نام طبرستان
فردوسی :
که مازندران شهر ما یاد باد | همیشه بر و بومش آباد باد |
برخی ریشه نام مازندران را آمیختهای از ماز به معنی بزرگ و نیز میانه، ایندیرا و آن پس وند مکان دانستهاند و در نتیجه عبارت «مازیندیران» را به معنی جایگاه دیو بزرگ، ایندیرا میدانند. گواه آن را هم شاهنامه دانستهاند که در آن از مازندران به عنوان جایگاه دیو سفید نام بردهاست و نیز ایندیرا را کوهی دانستهاست در میانه این سرزمین. بر پایه همین موضوع ملک الشعراء بهار بیت زیر را سرودهاست:
![](https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/4/43/Mount_Damavand_and_birds.jpg/260px-Mount_Damavand_and_birds.jpg)
ای دیو سپید پای در بند! | ای گنبد گیتی! ای دماوند! | |
از سیم به سر یکی کلهخود | زآهن به میان یکی کمربند | |
تا چشم بشر نبیندت روی | بنهفته به ابر، چهر دلبند | |
با شیر سپهر بسته پیمان | با اختر سعد کرده پیوند | |
چون گشت زمین ز جور گردون | سرد و سیه و خموش و آوند | |
بنواخت ز خشم بر فلک مشت | آن مشت تویی تو ای دماوند! | |
تو مشت درشت روزگاری | از گردش قرنها پس افکند | |
ای مشت زمین! بر آسمان شو | بر ری بنواز ضربتی چند | |
نی نی، تو نه مشت روزگاری | ای کوه! نیم ز گفته خرسند | |
تو قلب فسردهٔ زمینی | از درد ورم نموده یک چند | |
شو منفجر ای دل زمانه! | وآن آتش خود نهفته مپسند | |
خامش منشین، سخن همی گوی | افسرده مباش، خوش همی خند | |
ای مادر سر سپید! بشنو | این پند سیاه بخت فرزند |
پندار دیگر آنست که «ایندرا» را از خدایان افسانهای آریایی بدانیم که در نوشتههای سانسکریت همانند «ریگ ودا» دیده میشود؛ «ایندرا» خدای باران، آذرخش و تندر، جنگاوری و فرمانروای دیوان (خدایان) است و بهشت را در دست دارد. سوار بر ابرها باران میآورد و بیابانها را بوستان میکند. اژدهای خشکسالی در کوهستان را نابود میسازد. «ایندرا» در کوه خانه دارد. در اوستا، «ایندرا» دیو بیهنجاری و در ستیز با اردیبهشت است.
نام کهن و اصلی مازندران طبرستان است که در واقع تپورستان بوده و علت نامگذاری آن وجود قوم؛ البی که درآن وجود دارد به نام قوم تپور میباشد که از شهر بابل تا شهر گرگان امتداد دارد. از اقوام دیگر مازندران قوم آمارد است که مرکز آن آمل و از آمل تا تنکابن و قوم کادوس از تنکابن تا رامسر هستند.
برخی نام مازندران را به شکل ماز + اندر + آن میدانند. ماز در زبان مازندرانی به زنبور عسل گفته میشود و کسانی که این ریشه یابی را پذیرفتهاند معنای مازندران را «جایی که زنبورعسل در آن هست» میدانند.
