You can edit almost every page by Creating an account. Otherwise, see the FAQ.

شورش های زمان داریوش

از EverybodyWiki Bios & Wiki
پرش به:ناوبری، جستجو

یکی از دلایل مهم شکاکانِ روایتِ بیستون برای پیروی از فرضیهٔ اومستد مبنی بر کودتای داریوش بر ضد بردیا، تمرکز بر شورش‌های سراسری به‌محض برتخت‌نشینی داریوش بوده است اما روایاتی وجود دارد که نشان میدهد که که فرضیهٔ اومستد، همچنان یک فرضیه ثابت‌ نشده است.

کالبدشکافیِ شورش‌ها در پایان دورهٔ کمبوجیه[ویرایش]

آلبرت اومستد بود که برای نخستین بار به صورتِ جدی فرضیهٔ دروغ بودن اساسِ داستان مغ غاصب که در سنگ‌نوشتهٔ بیستون داریوش بزرگ و تواریخِ یونانی به‌ویژه هرودوت آمده‌بود را مطرح کرد. او نخستین بار در مقاله‌ای ادعاهای داریوش در مورد سرکوبی شورش‌ها را به چالش کشید و آملی کورت نیم‌سده بعد برای شک بردن بر روایتِ بیستون، بر همین موضوع تکیه کرد. در مورد شورش ایلام، تاورنیه با توجه به نام‌های ایرانی دو شورشیِ نخستِ ایلام (آسینه و مرتیه ) شورش‌های ایلام بر ضد داریوش را نه استقلال‌خواهانهٔ ایلامی، که سیاسی و بر ضد شخصِ داریوش دانسته است. همچنین است بریان که استقلال‌طلبی را دلیل اصلی شورش‌ها در نظر نمی‌گیرد. حال آنکه هینتس اگرچه قومیت رهبران دو شورش‌ نخست ایلام را پارسی می‌داند ولی دستکم شورش سوم ایلام را تلاشی برای خلاصی از فشار غیرقابل تحمل پارسیان معرفی می‌کند. پژوهش‌های دیگر نشان می‌دهد ایرانی‌بودنِ نام‌های شورشیان ایلام لزوماً به معنای استقلال‌طلبانه نبودن و ایلامی‌ نبودنِ آن جنبش نیست. روابط گسترده و پیچیدهٔ ایلامیان و پارسیان از دورهٔ ایلامِ نو تا ظهور شاهنشاهی هخامنشی باعث می‌شود که نتوان بر اساس نام اشخاص، هویت قومی را به سادگی تعیین کرد. آنچه من در اینجا به آن توجه می‌کنم ماندگاریِ حسِ استقلال‌خواهی و میل به تجزیهٔ شاهنشاهی تا واپسین روزِ هخامنشیان است. خشایارشا به محض بر تخت‌نشینی، به سرکوب شورش‌های مصر و بابل پرداخت. اردشیر یکم نیز از راهبردهای جنگ و یا دیپلماسی برای چیرگی بر آشوب‌های محلی بهره برد. اردشیر دوم شورش کادوسیان در شمال ایران و آناتولی را به زحمت سرکوب کرد و مصر را به کلی از دست داد و اردشیر سوم در همهٔ سال‌های پادشاهی خود شمشیر به دست در حال فروکوفتن سرداران و بزرگان طغیانگر در ایالات بود و نهایتاً اسکندر مقدونی تا اندازهٔ‌ فراوانی بر روی همین حس استقلال‌خواهی اقوام موج‌سواری کرد. آن هنگام که اسکندر بی‌هیچ جنگ و خونریزی به مصر و بابل وارد شد، هخامنشیان در آن جا 190 سال پیشینهٔ پادشاهی و مشروعیت داشتند. چنانکه زاوادزکی بررسی کرده، نیدینتو-بل شاهِ خودخواندهٔ‌ بابل احتمالاً در همان روزی که خبر کشته شدن بردیا/گئومات به بابل رسید، بر تخت استوار گشت. چنین رخدادی حتماً به پتانسیلی خوب از پیش نیازمند است. پرسش دیگر اینکه چرا مادها بی‌درنگ پس از برآمدن داریوش پارسی به جای خانوادهٔ کورش، احساس خطر بیشتری کرد و شوریدند؟ ما امروز می‌دانیم کورش برخلاف روایت هرودوت، در واقع نسبتی با مادها و آستیاگ نداشت. پس خونخواهی مادها برای بردیا هم دور از ذهن به نظر می‌رسد. اما هنوز یک مشکل پابرجاست. اینکه پیش از داریوش، بحرانی وجود نداشت و با آمدن داریوش بود که شورش‌ها پیش آمد. در اینجا می‌توان پرسش دیگری هم مطرح کرد. اینکه: چرا شورشِ خود گئومات در غیاب کمبوجیه در پارس را مصداقی برای وجود نافرمانی پیش از داریوش نگیریم؟ در واقع ایالت‌ها با پیوستن به گئومات یا بردیا، در زمان حیاتِ کمبوجیه، عملاً بر ضد پادشاهِ مشروع، شوریده بودند. این قابل تأمل است که نیمی از شاهنشاهی به بردیای دروغین/راستین پیوست. از نیمهٔ غربی شاهنشاهی خبر زیادی نداریم. تنها منبع هم‌زمان ما بیستون است که می‌گوید پس از رفتن کمبوجیه به مصر، در پارس و ماد و دیگر سرزمین‌ها مردمان/سپاه نافرمان شدند و دروغ همه‌جا برپا شد: “pasäva Kambüjiya Mudräyam asiyava; yaθä Kambüjiya Mudräyam asiyava, pasäva kära arlka abava, utä drauga dahyauvä vasai abava utä Pärsai utä Mädai utä aniyäuvä dahyušuvä”. «پس کمبوجیه به مصر رفت. پس از آنکه کمبوجیه به مصر رفت، سپس مردم/سپاه نافرمان شدند و دروغ در کشورها بسیار شد. هم در پارس و در ماد و دیگر کشورها». بیستون تأکید دارد که «نافرمانی» پیش از آنکه کمبوجیه «به مرگ خود برود»، آغاز شد: “pasäva kära haruva hami^iya abava hacä Kambüjiyä, abi avam asiyava, utä Pärsa utä Mäda utä aniyä dahyäva”; «پس همه مردم/سپاه از کمبوجیه روی برگرداندند، به سوی او(مغ) رفتند. پارس و ماد و دیگر کشورها». به تصریح بیستون، نخست: “xšagarn hau agrbäyata; Garmapadahya mähyä 9 raucabiš Nakata äha; avaθä xšaçam agrbäyatä”; «او این شهریاری را گرفت، از ماه گرمه‌پدا 9 روز گذشته بود که او شهریاری را گرفت». و سپس ادامه می‌دهد: “pasäva Kambüjiya uvamrsiyuš amariyatä”. «پس کمبوجیه به مرگ خود مُرد». اوپر، نوبرگ، و هرتسفلد، دورهٔ بردیای دروغین/راستین را «پر آشوب» می‌دانستند. داندامایف همچون اومستد این نگاه را نپذیرفته و بر بندی از بیستون تکیه می‌کند که در آن داریوش می‌گوید: “nai äha martiya nai Pärsa nai Mäda nai amäxam taumäyä kasci, haya avam Gaumätam tayam magum xsaçam dltam caxriyä”; «نه هیچ مردی از پارس نه ماد نه هیچکس از تخمهٔ ما نبود که گئوماتِ مغ را از شهریاری کنار زند». و از آن نتیجه می‌گیرد که دوران بردیای دروغین/راستین آرام بوده‌است. ولی تفسیر داندامایف سلیقه‌ای می‌نماید. داریوش می‌گوید nai äha martiya nai Pärsa nai Mäda nai amäxam taumäyä kasci «هیچکس از پارس و ماد بر ضد گئومات نشورید». عبارت utä aniyä dahyäva «و دیگر سرزمین‌ها» که پیشتر همیشه می‌آمد، در اینجا بعد از پارس و ماد نیامده است. پس تأکید داریوش بر پارس و ماد است و شاید شورش‌هایی در زمان خود گئومات در دیگر استان‌ها رخ داده باشد. که طبیعتاً باید از بستری استقلال‌طلبانه برخوردار باشد. ابهام دربارهٔ وضعیت بابل در زمان فرمانروایی گئومات حل نشده است. بریان بر اینکه بر ضد کمبوجیه شورشی شده باشد، تردید می‌کند. او بر گزارش بیستون که می‌گوید شورش گئومات در وی‌یخنه (اسفند) رخ داده و کمبوجیه تا گرمه‌پدا (تیر) زنده بوده، شک وارد می‌کند و احتمال می‌دهد که با مرگ طبیعی کمبوجیه، به شکل معمول، پادشاهی به برادرش بردیا انتقال یافته است. استناد مهم او به منبع بسیار متأخر یوستین است که اجرا شدن فرمان قتل بردیا را پس از مرگ کمبوجیه روایت کرده است. الواح بابلی چنانکه خود بریان هم بررسی کرده، به تناوب به کمبوجیه و بردیا اشاره دارند، تا اینکه از برج دوم 522 پ.