ساناز اقتصادینیا
ساناز اقتصادینیا | |
Born | ۲۵ تیر ۱۳۶۰ in تهران |
---|---|
🏳️ Nationality | ایرانی |
💼 Occupation | داستاننویس و روزنامهنگار
|
ساناز اقتصادینیا (زادۀ ۲۵ تیر ۱۳۶۰) داستاننویس و روزنامهنگار ایرانی است که عمدتاً بر ادبیات داستانی جنایی و روزنامهنگاری اجتماعی متمرکز بوده است. او از سال ۱۳۷۸ وارد دنیای مطبوعات شده و تا سال ۱۳۸۴ با نشریات گوناگونی از جمله مجلۀ گزارش فیلم، مجلۀ سینمای نو، مجلۀ چلچراغ، مجلۀ پیامآور، مجلۀ کتاب هفته، روزنامۀ بانی فیلم و روزنامۀ ایران همکاری کرده است. سپس، اغلب به داستاننویسی پرداخته و مجموعهای از داستانکوتاههای او با عنوان کاناپه و نیز داستان بلندی از او با عنوان دست خدا؛ مارادونا توسط نشر نی در ایران چاپ و منتشر شده است. فقر، تبعیضهای اجتماعی، انتقامجویی و مهاجرت از درونمایههای اصلی داستانهای او به شمار میروند.[۱][۲]
زندگی و تحصیلات[ویرایش]
ساناز اقتصادینیا ۲۵ تیرماه ۱۳۶۰ در محلۀ پاسداران تهران به دنیا آمده است. در سال ۱۳۷۸ در دانشکدۀ علوم اجتماعی و ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی آغاز به تحصیل کرده و در سال ۱۳۸۲ از رشتۀ ارتباطات با گرایش روزنامهنگاری فارغالتحصیل شده [۳]، همزمان به کار مطبوعاتی پرداخته است. از سال ۱۳۸۵ به شهر دبی در امارات متحدۀ عربی مهاجرت کرده و در سال ۱۳۹۰ در تأسیس باشگاه فیلم و تئاتر تماشاخانۀ دبی مشارکت کرده است. مدتی بعد، پس از مهاجرت به شهر لندن، دورههای فیلمنامهنویسی را در دانشگاه سیتی گذرانده است.[۴]
روزنامهنگاری[ویرایش]
ساناز اقتصادینیا از همان نخستین سال تحصیل به تحریریۀ مجلۀ گزارش فیلم پیوسته و اولین مطلب او در همین نشریه انتشار یافته است. منصور ضابطیان در نشست «عصر جمعههای بخارا»، که به دیدار و گفتوگو با ساناز اقتصادینیا اختصاص یافته بود، دربارۀ تجربۀ همکاری مطبوعاتی با او سخن گفته است:
اواخر دهۀ هفتاد بود. من در مجلۀ گزارش فیلم کار میکردم و دبیر بخش بودم. خانم نوشابه امیری گفتند از فردا یک دخترخانمی میآید اینجا راهش بیندازید؛ روزنامهنگاری خوانده و خواهرزادۀ دکتر احمد ضابطی جهرمی است. [با خودم] گفتم وای، باز دوباره یکی از اینهایی که سفارش میشوند! ... فردایش دیدم دختری با دو چشم درشت و یک روسری آبی زنگاری آمد و گفتند اسمش ساناز اقتصادینیاست. یادم نیست چه کاری بهش محول کردم. معمولاً وقتی آدمها میآیند و تو میخواهی از سر بازشان کنی، کاری بهشان میدهی که خوششان نیاید و بگذارند بروند؛ ولی هرچقدر کارهای سخت دست ساناز دادم همهاش را بهخوبی انجام داد. مدتی نگذشت که دیدم راه افتاد، چقدر خوب مینویسد، چه قلم خوبی دارد و چه نگاه خوبی دارد. آن موقع شانس این را داشتیم که دوروبرمان بچههای خیلی بااستعدادی بودند. ساناز عالی مینوشت و، علاوه بر نوشتن، میتوانست عالی کار اجرایی بکند ... بعد از آن، هرجا در عرصۀ مطبوعات رفتم (سینمای نو، چلچراغ، روزنامۀ ایران) با ساناز همکار بودم. ساناز آن موقع یک روزنامهنگار ششدانگ بود ... چون میدانستم هم پیگیر است و تا انتهای راه را میرود و هم باهوش است و، اگر آن راه جواب ندهد، میتواند راههای موازی را پیگیری کند. سالهای خیلی خوبی بود سالهایی که با ساناز کار کردم در مطبوعات.[۵]