به باوری دیگر، نام مازندران برگرفته از کوه ماز است. پس مازندران سرزمینی است که کوه ماز در آن جای دارد (ماز+اندر+آن). رشته کوه ماز در جنوب مازندران، در راستای غرب به جنوب شرق کشیده شدهاست. رشته کوه ماز هم راستا با دوبرار در دشت لار و پلور است که تا فیروزکوه پیش میرود. مردم دماوند هنوز به این کوه بلند که در شمال شهر دماوند امتداد یافته، ماز میگویند. از سوی دیگر در لاسم و در میان رشته کوه دوبرار، قلههای بلندی مانند انگمار، سیاه کمر دیده میشود که یکی از آنها قله بلند ماز است. منوچهری دامغانی (قرن پنجم) واژه «ماز» را به همراه مازندران در یک بیت میآورد:
برآمد یکی ابر مازندران | چو مار شکنجی و ماز اندر آن |
میدانیم منوچهری دامغانی سراینده زبردستی در ترسیم طبیعت در سرودههای خود بوده و همچنین سالها در مازندران زیستهاست. «ماز» در اینجا همان کوه ماز است که ابرها چون ماری به خود پیچیده، آن کوه را دربر گرفتهاند. گروهی، ماز را پیچ و خم میدانند، ولی واژه «شکنج» در «مار شکنجی» خود به معنی پیچ و خم است و آوردن واژهای دیگر (که ماز باشد) به معنی پیچ و خم در اینجا، درست نمینماید. ابن اسفندیار در کتاب تاریخ تبرستان به سال ۶۱۳ هجری مینویسد: و مازندران محدث است به حکم آنکه مازندران بحد مغربست و به مازندران پادشاهی بود چون رستم زال آنجا شد او را بکشت. منسوب این ولایت را موز اندرون گفتند بسبب آنکه موز نام کوهیست از حد گیلان کشیده تا به لار و قصران که موز کوه گویند همچنین تا به جاجرم.[۱][۲] عدهای نیز به این دلیل که سابقاً این سرزمین مملو از گوزن بوده و مازن نیز به معنای گوزن بوده و از طرفی دران را نیز به معنای درندگان میباشد اینطور استنباط کردهاند که دران به معنای درنده کنایه از ببر مازندران است و چون این سرزمین در گذشته مملو گوزن و ببر بوده مردم آن سرزمین را به این نام خواندند.
مازندران کنونی در درازای تاریخ، شاهد وقایع و اتفاقات فراوان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بودهاست. در اهمیت سرگذشت وقایع تاریخی این استان، کافی است که گفته شود هیچیک از مناطق ایران به اندازه این سرزمین، شاهد رویدادهای تاریخی نبودهاست.
به همین سبب است که نویسندگان و مورخان ایرانی و خارجی، فراز و نشیبهای تاریخی این سرزمین را در کتابهایی به رشته تحریر درآوردهاند. از آثار نویسندگان روسی دربارهٔ مازندران، تاریخ مازندران و استرآباد تألیف رابینو، و از آثار نویسندگان مازندرانی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران تألیف میر ظهیرالدین مرعشی، و از آثار نویسندگان ایرانی، تاریخ طبرستان به کوشش اردشیر برزگر و مازندران از قدیمترین ایام تا به امروز، نوشته دکتر محمد مشکور را میتوان نام برد. اما این که نام مازندران از چه زمانی در این سرزمین متداول شد اختلاف نظر وجود دارد. بعضی از مورخان معتقدند از زمان ابن اسفندیار و یاقوت، به جای هیرکانیا کلمه مازندران بکار برده شدهاست عدهای هم تاریخ بکارگیری واژهٔ مازندران را از سده چهارم هجری قمری به بعد میدانند.
![](https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/c/cd/BGD_Ranch%27s_Caspians.jpg/200px-BGD_Ranch%27s_Caspians.jpg)
چنین گفت کز شهر مازندران | یکی خوشنوازم ز رامشگران | |
اگر در خورم بندگی شاه را | گشاید بر تخت او راه را | |
برفت از بر پرده سالار بار | خرامان بیامد بر شهریار | |
بگفتا که رامشگری بر درست | ابا بربط و نغز رامشگرست | |
بفرمود تا پیش او خواندند | بر رود سازانش بنشاندند | |
به بربط چو بایست بر ساخت رود | برآورد مازندرانی سرود | |
که مازندران شهر ما یاد باد | همیشه بر و بومش آباد باد | |
که در بوستانش همیشه گلست | به کوه اندرون لاله و سنبلست | |
هوا خوشگوار و زمین پرنگار | نه گرم و نه سرد و همیشه بهار | |
نوازنده بلبل به باغ اندرون | گرازنده آهو به راغ اندرون | |
همیشه بیاساید از خفت و خوی | همه ساله هرجای رنگست و بوی | |
گلابست گویی به جویش روان | همی شاد گردد ز بویش روان | |
دی و بهمن و آذر و فرودین | همیشه پر از لاله بینی زمین | |
همه ساله خندان لب جویبار | به هر جای باز شکاری به کار | |
سراسر همه کشور آراسته | ز دیبا و دینار وز خواسته | |
بتان پرستنده با تاج زر | همه نامداران به زرین کمر |
نگاهی مختصر به ریشهشناسی واژه مازندران[ویرایش]
از منظر زبانشناسی همواره با گذر زمان، ریشه بسیاری از کلمات و علت نامگذاری آنها، در هالهای از ابهام فرومیرود و گمانههای مختلفی در رابطه با وجه تسمیه انتخاب کلمات پدید میآید. یکی از این واژگان «مازندران» است.
