پرواذ
جلد هنری برای پرواذ توسط انجی سیج | |
نویسنده | انجی سیج |
---|---|
طراح جلد | مارک زوگ |
کشور | انگلیس |
زبان | انگلیسی،فارسی(ترجمه شده) |
مجموعه | سپتیموس هیپ (کتاب دوم) |
گونه | رمان فانتزی |
انتشار | نشر افق سال 1388 |
نوع رسانه | چاپ (جلد سخت و کاغذ های پشت و رو) |
تعداد صفحات | 521 (پشت و رو) |
شابک | شابک ۹۷۸−۹۶۴−۳۶۹−۵۲۸−۶ |
پیش از | افصون |
پس از | فیظیک |
بخشی از داستان[ویرایش]
یک سال قبل، شب مهمانی شام کارآموزی
توی باتلاق های مرام شب شده است. ماه کامل روی آب های سیاه می تابد و چیزهای شبانه را روشن می کند که پی کار خودشان می روند. سکوت حکم فرماست و هر از گاهی با صدای قل قل لجن های لرزان شکسته می شود و موجوداتی که زیرشان زندگی می کنند به طرف جشن می روند. یک کشتی پر از ملوان توی لجن ها غرق شده است و چیزها گرسنه اند، ولی باید برای باقی مانده ی غذاها با پریزادهای لجن های لرزان بجنگند. هر از گاهی حباب هوا، چیزی را از کشتی به سطح آب می آورد. الوارهای بزرگ و دیرک های بادبان روی سطح لجن ها ظاهر می شوند که با قیر سیاه و کلفت پوشانده شده اند. انسان سواره نباید هیچ وقت شب ها توی باتلاق های مرام برود، ولی کسی از دور با بلمی کوچک و پارو زنان به طرف کشتی می آید. مویش فرفری و روشن است و توی هوای نمناک باتلاق آویزان است. چشم های سبز تیزش با عصبانیت به تاریکی شب خیره شده اند. او غضبناک چیزی را پیش خودش زمزمه می کند و صحنه ی دعوای آن شب را بارها و بارها پیش خودش مرور می کند. از خودش می پرسد دیگر چه اهمیتی دارد؟ او توی مسیر تازه ی زندگی اش است. جایی که استعدادهایش شناخته می شوند و به خاطر یک تازه به دوران رسیده ی بی سر و پا سرکوب نمی شوند.
وقتی به چیزهای باقی مانده از کشتی نزدیک می شود _ دکل که از لجن ها بیرون زده با پرچمی آویزان، پاره و قرمز با سه ستاره که رویش ردیف شده اند ـ بلم کوچک را توی کانال کوچکی هدایت می کند که او را تا پای دکل جلو می برد. می لرزد. نه از سرما، بلکه از وحشتی که در هوا پیچیده است. این فکر که جنازه های زیر پایش که از کشتی باقی مانده اند، به وسیله ی پریزادهای لجن های لرزان تمیز شده اند، او را تا سر حد مرگ می ترساند. حالا بقایای کشتی سرعتش را کم کرده اند. او بلمش را مستقیم جلو می راند تا جایی که مجبور می شود بایستد. آن جا چیزی زیر آب است که جلوی راهش را گرفته است. او به لجن های شور مزه خیره می شود. اول چیزی نمی بیند، ولی کم کم... چیزی را می بیند که زیر نور ماه مثل یخ سفید است. دارد تکان می خورد... از توی آب بالا می آید و یک دفعه اسکلتی که به وسیله ی پریزادها کاملاً پاک و خورده شده است، سطح آب را می شکافد و مقداری ماده ی لزج روی آدم توی بلم می پاشد.
بلمران از هیجان و ترس می لرزد. اجازه می دهد تا اسکلت سوار قایق شود، پشت سرش جا خوش کند و کشکک های زانوی تیزش را توی پشتش فرو کند. بلمران از حلقه های انگشت های استخوانی اسکلت تشخیص می دهد که این همان چیزی است که دنبالش بوده است. اسکلت خود دام دانیال، ساحر دو بار جادوگر ویژه شده و در نظر بلمران، بهترین جادوگری که تا امروز دیده است. البته بهترین در مقایسه با جادوگر ویژه ای که مجبور بود با او شام میهمانی کارآموزی بخورد.
بلمران با اسکلت معامله ای می کند: قول می دهد تمام سعی اش را بکند تا اسکلت به زندگی برگردد و جایگاه اصلی اش را در دنیا به دست آورد. اسکلت هم قول می دهد او را به کارآموزی اش قبول کند.
بلم به راهش ادامه می دهد و با اشاره ی انگشت سبابه ی استخوانی اسکلت که به پشت بلمران می خورد، به جلو هدایت می شود. بالاخره آن ها به لبه ی باتلاق می رسند. اسکلت آن جا از بلم بیرون می آید و جوان قدبلند با موی روشن را به طرف غم انگیزترین محلی می برد که تا به حال دیده است. مرد جوان اسکلت را دنبال می کند که لخ لخ کنان جلو می رود. اسکلت او را از توی زمینی متروکه جلو می برد. منظره ای که مرد جوان دیده، لحظه ای جلوی چشمش می آید. ولی این فکر فقط برای چند ثانیه اذیتش می کند، چون زندگی تازه اش در راه است و او می خواهد به همه ی آن ها نشانش بدهد. آن ها همگی از کارهای شان پشیمان خواهند شد. مخصوصا وقتی که جادوگر ویژه بشود.
منابع[ویرایش]
This article "پرواذ" is from Wikipedia. The list of its authors can be seen in its historical and/or the page Edithistory:پرواذ. Articles copied from Draft Namespace on Wikipedia could be seen on the Draft Namespace of Wikipedia and not main one.