در فاصلۀ سالهای ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۴ ساناز اقتصادینیا با مجلۀ سینمای نو (۱۳۷۹-۱۳۸۰)، مجلۀ چلچراغ (۱۳۸۰ ـ ۱۳۸۱)، مجلۀ پیامآور (۱۳۸۱)، روزنامۀ بانی فیلم (۱۳۸۱)، مجلۀ کتاب هفته (۱۳۸۲)، و روزنامۀ ایران (۱۳۸۳-۱۳۸۴) به عنوان عضو تحریریه همکاری کرده است. او، علاوه بر روزنامهنگاری سینمایی، گزارشهایی نوشته است که اغلب در زمینۀ مسائل اجتماعیاند، از جمله گزارشی با عنوان «کاش آسمان مرگ به زمین نزدیکتر بود». این گزارش مصور، که مانند اغلب مطالب مطبوعاتی او لحن داستانیروایی دارد، دربارۀ وضعیت نابسامان معیشتی و اجتماعی در محلۀ زینبیه واقع در حاشیۀ شهر اصفهان است:
چهارمین نگاه از میان بچههای زینبیه پسری است که با حلب روغننباتی ساز میسازد و ساز میزند: «اسمم آقا محسنه. آقا محسن گلوگلاب. میخوای یه جایی ببرمت کف کنی؟»
از کوچهپسکوچههای بینامونشان رد میشوی. از خرابههایی که برایشان سقف ساختهاند و ده نفر ده نفر زیر آن میخوابند میگذری. با محسن گلوگلاب به آلونکی میرسی زیر زمین. پیرزن و پیرمرد دعوتت میکنند تا آلونک زیرزمینشان را ببینی، که کاش نمیدیدی!ته اتاق کوچکشان، پردهای را کنار میزنند تا وارد انبار خالی از وسایلشان شوی. انباری، بی نور و بی پنجره. نه هوایی برای نفس کشیدن، نه چراغی برای دیدن. گوشۀ انباری، زیر پتوی خاکستری، مادر بیستوچهارساله با شکم برآمده برای کودکی دیگر میگوید: «اهل اهوازیم. سروکارمان اینجا افتاد و ماندنی شدیم.» از ازدواج زودهنگامش میگوید و شکم برآمدهاش. «مریم را هم زود شوهر میدهم. اینجا هر دختری که قالی ببافد زودتر هم شوهر میکند.» مریم، با آن قدوقامت کوچک، بال روسریاش را به دندان میگیرد و به بچههای محله، که همه به داخل سرک کشیدهاند، میتوپد. یاد کتاب بچههای قالیبافخانه خانه نوشتۀ هوشنگ مرادی کرمانی میافتی. دخترکانی که از کودکی برای کار در کارگاههای قالیبافی فروخته میشوند و آنقدر میبافند و میبافند که فرم کمرشان و ستون فقراتشان تغییر پیدا کند و اکثراً هنگام زایمان میمیرند.[۶]
مسعود بهنود دورۀ هفتسالۀ روزنامهنگاری ساناز اقتصادینیا در ایران را چنین جمعبندی کرده است:
ساناز اقتصادینیا نویسنده یا روزنامهنگاری است متولد سال ۶۰ و فارغالتحصیل رشتۀ روزنامهنگاری از دانشگاه علامه و قبل از اینکه فارغالتحصیل بشود، بعد از دوم خرداد، وارد صحنۀ مطبوعات شد و طبیعتاً زیر بیست سال بود. با مجلۀ گزارش فیلم شروع کرد، ولی بعداً ادامه داد با مجلههای مختلف، چلچراغ، پیامآور، کتاب هفته، مردم و جامعه، و روزنامهها از جمله روزنامۀ ایران و همشهری. این دوران به پایان رسید، البته در همین فواصل عضو تحریریه و ستاد خبری جشنوارۀ فیلم و تئاتر شده بود، تقدیرنامه به عنوان منتقد و خبرنگار فعال گرفته بود؛ در عین حال، جایزۀ بهترین یادداشت در حوزۀ کتاب را برده بود و خبرنگار برگزیدۀ سال ۱۳۸۳ شده بود.[۷]
ساناز اقتصادینیا، پس از مهاجرت به لندن در دهۀ نود خورشیدی، از پیوستن به رسانههای فارسیزبان خارجی خودداری کرده و حرفۀ روزنامهنگاری را ادامه نداده است.