به علت وجود تناقضات تاریخی و اسطورهای در ارتباط با «مازندران»، نیاز به درک معنی و مفهوم این واژه بیشتر احساس میشود. ریشهشناسی و رمز گشائی واژگان، یکی از راهکارهای مؤثر در پی بردن به هویت تاریخی، ادبی، فرهنگی، جغرافیایی و حتی اقلیمی مرتبط با یک واژه است. با توجه به سخنان بالا در خصوص ریشه واژه مازندران، در جمعبندی سخنان پژوهشگران و همچنین در نگاهی نو، گمانهها و برداشتها در خصوص ریشه واژه مازندران به شرح ذیل است:
۱- برداشت نخست از معنی مازندران، به سرزمین محصور در میان دیوار، دژ یا کوه اطلاق میگردد.
۱–۱-ابن اسفندیار مؤلف کتاب تاریخ طبرستان در ۶۱۳ ه. ق، بر این گمانه است که مازندران تغییر یافته «موز اندرون» است و بیان میدارد: «این ولایت را موز اندرون میگفتند.»[۳]
۱–۲-مرعشی گمانه مشابهای دارد و مازندران را منسوب به ماز و مازیار میداند. او میگوید: «و اسم مازندران محدث است، و به تجدید مازندران میگفتند به سبب آن که ماز نام کوهی است، از گیلان کشیدهاست تا به لار و قصران و به قول بعضی مازیار[۴] بن قارن دیواری تا حد گیلان بساخت؛ و هنوز عمارت آن به جای است؛ و چند تا دروازه فرموده ساختند و دربان نشاندند تا کسی بیاذن او آمد و شد نتواند کردن و آن دیوار را ماز میخواندند و درون او را مازاندرون میگفتند.»[۵]
از طرفی، دکتر صادق کیا به نقل از احیاء الملوک از ملک شاه حسین سیستانی چنین گفتهاست: «و این مازندران را موزه اندرون میگویند. زیرا که کوهی که این بلاد را در میان گرفته موزه کوهی میگویند. از کثرت استعمال مازندران میگویند.»
این تعبیر از مازندران، به ویژه مازندران ایران زمانی قوت میگیرد که این سرزمین در گذشته همواره محصور در میان دژها و کوهها بودهاست و چنانکه مورخانی چون استرابو در توصیف هیرکانیا نقل میکنند، به علت هجوم مکرر قبایل بدوی، سایر مناطق بدون حصار طبیعی، مانند دشت گرگان یا سایر مناطق قابل نفوذ، توسط دیوارهایی بلند محصور میشدهاست. این برداشت از معنی مازندران، با مازندران شاهنامه هم تا حدودی تناسب دارد، و البته با برخی نقاط دیگر که به مازندران شهرت دارد.
۲-از آنجا که طبق نظر برخی مورخان، مازندران از ریشه «ماز (ماز+ اندر آن) و موز (موز+ اندرون)» میباشد، لذا بررسی این کلمه، در زبان فارسی، پهلوی، عربی، لاتین و همچنین گویش بومی مازندرانی شاید راهگشا باشد، و با توجه به معانی کلمه ماز و موز، تعابیر مختلفی از این واژه میتوان ارائه نمود.
۲–۱-ماز در لغتنامه دهخدا «مطلق چین و شکنج» را گویند. چین. نورد. پیچ و خم. با اشاره به ابیاتی چون:
ای من رهی آن روی چون قمر | وان زلف شبه رنگ پر ز ماز |
(شهید)
و یا،
برآمد یکی ابر مازندران | چو مار شکنجی و ماز اندر آن |
(منوچهری دامغانی)
که گویا در وصف سرزمین مازندران ذکر گردیدهاست؛ و کلمه «مازندران» و «ماز اندر آن» در آن قابل توجه و تأمل است.
