گستهم پسر گژدهم
گستهم پسر گژدهم | |
---|---|
اطلاعات کلی | |
نام | گستهم |
منصب | جنگجو و درفش دار |
نام پدر | گژدهم |
موطن | ایران |
سایر اطلاعات | |
جنگها | جنگ دوازده رخ، جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب |
دشمن | تورانیان |
حریف | لهاک و فرشیدورد |
نتیجه نبرد | کشتن لهاک و فرشیدورد و زخمی شدن گستهم |
گُستَهَم برگرفته شده از ایرانی باستان از کلمه وسیتَخمَه vistaxma به معنای دارنده قدرت گسترده؛[۱] نام دو تن از پهلوانان شاهنامه فردوسی است یکی پسر نوذر و دیگری که این نوشتار در مورد اوست پسر گژدهم برادر کوچک گردآفرید یکی از پهلوانان زمان کیخسرو که در زمان خود بزرگ خاندان گژدهم است. گستهم پسر گژدهم در این شاهنامه فردوسی به عنوان درفش دار در جنگ دوازده رخ و جنگ با فرود سیاوش یاد شده است[۲].
گستهم به عنوان بزرگ خاندان :
گستهم به عنوان درفش دار:
پسش ماه پیکر درفشی بزرگ | دلیران بسیار و گردی سترگ | |
ورا نام گستهم گژدهم خوان | که لرزان بود پیل ازو ز استخوان[۴] |
او در شاهنامه فردوسی دوست بیژن پسر گیو معرفی میشود. که به گفته بیژن در غم و شادی همواره با گستهم بودهاست.
که با من چه کرد اندران گستهم | غم و شادمانیش با من بهم[۵] |
گستهم پهلوانی است که خود را از پهلوانان دیگر کمتر نمیداند و از این رو غرور پهلوانی او از اینکه گودرز او را برای نبرد با پهلوانان تورانی انتخاب نمیکند جريحه دار میشود و برای نشان دادن دلیری و زوردست خود مترصد فرصت مناسب مینشیند[۶]. کشمکش روانی گستهم در این داستان یکی از عمیقترین لحظات روانکاوی در شاهنامه است[۷].
گستهم پسر گژدهم در جنگ دوازده رخ شاهنامه [۸][ویرایش]
پیش از وقوع جنگ دوازده رخ جهت جلوگیری از نابودی کامل دو سپاه ایران و توران ، و جلوگیری از ریختن خون بیگناهان پیران خواستار جنگ تن به تن بین خود و گودرز میشود. و پیران و گودرز هر کدام ده مبارز را از لشکرهایشان انتخاب میکنند. و بین مبارزان هر یک با یکی از مبارزان دشمن خویش میجنگند.
انتخاب ده مبارز از هر سپاه:
بدو گفت کای پر خرد پهلوان | برنج اندرون چند پیچی روان | |
روان سیاوش را زان چه سود | که از شهر توران برآری تو دود | |
بدان گیتی او جای نیکان گزید | نگیری تو آرام کو آرمید | |
دو لشکر چنین پاک با یکدگر | فگنده چو پیلان ز تن دور سر | |
سپاه دو کشور همه شد تباه | گه آمد که برداری این کینهگاه | |
جهان سربسر پاک بیمرد گشت | برین کینه پیکار ما سرد گشت | |
ور ایدونک هستی چنین کینهدار | ازان کوهپایه سپاه اندرآر | |
تو از لشکر خویش بیرون خرام | مگر خود برآیدت زین کینه کام | |
بتنها من و تو برین دشت کین | بگردیم و کینآوران همچنین | |
ز ما هرک او هست پیروزبخت | رسد خود بکام و نشیند بتخت | |
اگر من بدست تو گردم تباه | نجویند کینه ز توران سپاه | |
بپیش تو آیند و فرمان کنند | بپیمان روان را گروگان کنند | |
وگر تو شوی کشته بر دست من | کسی را نیازارم از انجمن | |
مرا با سپاه تو پیکار نیست | بریشان ز من نیز تیمار نیست | |
چو گودرز گفتار پیران شنید | از اختر همی بخت وارونه دید | |