م تا برج ششم قدرت مطلق به بردیا می‌رسد. به نظر من اسناد بابلی، روایتِ بیستون را نقض نمی‌کنند. تلفیقِ الواح بابلی و بیستون نشان می‌دهد که دوره‌ای از فترت وجود داشته که در آن شاید فرمانداران و شهربانان به شکل خودرای فرمان می‌رانده‌اند. تا اینکه در تیرماه بردیای دروغین/راستین رسماً قبای پادشاهی بر تن می‌کند. دیگر هیچ گزارشی نداریم تا دهمین روز ماه بَگ‌یادیش که داریوش ادعا می‌کند در این روز با همکاری چند نفر از یارانش، گئومات را در درون دژ اختصاصی‌اش، سیکایائواتیش در منطقهٔ نیسای در ماد، به قتل می‌رساند. داندامایف و دیاکونوف بحث بخشش مالیاتی -که بنابر روایت‌های یونانی از سوی گئومات به ایالات داده شد- را یکی از دلایل اقبال سرزمین‌ها به گئومات و شورش آن‌ها بر ضد داریوش -که معافیت‌های مالیاتی را لغو کرد- می‌دانند. بر اساسِ این رهیافتِ کمونیستی، اشراف از اصلاحات بردیا/گئومات آسیب دیده و به داریوش گرویدند. یوستین این کار گئومات را عوام‌فریبی می‌خواند، ولی گره‌زدن محبوبیت گئومات و منفور بودن داریوش در میان غیر پارسیان بیانگر همهٔ ماجرا هم نیست. چراکه دورترین نقاط شاهنشاهی از جمله ایونی، مصر و یهودیه نیز چندی بعد برای داریوش بحران‌ساز شدند. حال آنکه این ایالات به زیر فرمان گئومات نرفته بودند تا طعمِ خوش معافیت مالیاتی را بچشند. همچنین کوشش چهار ماههٔ گئومات (از ماه 12 تا ماه 4) خود نشان از آن دارد که او نیز مانند داریوش بسیار تلاش کرده بود. اما او فرصت نکرد همچون داریوش قلمِ میخی به دست بگیرد و «تاریخ» بنگارد. وگرنه احتمالاً او هم برای حماسه‌سرایی به سبک بیستون مواد کافی داشته است. شاید شورش‌های محلی و آشوب‌های استقلال‌طلبانه و بی‌نظمی‌های ناشی از سخت‌گیری‌ مالی کمبوجیه پیش از داریوش بر ضد خود بردیای دروغین/راستین شکل گرفته و او پیش از داریوش به اقدامات متقابل برای اصلاحات دست زده است. اصلاحاتی که نهایتاً در زمان داریوش اجرا شد. ظاهراً چنانکه بریان هم توجه کرده داریوش خواسته افتخار سرکوب همهٔ‌ آشوب‌ها و نگهبانی از یکپارچگی شاهنشاهی پارسی را منحصراً از آن خود بداند. از این رو در وخیم جلوه دادن اوضاع در یک سال نخست پادشاهی‌اش راه مبالغه را پیموده تا شُکوهِ خود را نمایان سازد. اگر یک جای بیستون مبالغه‌آمیز و کمی دور از حقیقت بنماید، آنجاست که داریوش ادعا می‌کند: “kašci nai adršnauš cišci θanstanai pari Gaumätam tayam magum, yätä adam ärsam”; «کسی نبود که نترسد چیزی درباره گئوماتِ مغ بگوید تا من رسیدم». پیش از این ووخل‌سانگ هم تأکید کرده بود که شورش‌های ایالت‌ها در زمان داریوش، به نوعی شورش بر علیه بردیا (گئومات) به نظر می‌رسیده است. در نتیجه، به نظر می‌رسد این کودتای داریوش نیست که دریای آرام «شرق نزدیک» را طوفانی می‌کند.