یکی خشت شاهی پر ماز و پیچ | به کف داشت وز رنج ناسود هیچ |
(اسدی)
۲–۲- «ماز» در فرهنگ فارسی معین، به معنای شکاف و ترک و همچنین چین و شکن آمدهاست. «ماز» به معنای «پیچ و خم» نیز با توجه به شعرهای فوق با اقلیم استانهای شمالی و راههای پرپیچ و خم کوهستانی و جنگلی آن و به ویژه مسیرهای صعب العبور آن در گذشته، نزدیکی دارد؛ و این تشابه در معنی واژه ماز در زبان فارسی، خود از تشابهاتی است که مازندران ایران را با مازندران شاهنامه مشتبه ساختهاست. «ماز» به معنای «پیچ و خم» نیز با توجه به شعرهای فوق با اقلیم استانهای شمالی و راههای پرپیچ و خم کوهستانی و جنگلی آن و به ویژه مسیرهای صعب العبور آن در گذشته، نزدیکی دارد؛ و این تشابه در معنی واژه ماز در زبان فارسی، خود از تشابهاتی است که مازندران ایران را با مازندران شاهنامه مشتبه ساختهاست و البته این شباهت، سایر نقاط که برخی مورخان مازندران نامیدهاند، مانند فلاتهای شرقی ایران و کهستان یمن و شام را نیز در بر میگیرد.
۲–۳- البته ماز maz، به صورت نوشتاری متفاوت مَذ، در پهلوی به معنی مِی و شراب نیز استفاده شدهاست.
- اما تعبیر دیگر از مازندران را در کتاب احیاء الملوک سیستانی ارائه شده که ریشه مازندران را «موزه اندرون» دانستهاست؛ و اما در ریشهشناسی واژه «موزه» با دو معنی روبرو میشویم؛ یک معنی آن در زبان و فرهنگ فارسی چکمه و کفش را گویند و موزه دوز همان کفشدوز یا کفشگر معنی میدهد و دوم، موزه به محل نگهداری آثار هنری یا اشیای باستانی گویند و یک واژه اقتباسی توسط فرانسویان از اساطیر یونان است؛ و در دهههای اخیر از واژه فرانسوی موزه Mousee به سایر زبانها منجمله فارسی وارد شده و ریشه آن از واژه یونانی Mousein گرفته شده که نام عبادتگاهی بوده برای نُه الهه هنر و صنعت که بر روی تپهای در آتن، ساخته شده بود.
- برخی پژوهشگران بر این نظرند که مازندران تغییر یافته «مار اندران» است و در گذشته مارهای بزرگ در آن میزیستهاند و برخی نیز راههای مارپیچ آن را دلیل بر این گمانه دانستهاند. مورخان عهد اسکندر در خصوص دریای هیرکانیا ذکر کردهاند: «دریای این سرزمین را مارهای بزرگ از نژاد افعی است». در افسانههای بومی نیز بر این ارتباط صحه گذاشتهاند، چون افسانه ماه میترا خاتون و کیا رستم دیوزاد. در این افسانه «ماه میترا خاتون»، زنی هیزم شکن است که با مردی به نام «کیا رستم دیوزاد» ازدواج میکند. اما این رستم برخلاف رستم شاهنامه خود دیو زادهاست و همچنین به هنگام ضرورت به هیبت مار در میآید و در پوست مار میرود.[۶] و این نگاه را در بیت ذیل از منوچهری نیز میبینیم.
برآمد یکی ابر مازندران | چو مار شکنجی و ماز اندر آن |
لازم بذکر است که واژه «مار» در گویش شمال ایران همان «مادر» فارسی معنی میدهد و به مار که حیوان خزندهای است، «مَر» mar گویند.
این تعبیر، مازندران را سرزمین مارهای بزرگ دانسته و ما را به یاد خوان اژدها در شاهنامه میاندازد و شواهدی نیز از وجود افعیهای بزرگ در هیرکانیای باستان که مازندران ایران نیز جزئی از آن به حساب میآمد، و در نوشتههای مورخان قرون اول میلادی گزارش شدهاست، ذکر گردید، لیکن گویا تاکنون سندی حاکی از آنکه مورخی، سرزمین شمالی ایران را، مار-اندر-ان خوانده یا تفسیر نموده باشد، مشاهده نگردیدهاست.