نخست آفرین کرد بر کردگار | دگر یاد کرد از شه نامدار | |
بپیران چنین گفت کای نامور | شنیدیم گفتار تو سربسر |
با شنیدن گفتار پیران، گودرز آن را آرزوی خود میداند:
مرا حاجت از کردگار جهان | برین گونه بود آشکار و نهان | |
که روزی تو پیش من آیی بجنگ | کنون آمدی نیست جای درنگ | |
به پیران سر اکنون به آوردگاه | بگردیم یک با دگر بیسپاه | |
سپهدار ترکان برآراست کار | ز لشکر گزید آن زمان ده سوار | |
ابا اسب و ساز و سلیح تمام | همه شیرمرد و همه نیکنام | |
همانگه ز ایران سپه پهلوان | بخواند آن زمان ده سوار جوان | |
برون تاختند از میان سپاه | برفتند یکسر به آوردگاه | |
که دیدار دیده بریشان نبود | دو سالار زین گونه زرم آزمود | |
ابا هر سواری ز ایران سپاه | ز توران یکی شد ورا رزم خواه[۹] |
که نامی از گستهم در این بین وجود ندارد. مطابق قرار گودرز و پیران میبایست علاوه بر مبارزه خود آنها ده مبارزه صورت گیرد، اما جنگ گستهم آن را به دوازده مبارزه یا دوازده رخ تبدیل میکند. [۱۰].
رفتن گستهم در پی لهاک و فرشیدورد[۱۱][ویرایش]
وقتی گودرز در جنگ دوازده رخ گستهم را برای جنگ تن به تن انتخاب نکرد، گستهم برای رفع این ننگ از خود، به تنهایی خواستار جنگ و تعقیب دو برادر پیران به نامهای لهاک و فرشیدورد دو تن از طلایه داران تورانی میشود که از جنگ گریخته بودند. گودرز میدانست که اگر لهاک و فرشیدورد به مقصد برسند کار بر سپاه ایران سخت میشود بنابراین به دنبال داوطلب برای کشتن آن دو میشود:
چو بشنید گودرز گفت آن دو مرد | بود گرد لهاک و فرشیدورد | |
برفتند با گردان افراختن | شکسته نشدشان دل از تاختن | |
گر ایشان از اینجا به توران شوند | بر این لشکر آید همانا گزند | |
هم اندر زمان گفت با سرکشان | که ای نامداران دشمنکشان | |
که جوید کنون نام نزدیک شاه | بپوشد سرش را برومی کلاه | |
همه مانده بودند ایرانیان | شده سست و سوده ز آهن میان[۱۲] |
کسی جز گستهم خواستار مبارزه با لهاک و فرشیدورد نیست. گستهم از گودرز چنین میخواهد:
ندادند پاسخ جز از گستهم | که بود اندر آورد شیر دژم | |
بسالار گفت ای سرافراز شاه | چو رفتی بورد توران سپاه | |
سپردی مرا کوس و پردهسرای | بپیش سپه برببودن بپای | |
دلیران همه نام جستند و ننگ | مرا بهره نمد بهنگام جنگ | |
کنون من بدین کار نام آورم | شومشان یکایک بدام آورم | |
بخندید گودرز و زو شاد شد | رخش تازه شد وز غم آزاد شد | |
بدو گفت نیکاختری تو ز هور | که شیری و بدخواه تو همچو گور | |
بپوشید گستهم درع نبرد | ز گردان کرا دید پدرود کرد | |
برون رفت وز لشکر خویش تفت | بجنگ دو ترک سرافراز رفت | |
همی گفت لشکر همه سربسر | که گستهم را زین بد آید بسر[۱۳] |
کشته شدن لهاک و فرشیدورد بدست گستهم و زخمی شدن گستهم[۱۴][ویرایش]
چو از دور لهاک و فرشیدورد | گذشتند پویان ز دشت نبرد | |
به یک ساعت از هفت فرسنگ راه | برفتند ایمن ز ایران سپاه | |
یکی بیشه دیدند و آب روان | بدو اندرون سایهٔ کاروان | |
به ببیشه درون مرغ و نخچیر و شیر | درخت از بر و سبزه و آب زیر | |
به نخچیر کردن فرود آمدند | وزآن تشنگی سوی رود آمدند | |