۲-آیا داریوش به بزرگنمایی شورش‌ها نپرداخته است؟ شکاکان بیستون به حق می‌پرسند که «چرا نوزده شورش بر ضد این شاه جوان رخ داده؟ حتماً یکجای کار می‌لنگد». ولی همچنین باید پرسید که «چرا داریوش بر همهٔ این نوزده شورش در مدت کوتاهی پیروز شد؟» شاید این شورش‌ها واقعاً آن اندازه که داریوش ادعا می‌کند فراگیر و عمیق نبودند. یعنی شاید دروغ یا مبالغهٔ داریوش در این بخش نهفته باشد. چنانکه رونان هِد توجه کرده پیروزی‌های بزرگ داریوش در روایات یونانی همچون هرودوت چندان برجسته و چشم‌گیر نیست. اگر روایتِ پیروزی داریوش و سپاهش بر این همه ایالت شورشی، در شرایطی که حتی پشتش به ایالت خود؛ پارس -و ایالتی که پدرش بر آن فرمان می‌راند؛ پارت- هم گرم نبود، دچار اغراق شده و به سنت شرق نزدیک، حالت حماسی به خود گرفته باشد، پس نمی‌توان از آن برای نامشروع دانستن او و ردِ داستان گئومات بهره گرفت و باید این شورش‌ها را در ردیف نافرمانی‌های همیشگی تاریخ گذاشت. اگر بزرگی و عمق آن را به همان شکل که در بیستون گفته شده، بپذیریم می‌توان گمانه زد که پیروزی داریوش در این جنگ‌ها و سامان‌بخشی به بزرگترین امپراتوری که جهان تا آن‌زمان به خود دیده بود و انجام کاری که پیش از او گئومات قادر به انجامش نبود، خود نشانگر مقبولیت و مشروعیت بیشتر داریوش به نسبت بردیای دروغین/راستین است. کورش 16 سال برای گرفتن ماد، لیدی، و بابل وقت صرف کرد و همیشه از جبههٔ پشت سر و ایالات پیشتر تصرف شده، دلگرم بود. حال آنکه داریوش بدون این پشت‌گرمی در اندک‌زمانی به جایگاه کورش رسید. پس می‌توان نفوذ معنوی و کاریزمای داریوش را در سطح بالایی تصور کرد که این تصور به‌شدت با فرضِ داریوش غاصب ناسازگار است. ظاهراً کندنِ بیستون از 521 پ.م یعنی ماه‌ها پس از آغاز جنگ‌ها و پس از چند پیروزی‌ داریوش آغاز شده و تا 519 پ.م به درازا انجامیده است. در نتیجه داریوش هرکه بوده و گئومات واقعی هم هرکه بوده باشد، بنابر سنت سیاسیِ شرق باستان، اگر «هیچکسی نبود جز داریوش» و او به نبرد شاه رفت و او را کشت و تاج بر سر گذاشت و سپس شورش‌ها به شکل دومینویی برخاستند، و آنگاه داریوش همه را شکست داد، پس داریوش حقیقتاً برحق و راستکار و شورشیان دروغ‌زن بودند. چنین قهرمانی به مشروعیت‌سازی از طریق بیستون و سرهم کردن داستان گئومات نیاز نمی‌داشته است. آنگونه که هینتس و اشمیت می‌گویند، داریوش نخست به ایلامی‌نوشتن بسنده کرده بود و سپس به اندیشه‌ بابلی‌نوشتن و نهایتاً پارسی‌نوشتن افتاد. او در پایانی‌ترین بخش بیستون نوشت که این متن را به سراسر شاهنشاهی فرستاده تا مردمان بخوانند. کار بیستون پایان یافته بود که او در دو جنگ دیگر پیروز شد و دستور داده شد تا گزارش دو جنگ اخیر را نیز به هر شکلی که می‌شد به سنگ‌نوشته پیوست کنند. همین الگو در نقش‌برجستهٔ‌ بیستون هم یافت می‌شود. پوبل با تطبیق نقش‌برجستهٔ بیستون با نقش ‌رستم نشان داد که هدف نخستین در بیستون، صرفاً نمایش داریوش در حالی که گئومات را در روبروی نمادِ اهورامزدا به زیر پا افکنده بوده است. ولی با افزایش پیروزی‌ها در چند مرحله داریوش دستور می‌دهد تا نقش‌برجسته را توسعه داده و شورشیان را به تصویر بکشند؛ که واپسین آن‌ها سکاییِ خوش‌‌پوش، اسکونخا است که به انتهای صف افزوده شد. پس او به قله‌ رسید و سپس به این اندیشه افتاد که خود و اندیشه و ایدئولوژی مذهبی و سیاسی خود را جاودانه کند. یعنی بیستون «اعلامیه رسمی دولتی در اوج قدرت» است، نه «پروپاگاندای یک حکومت متزلزل». ما سندی نداریم تا ادعای داریوش در بزرگی و فراگیری این شورش‌ها و پیروزی‌های پیاپی او را بپذیریم یا رد کنیم. ولی در هر دو حالت، برخلاف استدلال اومستد، نمی‌توان از این شورش‌ها برای غاصب دانستن داریوش بهره گرفت.