به انگلستان که آمدم باید شغلی دستوپا میکردم؛ اما کاری جز نوشتن بلد نبودم و ابزاری جز زبان فارسی نداشتم. با توجه به سابقۀ روزنامهنگاریام، دسترسپذیرترین گزینه پیوستن به رسانههای فارسیزبان خارجی بود که بعضاً از نظر مالی پیشنهادهای وسوسهانگیزی هم بود؛ اما سخت مقاومت کردم و بهشان نپیوستم.[۸]
دیماه ۱۳۹۳، در پی تیراندازی در دفتر شارلی ابدو، ۱۸۵ روزنامهنگار ایرانی با انتشار بیانیهای این اقدام را تروریستی خواندهاند و آن را محکوم کردهاند. نام ساناز اقتصادینیا در میان امضاکنندگان این بیانیه است:
ما روزنامهنگاران ایرانی حملۀ تروریستی ۷ ژانویه در پاریس که جان جمعی از روزنامهنگاران و شهروندان فرانسوی را گرفت محکوم می کنیم. از نظر ما اقدام به خشونت علیه آزادی بیان و فعالیت آزاد رسانهای و ترور روزنامهنگاران در هر قالب و به هرشکل و بهانه، به دست هر فرد و گروه، با هر مرام و عقیدهای محکوم است. ما امروز در کنار قربانیان شارلی ابدو و آزادیخواهان جهان میایستیم و دفاع از آزادی بیان و اندیشه را در مقابل هرگونه سرکوب و خشونت بدیهیترین وظیفۀ خود میدانیم.[۹]
داستاننویسی[ویرایش]
اغلب داستانهای ساناز اقتصادینیا از جهاتی در ژانر ادبیات پلیسی دستهبندی میشوند. در پروندهای با عنوان «رمزگشایی از واقعیت»، که ماهنامۀ تجربه دربارۀ رمان پلیسیجنایی منتشر کرده است، بر طرح مسائل اجتماعی با پیرنگی پلیسی در داستانهای او تأکید شده است:
تابستان سال ۱۴۰۰ مجموعهداستان کاناپه منتشر شد و به فاصلۀ یک سال بعد رمان دست خدا؛ مارادونا بر ویترین کتابفروشیها نشست؛ دو کتاب به قلم ساناز اقتصادینیا، با نثری امروزی و بهپیمانه، با نگاهی ماجراجو که تارهای عاطفیاش از طیف وسیع مسائل اجتماعی به ارتعاش درآمدهاند. داستانهایی البته با صبغهای خونآلود که شبح جنایت در هرکدامشان حضوری گاه واضح و گاه محو دارد.[۱۰]
بخش فارسی دویچه وله، در مطلبی با عنوان «کاناپه؛ سرگذشت انسانهایی که پا در مدرنیته و سر در سنت دارند»، مجموعهداستان کاناپه را بررسی کرده است. در این نقد، که بیشتر به جنبههای اجتماعی اثر متوجه است، از داستانهای ساناز اقتصادینیا با تعبیر «درد مشترک زنان» در «جامعهای مردسالار و سنتی» یاد شده است.
هر داستانی بر محور حادثهای آغاز میشود، پس آنگاه به بخشهایی از زندگی انسانها و رفتار آنها بسط پیدا میکند. آنچه بازگفته میشود، از یکسو دردی است اجتماعی و از دیگر سو رفتاری است فرهنگی که در انسان ایرانی نهادینه شده است. در کاناپه مردان تاریخ میسازند و میکوشند از زن استفادهای ابزاری کنند. کاناپه درد مشترک زنان است در جامعهای مردسالار و سنتی. کاناپه داستان بازاندیشی زنان است در گذشتۀ خویش. این اندیشه اگرچه گاه به فاجعه مینشیند و شکل انتقام به خود میگیرد، اما رهگشاست و نگاه به آینده دارد.