چو آب اندر آمد ببایست نان | به اندوه و شادی نبندد دهان | |
بگشتند بر گرد آن مرغزار | فگندند بسیار مایه شکار | |
برافروختند آتش و زان کباب | بخوردند و کردند سر سوی خواب | |
چو بُد روزگار دلیران دژم | کجا خواب سازد بریشان ستم | |
فرو خفت لهاک و فرشیدورد | بسر بر همی پاسبانیش کرد | |
برآمد چو شب تیره شد ماهتاب | دو غمگین سر اندر نهاده به خواب | |
رسید اندران جایگه گستهم | که بودند یاران توران بهم | |
نوند اسب او بوی اسبان شنید | خروشی برآورد و اندر دمید | |
سبک اسب لهاک هم زین نشان | خروشی برآورد چون بی هشان | |
دمان سوی لهاک فرشیدورد | ز خواب خوش آمدشْ بیدار کرد | |
بدو گفت برخیز زین خواب خوش | به مردی سر بخت خود را بکش | |
که دانا زد این داستان بزرگ | که شیری که بگریزد از چنگ گرگ | |
نباید که گرگ از پسش درکشد | که او را همان بخت خود برکشد | |
چه مایه بپوید و چندی شتافت | کس از روز بد هم رهایی نیافت | |
هلا زود بشتاب کآمد سپاه | از ایران و بر ما گرفتند راه | |
نشستند بر باره هر دو سوار | کشیدند پویان از آن مرغزار | |
ز بیشه به بالا نهادند روی | دو خونی دلاور دو پرخاشجوی | |
به هامون کشیدند هر دو سوار | پراندیشه تا چون بسیچند کار | |
پدید آمد از دور پس گستهم | ندیدند با او سواری به هم | |
دلیران چو سر را برافراختند | مر او را چو دیدند بشناختند | |
گرفتند یک با دگر گفت و گوی | که یک تن سوی ما نهاده ست روی | |
نیابد رهایی ز ما گستهم | مگر بخت بد کرد خواهد ستم | |
جز از گستهم نیست کآمد به جنگ | درفش دلیران گرفته به چنگ | |
گریزان بباید شد از پیش اوی | مگر کاندر آرد بدین دشت روی | |
وز آنجا به هامون نهادند روی | پس اندر دمان گستهم کینهجوی | |
بیامد چو نزدیک ایشان رسید | چو شیر ژیان نعرهای برکشید | |
بریشان ببارید تیر خدنگ | چو فرشیدورد اندر آمد بجنگ | |
یکی تیر زد بر سرش گستهم | که با خون برآمیخت مغزش بهم | |
نگون گشت و هم در زمان جان بداد | شد آن نامور گُرد ویسه نژاد | |
چو لهاک روی برادر بدید | بدانست کز کارزار آرمید | |
بلرزید و از درد او خیره شد | جهان پیش چشماندرش تیره شد | |
ز روشنروانش بسیری رسید | کمان را بزه کرد و اندر کشید | |
شدند آن زمان خسته هر دو سوار | به شمشیر برساختند کارزار | |
یکایک برو گستهم دست یافت | ز کینه چنان خسته اندر شتافت | |
به گردنشْ بر زد یکی تیغ تیز | برآورد ناگاه زو رستخیز | |
سرش زیر پای اندر آمد چو گوی | که آید همی زخم چوگان به روی | |
چنين است کردار گردان سپهر | ببرد ز پروردهٔ خویش مهر | |
چو سر جویی اش پای یابی نخست | وگر پای جویی سرش پیش تست | |
به زین بر چنان خسته بد گستهم | که بگسست خواهد تو گفتی ز هم | |
بیامد خمیده به زین اندرون | همی راند اسب و همی ریخت خون | |
و زآنجا سوی چشمهساری رسید | هم آب روان دید و هم سایه دید | |
فرود آمد و اسب را بر درخت | ببست و به آب اندر آمد ز بخت | |
بخورد آب بسیار و کرد آفرین | ببستش تو گفتی سراسر زمین |
گستهم بعد از کشتن لهاک و فرشیدورد زخمی در کنار چشمه ای میافتد و آرزویش این است که، سپاه ایران بدانند که او جز با سرافرازی و نام نیک نمرده است:
بپیچید و غلتید بر تیره خاک | سراسر همه تن بشمشیر چاک | |
همی گفت کای روشن کردگار | برانگیز از آن لشکر شهریار | |
به دلسوزگی بیژن گیو را | و گرنی دلاور یَکی نیو را | |
که گر مرده گر زنده، زین جایگاه | برد مر مرا سوی ایران سپاه | |
سرِ نامدارانِ توران سپاه | ببرّد برد پیشِ بیدار شاه | |
بدان تا بداند که من جز به نام | نمردم، ز گیتی همین ست کام[۱۵] |
در ابیات فوق نظر گستهم متوجه یازده نبرد پیشین و پیروزی پهلوانان ایرانی است. او نيز میخواهد مانند آن یازده تن با نعش همنبرد تورانی به سپاه ایران برگردد. وقتی بیژن به بالین او میرسد همین آرزو را تکرار میکند. [۱۶]
رفتن بیژن از پی گستهم[ویرایش]
بعد از جنگ همه جنگجویان (دوازده رخ) به نزد کیخسرو میشتابند جز گستهم. بیژن نگران میشود. و بعد از اطلاع از بعد اینکه گستهم به تنهایی به تعقیب لهاک و فرشیدورد رفتهاست، بیژن به نزد نیای خود گودرز میرود و به سبب تنها رفتن گستهم اعتراض میکند. گودرز از بین لشکر به دنبال داوطلب برای جستجو میگردد اما کسی جز بیژن داوطلب نمیشود. و بیژن به جستجوی گستهم روان میشود. بعد از آگاهی یافتن گیو از این که فرزندش بیژن به دنبال گستهم رفتهاست، گیو به دنبال بیژن روان میشود و از او میخواهد که برگردد بیژن خوبیهای گستهم را در حق خود گوشزد میکند. و میگوید که این از عدالت به دور است، که گستهم را تنها رها کنیم، و به سخن پدر اعتنایی نمیکند:
همه بازگشتند یکسر ز راه | خروشان برفتند نزدیک شاه | |
خبر شد به بیژن که گستهم رفت | ز لشکر بدآوردِ لهاک تفت | |
گمانی چنان برد بیژن که اوی | چو تنگ اندر آید به دشت دغوی | |
بیایند لهاک و فرشیدورد | شود گستهم زیر خاک نبرد | |
نشست از بر شیدهٔ راهجوی | به نزدیک گودرز بنهاد روی | |
چو چشمش به روی نیا برفتاد | خروشید و چندی سخن کرد یاد | |
نه خوب آید ای پهلوان از خرد | که هر نامداری که فرمان برد | |
مر او را بخیره بکشتن دِهی | بهانه به چرخ فلک برنِهی | |
دو تن نامداران توران سپاه | برفتند ازآنسان دلاور به راه | |
ز هومان و پیران دلاورترند | به گوهر بزرگان آن کشورند | |
کنون گستهم شد به جنگ دو تن | نباید که آید بر اوبر و شکن | |
همه کام ما بازگردد به درد | چو کم گردد از لشکر آن زادمرد | |
چو بشنید گودرز گفتار اوی | کشیدن بدان کار تیمار آوی | |
پر اندیشه گشت اندر آن یک زمان | همان بد کجا برد بیژن گمان | |
به گردان چنین گفت سالار شاه | که هر کس که جوید همی نام و گاه | |
پس گستهم رفت باید دمان | مر او را بدان یار با بدگمان | |
ندادند پاسخ کس از انجمن | نه غمخواره بد کس نه آسودهتن | |
به گودرز پس گفت بیژن که کس | جز من نباشدشْ فریادرس | |
که آید ز گردان بدین کار پیش | به سیری نیامد کس از جان خویش | |
مرا رفت باید که از کار اوی | جگر پر ز درد است و پرآب روی | |
بدو گفت گودرز کای تیزمرد | نه گرم آزموده ز گیتی نه سرد | |
نبینی که ماییم پیروزگر | بدین کار مشتاب تند ای پسر | |
بریشان بود گستهم چیرهبخت | وزیشان ستاند سرو تاج و تخت | |
