید است و برای تعدادی سردرگمی. هرچند سلطان جنگل چنان هم مهربان نیست و نباید هم باشد. قصه روایت نرمی دارد، البته ریتم روایت یک مرتبه سرعت می گیرد. علی رغم تلاش نویسنده برای شخصیت پردازی گاهی این مهم اتفاق نیفتاده است. پاتوق حیوانات و لوکیشن اصلی روایت کافه ای است که جغد آن را اداره می کند. کافه ای که به قول دوستی آدرسش را باید از نویسنده گرفت. همة اتفاقات از کافه و دورهمی ها شروع می شود. گپ و گفتگوها دربارة ادارة جنگل بعد از مرگ سلطان. داستان به تلخی ادامه و پایان می یابد و اصرار نویسنده بر تلخی و سیاهی غیرقابل انکار است. شخصیت پردازی حیوانات به جز مواردی بسیار خوب و قابل باور است. [۵]


This article "رمان کافه جغد" is from Wikipedia. The list of its authors can be seen in its historical and/or the page Edithistory:رمان کافه جغد. Articles copied from Draft Namespace on Wikipedia could be seen on the Draft Namespace of Wikipedia and not main one.

  1. خبرنگار مهر (۵ آبان ۱۴۰۰). «نقد دموکراسی و فهم نیم بند». خبر مهر.صفحه پودمان:Citation/CS1/fa/styles.css محتوایی ندارد.
  2. خبرنگار مهر (۵ آبان ۱۴۰۰). «نقد دموکراسی و فهم نیم بند». خبر مهر.صفحه پودمان:Citation/CS1/fa/styles.css محتوایی ندارد.
  3. هاشمی، سیدمحمدجواد. کافه جغد. اصفهان: انتشارات گفتمان اندیشه معاصر. شابک ۹۷۸۶۰۰۷۹۷۹۴۵۷.صفحه پودمان:Citation/CS1/fa/styles.css محتوایی ندارد.
  4. شیربچه، مسعود (۲۴ تیر ۱۳۹۶). «مردی برای همه فصل ها». صبح اندیشه. ۱ (۱۴۲): ۹.صفحه پودمان:Citation/CS1/fa/styles.css محتوایی ندارد.
  5. امیرخانی، علیرضا (۲۹ مهر ۱۳۹۶). «کافه جغد». صبح اندیشه. ۱ (۱۵۶): ۵.صفحه پودمان:Citation/CS1/fa/styles.css محتوایی ندارد.


Read or create/edit this page in another language[ویرایش]