موضوع داستانهای کاناپه برای خوانندۀ ایرانی ملموس است و او چهبسا میتواند در هستی خویش و یا کسان پیرامون خود نیز آن را کشف کند. داستانها ساختاری پیچیده ندارند. حادثهای روایت میشود و نویسنده میکوشد بر گوشههایی از همین حادثه توقف کند و همینجاست که خواننده نیز وارد داستان میشود، ذهنش به کنکاش درمیآید و چهبسا در پایان داستان نیز درگیر با حادثه بماند. این البته از نقاط قوت داستان است. نویسنده برای هیچ داستانی از این مجموعه پایانی نیافریده. او آگاهانه، بیآنکه گفته باشد، از خواننده انتظار دارد پایان و یا پایانهایی برای آنها متصور شود. مکان بیشتر داستانها ایران است. میتوان از حوادث دریافت که زمان آنها نیز باید ایران امروز باشند. چند داستان نیز در انگلستان اتفاق میافتد؛ با شخصیتهایی غیرایرانی، اگرچه حادثه میتواند ایرانی را نیز شامل گردد.[۱۱]
اما ساناز اقتصادینیا، برخلاف نظر بخش فارسی دویچه وله، درونمایۀ کاناپه را محدود به خشونت مردان علیه زنان نمیداند. او در گفتوگو با ماهنامۀ تجربه، در جواب پرسشِ «آیا دلمشغولی اصلی شما در کاناپه مسئلۀ زنان است»، تصریح کرده است:
من خیلی به زنانهمردانه نوشتن در داستان قائل نیستم، کما اینکه در همین مجموعه، داستان «سینا» کاملاً برعکس داستان «ترزا می» تفسیر میشود. در «سینا»، از خشونت مدرن علیه مرد نوشتهام ... تصور بر این است که «کاناپه» در خانهها محل آرامش و سکنی گزیدن آدمی است؛ اما کلیشهها را که بر هم بزنیم، همین فضای آرام محل قتل و انتقام و تجاوز هم ممکن است باشد. اصولاً قضاوت نکردن و عدم قطعیت شگردی است که در نوشتن داستان میپسندم. کاناپه محلی است برای بر هم زدن کلیشههای صلب و آوردن نگاههای تازه. این بخشی از تکنیک من است. لزوماً به موضوع یا رسالت مشخصی منحصر نیست.[۱۲]
دست خدا؛ مارادونا، دومین کتاب چاپشدۀ ساناز اقتصادینیا[۱۳]، رمانی جنایی و روانشناسانه است که تأثیر حوادث دوران کودکی بر شکلگیری شخصیت افراد را به روایت درمیآورد؛ به علاوه، از منظر زمینی و طبیعی به زن شهید مینگرد و از نیازهای تنانه و عاشقانۀ او پرده برمیدارد. ساناز اقتصادینیا دربارۀ بازخوردهای انتشار این رمان گفته است:
مسلماً وقت نوشتن نگران عواقب کارم بودم، اما خوشحالم که فضا به قدری باز شده که احدی بابت تابوزدایی از چهرۀ زن شهید ایرادی به من نگرفت؛ برعکس، بسیار هم تحسین شدم. این داستان دو شخصیت اصلی دارد: مینو کلانتری که زن شهید و مدیر مدرسه است و کیوان نادری، کارمند مدرسه. آنقدر که مینو کلانتری در ذهن مخاطب ماندگار شده، بعید میدانم کیوان نادری شده باشد. ابتدا که طرح داستان در ذهنم نطفه میبست، اصلاً متصور نبودم مطلب ممنوعهای مینویسم یا ممکن است نوشتهام هتک حرمت تلقی شود؛ منتها، حین نوشتن متوجه شدم انگار مرزهایی را رد کردهام! بنابراین، کتاب که درآمد، بازتابهای مثبت عمیقاً خوشحالم کرد.[۱۴]
فهرست آثار[ویرایش]
منابع[ویرایش]
- ↑ «عصر جمعههای بخار (به مناسبت انتشار کتابهای کاناپه و دست خدا؛ مارادونا)»، وبسایت مجلۀ بخارا، ۱۸ مرداد ۱۴۰۲.