بمان تا کنون از پس گستهم | سواری فرستم چو شیر دژم | |
که با او بود یار گاه نبرد | سر دشمنان اندر آرد به گرد | |
بدو گفت بیژن که ای پهلوان | خردمند و هشیار و روشنروان | |
کنون یار باید که زنده ست مرد | نه آنگه کجا زو برآرند گرد | |
چو گستهم شد کشته در کارزار | سرآمد برو روز و برگشت کار | |
کجا سود دارد مر او را سپاه | کنون دار گر داشت خواهی نگاه[۱۷] |
بیژن به نیای خود گودرز میگوید یا من به جستجوی گستهم باید بروم یا خود را میکشم گودرز که این را میبیند اجازه رفتن میدهد. اما به او میگوید دلت به حال پدر نیز بسوزد که تنها تو را دارد، و بیژن به جستجو میرود. پس از این گیو به جستجوی پسر از میانبر به دنبال بیژن روان میشود.
بفرمای تا من ز تیمار اوی | ببندم کمر تنگ بر کار آوی | |
ور ایدون که گویی مرو من سرم | ببرم بدین آبگون خنجرم | |
که من زندگانی پس از مرگ اوی | نخواهم که باشد بهانه مجوی | |
بدو گفت گودرز بشتاب پیش | اگر نیستت مهر بر جان خویش | |
نیابی همی سیری از کارزار | کمربند و ببسیچ و سر بر مخار | |
نسوزد همانا دلت بر پدر | که هزمان مر او را بسوزی جگر | |
برآری همی از سر خویش خاک | بدین جنگ جستن مرا زآن چه باک | |
چو بشنید بیژن فرو برد سر | زمین را ببوسید و آمد بدر | |
کمر بست و برساخت مر جنگ را | به زین اندر آورد شبرنگ را | |
به گیو آگهی شد که بیژن چه کرد | کمر بست بر جنگ فرشیدورد | |
پس گستهم تازیان شد به راه | بجنگ سواران توران سپاه | |
هم اندر زمان گیو برجست زود | نشست از بر تازی اسبی چو دود | |
هم اندر زمان گیو برجست زود | نشست از بر تازی اسبی چو دود | |
بیامد به ره بر چُن او را بدید | به تندی عنانش به یکسو کشید | |
بدو گفت چندین زدم داستان | نخواهی همی بود همداستان | |
که باشم ز تو شادمان یک زمان | کجا رفت خواهی براینسان دمان | |
به هر کار درد دلم را مجوی | به پیران سر از من چه خواهی بگوی | |
جز از تو به گیتیم فرزند نیست | روانم به درد تو خرسند نیست | |
بدین ده شبانروز بر پشتِ زین | کشیده به بدخواه بر تیغ کین | |
بسودی بخفتان و خود اندرون | نخواهی همی سیر گشتن ز خون | |
چو نیکی دهش بخت پیروز داد | بباید نشستن بر آرام و شاد | |
به پیش زمانه چه تازی سرت | بس ایمن شدستی بدین خنجرت | |
کسی کو بجوید سرانجام خویش | نجوید ز گیتی بسی کام خویش | |
تو چندین به گِردِ زمانه مپوی | که او خود سوی ما نهادست روی | |
ز بهر مرا زین سخن بازگرد | نشاید که دارای دل من بدرد | |
بدو گفت بیژن که ای پر خرد | جزین بر تو مردم گمانی برد | |
که کارِ گذشته نیاری بیاد | بپیچی به خیره همی سر زِ داد | |
بدان ای پدر کین سخن داد نیست | مگر جنگ لاون ترا یاد نیست | |
که با من چه کرد اندران گستهم | غم و شادمانیش با من بهم[۱۸] |
پیدا کردن و نجات گستهم بوسیله بیژن[ویرایش]
زمانی که بیژن تن مجروح گستهم را در کنار چشمه ای میبیند، لباس رزم گستهم را از او جدا میکند و لباس خود را پاره میکند و با آن زخمهای گستهم را میبندد، حال گستهم بسیار بد است. گستهم آرزو میکند که بار دیگر روی شهریار ایران کیخسرو را ببیند و سپس بمیرد.