۳-بیستون؛ الگوی سیاسی هخامنشیان: اگر وجود یک بردیای دروغین، دروغِ داریوش باشد، پس دیگر مدعیان در بابل و ایلام و پارس و ماد، که هریک خود را به یک پادشاه پیشین منسوب می‌داشتند، دقیقا از چه کسی و چه الگویی پیروی کردند؟ به نظر می‌رسد الگوی آنان مطابق با گئومات و مغایر با الگوی داریوش بود. گئومات و شورشیان ایالتی، خود را به پادشاهی کهن نسبت دادند. ولی داریوش با هخامنشی خواندن کورش (که خودش را هخامنشی نخوانده بود)، شاهان پیشین را به خود نسبت داد. الگوی گئومات را در موارد دیگری چون نسب بردنِ کورش از آستیاگ، اسکندر از دارا، اردشیر بابکان از کیانیان و شاپور یکم از اردوان (هر سه در شاهنامه) هم می‌توان دید. در این الگو، مدعی فرمانروایی با برساختن یک داستان، به یک دودمان فرمانروای نامدار کهن منسوب می‌شود. ولی در موردِ بی‌همتای داریوش، یک خاندان بزرگ و نامدار کهن (دودمان چیش‌پش) ناگهان به زیر چترِ خانواده‌ای تازه به دوران رسیده (هخامنشی) کشیده می‌شود. پیداست که مدعیان پادشاهی در استان‌ها از گئومات الگو گرفته‌اند نه از داریوش و این به سودِ راست‌پنداریِ روایتِ بیستون (نسب‌بردن گئومات به کورش) است. برادرکشی هخامنشیان نخستین، نه تنها در تاریخ باستان و میانهٔ جهان، امری رایج و کلیشه‌ای بوده است، بلکه در تاریخ ایران (چه پیش و چه پس از اسلام) و حتی در تاریخ خود هخامنشیان نیز کاملاً متداول می‌نماید. اگر کمی بعدتر فرزندان خشایارشا، و سپس فرزندان اردشیر یکم، فرزندان داریوش دوم و در پایان فرزندان اردشیر دوم دست به کشتارِ خانوادگی زده‌اند، چرا برادرکشی کمبوجیه نامحتمل باشد؟ دور نیست بتوان گفت الگوی برادرکشی هخامنشیان آینده هم تقلیدی از کمبوجیه بوده است و این الگو هم به سودِ روایتِ بیستون (کشته‌شدنِ بردیا به دست برادرش کمبوجیه) است. دیگر آنکه اگر واقعاً بردیا تا مرگ کمبوجیه زنده بوده، چرا داریوش که کاراکتر داستانی گئومات را برساخت، قتل بردیا را به گردن مغ نینداخت؟ در این صورت هم مشروعیت داریوش به عنوان انتقام‌کشندهٔ «شاه شهید» بیشتر می‌شد و هم ما آن را آسان‌تر باور کرده و مناقشهٔ کمتری در میان تاریخ‌نگاران پس از اومستد صورت می‌گرفت. در واقع داستانی که داریوش شرح می‌دهد اگر ساختگی باشد، ضعیف و بی‌فایده است. نتیجه اینکه ضعف‌ها و عدم تطابق با الگوها در موضوع عجیبِ پنهان‌ماندن قتلِ بردیا به دست کمبوجیه اتفاقاً داستان را به شکلِ رئال و نه دراماتیک رده‌بندی می‌کند. البته که دشوار می‌توان باور کرد که یک غاصب بتواند تا مدت‌ها همچون یک شهریار نمایان شود. اما اگر ادعای داریوش دربارهٔ مغ ناممکن است، با وهی‌یزدات پس از گئومات، که خود را به دروغ بردیا پسر کورش دانست چه کنیم؟ آیا وهی‌یزدات هم پسرِ کورش بود؟ در نتیجه ظاهراً باید سنت و افسانه‌ای در مورد غیبت شاهزاده بردیا در پارس وجود داشته باشد که پس از بردیا، وی‌یزدات هم بتواند از آن الگو بهره جوید.