۵-گاه برخی واژگان یا معانی آنها در زبان مادری فراموش میشوند، ولی در زبانهای مجاور آنها تا مدتی باقی میمانند. از سرزمینهای مجاور ایران ساسانی پهلوی زبان، قوم عرب زبان بودهاند. در اوستا[۷] از دیوان مازندران با نام «دیوان مَزَنی» یا «دیوان مَزَندَری، دیوان مَزَنَ» نام برده شدهاست؛ و هنگامیکه نام مازن و مَزَن را در فرهنگ لغت عرب مشاهده میکنیم، به نامی مهجور برمیخوریم، که در عصر جاهلیت رواج داشتهاست. «مَزَن» و همچنین «مازَن» معانی مختلفی در عربی داشتهاند. اما نزدیکترین معنی برای مزن، «اَبْر» یا «ابرهای باران زا» است؛ لذا مازندران سرزمین ابرهای باران[۸] زا معنی میشود و این گمانه، هنگامی که با واژه «موزنی» muzne یا «موزنی دی» mwznydyy در زبان پهلوی[۹] مواجه میشویم، بیشتر جلب توجه مینماید. چرا که این واژگان در این زبان، ابر معنی میدهد. این تعبیر گستره مازندران را به اقلیمهای مرطوبتر و بارانخیزتر محدود میکند. اقلیمهایی همچون شمال ایران و همچنین اقلیمهایی که زبانهای اوستایی یا عربی با آنها مراوده داشتهاند. مازندران شاهنامه نیز که سرزمین همیشه بهار و گل دانسته شده، طبیعتاً بایستی از بارش مناسبی برخوردار بوده باشد.
۶-دکتر صادق کیا، واژه مازندران را در ارتباط با دیوان دانسته و ریشه آن را، «ماز+ ایندرا+ آن»، محل دیو بزرگ ایندیرا (خدای جنگ) تعبیر نمودهاست. کیا میگوید: گمان میشود که نام مازندران از سه جزء ساخته شده باشد. نخست «مز» به معنی «بزرگ»، دوم «ایندره» که نام یکی از پروردگاران آریائیان که در دین مزدیسنی از دیوها شمرده شدهاست، سوم پسوند «-آن» که در ساختن نام جای بسیار بکار رفتهاست. در ادبیات سنسکریت که maz ایرانی معادل mab سنسکریت است، mabendra «ایندره بزرگ» نام کوهی و همچنین نام مکانی است. این تعبیر شاید بیشتر از این جهت قوت گرفته باشد که مازندران با نام دیوان همراه شدهاست و گفته شده دیوا خدای آریائیان قدیم است و ایندرا نیز یکی از بزرگترین دیوان و خدای جنگ است.[۱۰] این برداشت از واژه مازندران با حضور قبیله مَردی و قبیله آمارد در مازندران و گیلان باستان جالب توجه است. «مارد» در عربی به معنای غول و دیو است؛ و مارد اندر ان، که برخی معتقدند ریشه مازندران است، سرزمین غولها معنی میشود.
۷-معنی دیگر «ماز»، در گویشهای گیلکی و مازندرانی (طبری) نام نوعی درخت از خانواده بلوط را گویند، که در مناطق مختلف استانهای شمالی به اشکال مختلف ماز، مازو، موزی، میزی و مازی تلفظ میگردد. زمینی که این درخت در آن میروید، مازو یا موزی باغ و مسیری را که این نوع درختان بلوط را کاشتهاند، موزیرَج گویند؛ و میوه آن را موزی پلور و تخم آن را «مازی تیم» گویند. در فرهنگ فارسی معین آمدهاست: «گونهای درخت بلوط که به نام بلوط مازو نیز موسوم است و در جنگلهای شمالی ایران میروید.» و در تعریف واژه «موزی» در فرهنگ دهخدا آمدهاست: «تصحیف و صورتی از مازو است». استرابو در کتاب جغرافیای خود،[۱۱] به نقل از آریستوبولوس، سرزمین هیرکانیای باستانی (شمال ایران) را سرزمینی جنگلی معرفی میکند که مردمان آن به تولید و کاشت گونههایی از درختان بلوط (مازو) میپردازند.