- ↑ «کاناپه آیینهای است از زندگی امروز ما (ساناز اقتصادینیا در گفتوگو با ایبنا»، وبسایت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، ۱۴ اسفند ۱۴۰۰.
- ↑ «ساناز اقنصادینیا»، صفحۀ معرفی نویسندگان، وبسایت نشر نی.
- ↑ «عصر جمعههای بخار (به مناسبت انتشار کتابهای کاناپه و دست خدا؛ مارادونا)، وبسایت مجلۀ بخارا، ۱۸ مرداد ۱۴۰۲.
- ↑ منصور ضابطیان، «عصر جمعههای بخار (به مناسبت انتشار کتابهای کاناپه و دست خدا؛ مارادونا)، وبسایت مجلۀ بخارا، ۱۸ مرداد ۱۴۰۲.
- ↑ ساناز اقتصادینیا، «کاش آسمان مرگ به زمین نزدیکتر بود (گزارشی از کوچهپسکوچههای یک محلۀ فلاکتزدۀ اصفهان)»، مجلۀ چلچراغ، سال دوم، شمارۀ ۶۴، ص ۶و۷.
- ↑ مسعود بهنود، «مرور هفتگی کتاب با مسعود بهنود»، وبسایت بیبیسی فارسی، ۴ آبان ۱۴۰۰.
- ↑ ساناز اقتصادینیا، «داستان پلیسی میتواند آدمها را دوباره کتابخوان کند (تجربۀ نوشتن داستان در ژانر پلیسیمعمایی در گفتوگو با ساناز اقتصادینیا)»، ماهنامۀ تجربه، شمارۀ ۲۰، دورۀ جدید، تیرماه ۱۴۰۲، ص ۴۵-۴۷.
- ↑ «بیانیۀ ۱۸۵ روزنامهنگار ایرانی در محکومیت حمله به نشریۀ شارلی ابدو در پاریس»، وبسایت ایران وایر، ۱۹ دی ۱۳۹۳.
- ↑ ساناز اقتصادینیا، «داستان پلیسی میتواند آدمها را دوباره کتابخوان کند (تجربۀ نوشتن داستان در ژانر پلیسیمعمایی در گفتوگو با ساناز اقتصادینیا)»، ماهنامۀ تجربه، شمارۀ ۲۰، دورۀ جدید، تیرماه ۱۴۰۲، ص ۴۵-۴۷.
- ↑ اسد سیف «کاناپه؛ سرگذشت انسانهایی که پا در مدرنیته و سر در سنت دارند»، وبسایت دویچه ولۀ فارسی، ۱۱ تیر ۱۴۰۱.
- ↑ ساناز اقتصادینیا، «داستان پلیسی میتواند آدمها را دوباره کتابخوان کند (تجربۀ نوشتن داستان در ژانر پلیسیمعمایی در گفتوگو با ساناز اقتصادینیا)»، ماهنامۀ تجربه، شمارۀ ۲۰، دورۀ جدید، تیرماه ۱۴۰۲، ص ۴۵-۴۷.
- ↑ مسعود بهنود، «مرور هفتگی کتاب با مسعود بهنود»، وبسایت بیبیسی فارسی، ۱۵ شهریور ۱۴۰۱.
- ↑ ساناز اقتصادینیا، «داستان پلیسی میتواند آدمها را دوباره کتابخوان کند (تجربۀ نوشتن داستان در ژانر پلیسیمعمایی در گفتوگو با ساناز اقتصادینیا)»، ماهنامۀ تجربه، شمارۀ ۲۰، دورۀ جدید، تیرماه ۱۴۰۲، ص ۴۵-۴۷.
- ↑ «کاناپه»، وبسایت نشر نی.
- ↑ «دست خدا؛ مارادونا»، وبسایت نشر نی.
This article "ساناز اقتصادینیا" is from Wikipedia. The list of its authors can be seen in its historical and/or the page Edithistory:ساناز اقتصادینیا. Articles copied from Draft Namespace on Wikipedia could be seen on the Draft Namespace of Wikipedia and not main one.