۴-مسألهٔ مادی بودن گئومات: اگر مادی بودن یا مغ بودن آن غاصب محتمل باشد، برای اینکه یک مغِ مادی را پسر کورش بدانیم کار دشواری پیش رو داریم. داندامایف داریوش را مورد انتقاد قرار داده که چرا پدر، ملیت و میهنِ گئومات را معرفی نمی‌کند؟ ولی از آنجا که می‌دانیم روحانیان در اوستا، نه مغ که آترَوَن نامیده‌شده‌اند، اشاره به مغ در بیستون را می‌توان اشاره به قبیلهٔ مادی گئومات گرفت. مغان هرچه بودند، احتمالاً مادی بودند. داندامایف اشاره به «مادی» بودن گئومات در رونوشت بابلی بیستون را چنین توجیه می‌کند که ممکن بوده که بابلی‌ها مانند یونانیان، به پارسیان هم «مادی» بگویند. ولی چرا کاتبِ بابلی هنگام معرفی دیگر شخصیت‌های پارسی در بیستون، از لفظِ «مادی» بهره نگرفته است؟ آیا برعکسِ استدلال داندامایف، نمی‌توان استدلال کرد که مادی بودن مغ، در زبان‌های پارسی و ایلامی بدیهی فرض شده و از آن پرهیز گشته است ولی در رونوشت بابلی لازم آمده؟ زاوادسکی توجه کرده که جامهٔ گئومات (مشخصاً کفش او) در نقش‌برجستهٔ بیستون، نه «مادی» که «پارسی» است و آن را دلیل بر آن گرفته که آن شخص بردیا پسر کورش است و نه گئومات و تناقض میان سنگ‌نوشته و نقش‌برجسته را چنین توجیه کرده که داریوش هنگامی که دستور به کندن نقش‌برجستهٔ بیستون داد هنوز داستان گئومات را نساخته بود و بعداً به فکرش رسید که چنین داستانی سرهم کند. ولی می‌توان چنین پاسخ داد که احتمالاً گئومات به هنگام اسیر و کشته شدن به دست داریوش، لباس پارسی به تن داشته است. خود زاوادسکی هم تأکید کرده که کفش آن‌کس که زیر پای داریوش افتاده، کفش رسمی شاهان هخامنشی نیست. بنابراین می‌توان تصور کرد که طراح بیستون، شکست‌خوردگان را در پوششی ساده و بدون تشریفات به تصویر کشیده و از این رو سرنخی که نشان بدهد او بردیا یا کس دیگری است به دست نمی‌دهد. ضمناً تصور اینکه داریوش تصمیم گرفته باشد نقش‌برجسته‌ای به آن شکوه و عظمت برای به تصویرکشیدن لگدمال‌کردن پادشاه برحق هخامنشی بسازد و قتل پسر کورش بزرگ را با افتخار، جاودانه کند، و سپس پشیمان شده و به جای اصلاح نقش‌برجسته، به اختراع یک داستان دروغین در سنگ‌نوشته بپردازد، دور از ذهن به نظر می‌رسد. از آنجا که ظاهراً نقش‌برجسته و سنگ‌نوشته نسبت به یکدیگر چندان تقدم و تاخر زمانی ندارند و ضمناً با زمان رویداد قتل گئومات چندین ماه (شاید یکسال) فاصله دارند و خودِ نقش‌برجسته همچون سنگ‌نوشته در چند مرحله توسعه یافته و اصلاح شده است، فرضیهٔ زاوادسکی درست نمی‌نماید. ماجرای شورش مغ یا مغان بر ضد هخامنشیان و سپس کشتار مغان چنان شهرتی داشته که دشوار است بگوییم بر اساس یک دروغ یا بدفهمی ایجاد شده است. تا دورهٔ باستان متأخر -پیش از سدهٔ هفتم میلادی- هر نویسنده‌ای که از مغان سخن می‌گفت به یادِ شورشِ مغ و ماجرای