چو گیتی ز خورشید شد روشنا | بیامد بدان جایگه بیژنا | |
همی گشت بر گِرد آن مرغزار | که یابد نشانی ز گم بوده یار | |
پدید آمد از دور اسپ سمند | بدان مرغزار اندرون چون نوند | |
چمان و چران چون پلنگان به کام | نگون گشته زین و گسسته لگام | |
همه آلت زین برو بر نگون | رکیب و کمند و جنا پر ز خون | |
چو بیژن بدید آن ازو رفت هوش | برآورد چو شیر شرزه خروش | |
همی گفت که ای مهربان نیکیار | کجایی فگنده در این مرغزار | |
که پشتم شکستی و خستی دلم | کنون جان شیرین ز تن بگسلم | |
بشد بر پی اسب بر چشمهسار | مر او را بدید اندران مزغزار | |
همه جوشن ترگ پر خاک و خون | فتاده بدان خستگی سرنگون | |
فروجست بیژن ز شبرنگ زود | گرفتش بغوش در تنگ زود | |
برون کرد رومی قبا از برش | برهنه شد از ترگ خسته سرش | |
ز بس خون دویدن تنش بود زرد | دلش پر ز تیمار و جان پر ز درد | |
بران خستگیهاش بنهاد روی | همی بود زاری کنان پیش آوی | |
همی گفت کای نیک دل یار من | تو رفتی و این بود پیکار من | |
شتابم کنون بیش بایست کرد | رسیدن بر تو بجای نبرد | |
مگر بودمی گاه سختیت یار | چو با اهرمن ساختی کارزار | |
کنون کام دشمن همه راست کرد | برآنرد سر هرچ میخواست کرد | |
بگفت این سخن بیژن و گستهم | بجنبید و برزد یکی تیز دم | |
ببیژن چنین گفت کای نیک خواه | مکن خویشتن پیش من در تباه | |
مرا درد تو بتر از مرگ خویش | بنه بر سر خسته بر ترگ خویش | |
یکی چاره کن تا ازین جایگاه | توانی رسانیدنم نزد شاه | |
مرا باد چندان همی روزگار | که بینم یکی چهرهٔ شهریار[۱۹] |
بردن پیکر مجروح گستهم به نزد کیخسرو[۲۰][ویرایش]
بیژن تن مجروح گستهم را در کنار چشمه ای میبیند و پس از بستن زخمهای گستهم، بیژن یکی از تورانیان را با کمند اسیر میکند و به او امان میدهد و میگوید که گستهم را سوار بر اسب در آغوش بگیرد و گستهم را نزد سپاه ایران میرسانند. از دور ایرانیان آنها را میبینند و زمانی که به نزد سپاه ایران میرسند بیژن داستان را نزد کیخسرو بازگو میکند که تنها آرزوی گستهم دیدن روی شماست و شهریار ایران گستهم را ملاقات میکند. کیخسرو، با بستن مهرهای شفابخش به بازوی او جانش را نجات میدهد. مهره ای را که از روزگاران دور به یادگار داشت از بازوی راست باز میکند و بر بازوی گستهم میبندد و پزشکانی که همراه سپاه ایران بودند به بالین گستهم میآورد و برای درمان گستهم نیایش میکند. دو هفته بعد گستهم بهبود مییابد. [۲۱][۲۲][۲۳]
و زان پس خروش آمد از دیدهگاه | که گَردِ سواران برآمد ز راه | |
دو اسب و دو کشته برو بسته زار | همی بینم از دور با دو سوار | |
همه نامداران ایران سپاه | نهادند چشم از شگفتی به راه | |