۸-و در هشتمین برداشت بایستی گفت که واژه «ماز» در زبان شمالی ایران، به معنی زنبور عسل نیز هست. شایان ذکر است که زنبور گزنده، که عسل تولید نمیکند، در مازندرانی زِزِم نامیده میشود و ماز، زنبور عسل را گویند و به کندوی زنبور عسل هم «ماز کَنْدِل» گفته میشود. دیودور مورخ، میگوید که در هیرکانیا درختانی شبیه بلوط و درختانی از خانواده افراست که از برگهای آن قطرههای عسل میچکد و بومیان از آنها استفاده میکنند. همچنین حشره پرداری در اینجا هست که شیره هر نوع گل را میمکد و در کوهها کندوهائی ساخته نوعی عسل به عمل میآورد که شبیه عسل ماست.[۱۲] استرابو همچنین نقل میکند که در جنگلهای هیرکانیا، زنبورهای عسل در میان درختان کندو دارند و قطرات عسل از برگها میچکد.
بر اساس سخنان گفته شده و با توجه به اقلیم معتدل و مرطوب استان مازندران و استانهای مجاور آن که دارای تپهها و دشتهای پر از گل و زنبور عسل است و زنبور داران در آن فراوان، این برداشت از نام «مازندران» نیز، مناسب به نظر میرسد. این برداشت مازندران را سرزمین ماز یا زنبور عسل معنی میکند. هر چند در شاهنامه اشارتی بدان نشده، اما توصیف مازندران در شاهنامه، یعنی سرزمین کوهها و مراتع و دشتهای پر از گل و لاله و سرزمین همیشه بهار، مناسبترین اقلیم برای پرورش زنبور عسل است و پرورش دادن و تولید عسل، تقریباً تمامی سرزمینهایی که در طول تاریخ مازندران نامیده شدهاند، را در بر میگیرد.
و سخن پایانی آنکه، برداشتها و تحلیلهای فوق، که در این گزیده بهطور مختصر بدانها پرداخته شد، نگاه به مازندران از حیطه زبانشناختی بودهاست، ولیکن در رمزگشائی واژه «مازندران» بایستی دست کم دو نکته را مدنظر قرار داد: نخست آن که دامنه ریشهشناسی را از یک واژه به گروهی از واژگان کلیدی مرتبط با مازندران گسترش داد و دیگر آن که، بررسی زبان شناختی این واژه، اگر چه لازم بوده، ولی کافی نمیباشد و ابعاد دیگر مکانی و زمانی آن را نیز باید مدنظر قرار داد، تا شاید بتوان به درستی، به راز مازندران پی برد.[۱۳]
This article "نام طبرستان" is from Wikipedia. The list of its authors can be seen in its historical and/or the page Edithistory:نام طبرستان. Articles copied from Draft Namespace on Wikipedia could be seen on the Draft Namespace of Wikipedia and not main one.
- ↑ تاریخ طبرستان نوشته بهاالدین محمد بن اسفندیار، تصحیح استاد عباس اقبال آشتیانی، انتشارات اساطیر چاپ اول 1389 - صفحه 56
- ↑ ناسخ التواریخ، محمدتقی لسانالملک سپهر، جلد دوم صفحه ۶۷۱، شابک: ۹۶۴۳۳۱۷۸۸۰
- ↑ ابن اسفندیار، تاریخ طبرستان.
- ↑ مازیار، حاکم طبرستان.
- ↑ مرعشی، تاریخ طبرستان، رویان و مازندران.
- ↑ طیار یزدان پناه لموکی، تاریخ مازندران باستان.
- ↑ جلیل دوستخواه، گزارش و پژوهش در اوستا.
- ↑ وارش، صورت مازندرانی بارش و باران.
- ↑ ژاله آموزگار. احمد تفضلی، زبان پهلوی.
- ↑ صادق کیا، شاهنامه و مازندران.
- ↑ strabo، Book XI- Chapter 6&7.
- ↑ پیرنیا، تاریخ ایران باستان، جلد2.
- ↑ طهماسب پور، راز دیوان مازندران ریشهشناسی واژه مازندران صفحات 113 تا 125.