مغ‌کشی دورهٔ داریوش می‌افتاد. کلمنس اسکندرانی متکلم مسیحی در سدهٔ سوم میلادی در کتابش استروماتا هنوز داریوش را به براندازیِ مغ می‌شناخت. ماجرای مغ‌کشی در هرودوت، کتسیاس و یوسفوس فلاویوس و اشارهٔ استرابون به عزل شدن کمبوجیه به دست مغان و سپس آمیانوس مارسلینوس و نهایتاً آگاثیاس نشان از آن دارد که حتماً رخدادی مرتبط با مغان در 10 بگ‌یادیش روی داده که دست‌مایه‌ای برای این داستان عامیانه شده است. از آنجا که این روز برابر با 29 سپتامبر یا 8 مهر کنونی می‌شود، باید تطابق عمدی یا سهوی آن با جشن بزرگ مهرگان را در یاد داشته و ادعای تکرار همه‌سالهٔ‌ رسم مغ‌کشی در منابع یونانی را کنار بگذاریم. کشف در تاریخ باستان از دو جهت به دست می‌آید، کاوش‌های باستان‌شناختی، و پیشرفت‌های زبان‌شناختی. فرضیهٔ اومستد که به دست دیگران پروبال گرفته بر پایهٔ کشف‌های باستانشناختی و زبان‌شناختی نبوده است. از این روست که علی‌اف، تذکر می‌دهد: «ما هیچگونه اطلاعاتی علیه صحت مطالب نبشتهٔ بیستون در اختیار نداریم». ‌ به قول فرای تاکنون هیچ‌یک از دو طرف نتوانسته‌اند فرضیات خود را کاملاً اثبات کنند. پس باید همچنان به همان منابع اصلی تکیه کنیم و از این روست که داندامایف می‌نویسد: «هنوز باید ] نظر اومستد را[ 'فرضیه' دانست». بریان در عین پذیرش این فرضیه که نیرنگ را داریوش اجرا کرده، با اشاره به نبودن هیچ دلیل محکمی به جز تردید در صداقت داریوش، می‌نویسد «به زیرسوال بردن کلیات ماجرای گئومات و قتل بردیا به دست کمبوجیه می‌تواند کاملاً لفاظی بنماید، چون منابع دربارهٔ قتل بردیا اتفاق نظر دارند» ویزه‌هوفر با تمام انتقادات و تحلیل‌ها، کلیات خط داستانی که بیستون ساماندهی کرده و هرودوت به آن پرداخته را پذیرفته است. شایگان که در مقاله و کتاب خود الگوهای حماسی برتخت‌نشینی در ایران را بررسی کرده و به تطبیق بیستونِ داریوش و پایکولیِ نرسه پرداخته است، تصریح می‌کند «از آنجا که پیشنهاد ما بر پایهٔ وجودِ چند پیش‌فرض بنا شده که بنابر دانسته‌های تجربی ما، نه اثبات‌شدنی‌اند و نه انکار‌پذیر، پس واقعیتِ برتخت‌نشینی داریوش همچنان در قالب حدس و گمانی آگاهانه باقی می‌ماند». در این وضعیت، بهتر است از فن «استصحاب» بهره جست: به موجب آن در جایی که پیش از این «یقین» وجود داشته و سپس «شک» حاصل شده است، مادام که زوال آن «محرز» نباشد، می‌توان وضع پیشین را «معتبر» شمرد.

This article "شورش های زمان داریوش" is from Wikipedia. The list of its authors can be seen in its historical and/or the page Edithistory:شورش های زمان داریوش. Articles copied from Draft Namespace on Wikipedia could be seen on the Draft Namespace of Wikipedia and not main one.



Read or create/edit this page in another language[ویرایش]