که تا کیست از مرد ایران زمین | که یارد گذشتن بر این دشت کین | |
هم اندر زمان بیژن آمد دمان | به زه به بازو فگنده کمان | |
بر اسبان چو لهاک و فرشیدورد | فگنده نگونسار پرخون و گرد | |
بر اسپ دگربر پر از درد و غم | بدآغوش ترک اندرون گستهم | |
چو بیژن بنزدیک خسرو رسید | سر تاج و تخت بلندش بدید | |
ببوسید و بر خاک بنهاد روی | شده شاد خسرو بدیدار آوی | |
بپرسید و گفتش که ای شیر مرد | کجا رفته بودی به دشت نبرد | |
ز گستهم بیژن سخن یاد کرد | ز لهاک و از گردفرشیدورد | |
وُ زان خسته و زاری گُستهم | ز جنگ سواران همه بیش و کم | |
کنون آرزو گُستَهَم را یکیست | که آن کار بر شاه دشوار نیست | |
بدیدار شاه آمدستش هوا | وزان پس اگر میرد او را روا | |
بفرمود پس شاه آزرم جوی | که بردند گستهم را پیش آوی | |
چنان تنگ دل گشت ازو شهریار | که از دیده مژگانش آمد به بار | |
یکی بوی مهر شهنشاه یافت | بپیچید و دیده سوی او شتافت | |
ببارید از دیدگان آب مهر | سپهبد پر از آب و خون کرد چهر | |
بزرگان برو زار و گریان شدند | چو بر آتش تیز بریان شدند | |
دریغ آمد او را سپهبد به مرگ | که سندان کین بد سرش زیر ترگ | |
ز هوشنگ و طهمورث و جمّشید | یکی مهره بُد خستگان را امید | |
رسیده بمیراث نزدیک شاه | به بازوش برداشتی سال و ماه | |
چو مهر دلش گستهم را بخواست | گشاد آن گرانمایه از دست راست | |
ابر بازوی گستهم برببست | بمالید بر خستگیهاش دست | |
پزشکان که از روم و ز هند وچین | چه از شهر بغداد و ایران زمین | |
همی شان به گِرد جهان در بگاشت | زبهر چنین روزگاران بهداشت | |
ببالین گستهمشان بر نشاند | ز هر گونه افسون بر اوبر بخواند | |
وز آنجا بیامد بجای نماز | بسی با جهان آفرین گفت راز | |
دو هفته برآمد بر آن خسته مرد | بپیوست و برخاست آزار و درد | |
بر اسبش ببردند نزدیک شاه | چو شاه اندرو کرد لختی نگاه | |
بدایرانیان گفت کز کردگار | بود هر کسی شاد و بِه روزگار | |
ولیکن شگفتست ازین کارِ من | بدین راستی بر شده یار من | |
به پیروزی اندر غم گستهم | نکرد این دل شادمان را دژم | |
همه مهر پروردگار است و بس | نه دانش پژوهست و نی مهر کس | |
بخواند آن زمان بیژن گیو را | بدو داد دست گو نیو را | |
که تو نیکبختی و یزدانشناس | مدار از تن خویش هرگز سپاس | |
که اویست جاوید فریادرس | به سختی نگیرد جز او دست کس | |
اگر زنده گردد تن مرده مرد | جهاندار گستهم را زنده کرد | |
به گستهم گفتا که تیمار دار | چو بیژن ندیدم کس از روزگار | |
گر او رنج بر مهر نگزیدنی | ستایش ز هر گونه کی بیندی[۲۴] |
در پایان داستان گستهم به آرزوی خود میرسد. مانند سایر پهلوانان و حتی بیشتر از سایر پهلوانان مورد توجه کیخسرو قرار میگیرد[۲۵].
منابع[ویرایش]
- ↑ شاهنامه و فرهنگ ایران، مجموعه مقالات جلال خالقی مطلق در دانشنامهٔ ایرانیکا ترجمه فرهاد اصلانی، معصومه پورتقی، انتشارات دکتر محمود افشار، با همکاری انتشارات سخن ،1396
- ↑ شاهنامه فردوسی، بر پایه چاپ مسکو، انتشارات هرمس، داستان فرود سیاوش،
- ↑ شاهنامه فردوسی، تصحیح جلال خالقی مطلق انتشارات سخن جلد اول صفحه 457،
- ↑ شاهنامه فردوسی، بر پایه چاپ مسکو، انتشارات هرمس، داستان فرود سیاوش،
- ↑ شاهنامه فردوسی، تصحیح جلال خالقی مطلق نشر سخن جلد اول صفحه 777
- ↑ سخن های دیرینه، سی گفتار درباره فردوسی و شاهنامه، جلال خالقی مطلق، به کوشش علی دهباشی، انتشارات محمود افشار، با همکاری انتشارات سخن، درباره عنوان دوازده رخ، صفحه 64،
- ↑ سخن های دیرینه، سی گفتار درباره فردوسی و شاهنامه، جلال خالقی مطلق، به کوشش علی دهباشی، انتشارات محمود افشار، با همکاری انتشارات سخن، درباره عنوان دوازده رخ، صفحه 65،
- ↑ شاهنامه و فرهنگ ایران ، مجموعه مقالات جلال خالقی مطلق، در دانشنامهٔ ایرانیکا، ترجمه فرهاد اصلانی، معصومه پورتقی، انتشارات دکتر محمود افشار ، با همکاری انتشارات سخن، 1396
- ↑ شاهنامه فردوسی، بر پایه چاپ مسکو، انتشارات هرمس، داستان دوازده رخ صفحه 723
- ↑ سخن های دیرینه، سی گفتار درباره فردوسی و شاهنامه، جلال خالقی مطلق، به کوشش علی دهباشی، انتشارات محمود افشار، با همکاری انتشارات سخن، درباره عنوان دوازده رخ، صفحه 65،
- ↑ شاهنامه فردوسی، بر پایه چاپ مسکو، انتشارات هرمس، داستان دوازده رخ صفحه 728، 729
- ↑ شاهنامه فردوسی ، بر پایه چاپ مسکو، انتشارات هرمس ، داستان دوازده رخ،
- ↑ شاهنامه فردوسی ، بر پایه چاپ مسکو، انتشارات هرمس ، داستان دوازده رخ
- ↑ شاهنامه فردوسی، بر پایه چاپ مسکو، انتشارات هرمس، داستان دوازده رخ صفحه 732، 733
- ↑ شاهنامه فردوسی، تصحیح جلال خالقی مطلق، انتشارات سخن ، جلد اول، صفحه 782، بیت 2303 به بعد
- ↑ سخن های دیرینه، سی گفتار درباره فردوسی و شاهنامه، جلال خالقی مطلق، به کوشش علی دهباشی ، انتشارات محمود افشار ، با همکاری انتشارات سخن، درباره عنوان دوازده رخ، صفحه 64،
- ↑ شاهنامه فردوسی، تصحیح جلال خالقی مطلق نشر سخن جلد اول صفحه 777
- ↑ شاهنامه فردوسی، تصحیح جلال خالقی مطلق نشر سخن جلد اول صفحه 777
- ↑ شاهنامه فردوسی، تصحیح جلال خالقی مطلق نشر سخن جلد اول صفحه 782
- ↑ شاهنامه فردوسی، تصحیح جلال خالقی مطلق نشر سخن جلد اول صفحه 784
- ↑ شاهنامه و فرهنگ ایران، مجموعه مقالات جلال خالقی در دانشنامهٔ ایرانیکا، ترجمه فرهاد اصلانی، معصومه پورتقی، انتشارات دکتر محمود افشار، با همکاری انتشارات سخن،1396
- ↑ شاهنامه فردوسی، تصحیح جلال خالقی مطلق نشر سخن جلد اول صفحه 773 تا 790
- ↑ شاهنامه فردوسی، تصحیح جلال خالقی مطلق نشر سخن جلد اول صفحه 457، و472
- ↑ شاهنامه فردوسی، تصحیح جلال خالقی مطلق نشر سخن جلد اول صفحه 788 تا 790
- ↑ سخن های دیرینه، سی گفتار درباره فردوسی و شاهنامه، جلال خالقی مطلق، به کوشش علی دهباشی، انتشارات محمود افشار، با همکاری انتشارات سخن، درباره عنوان دوازده رخ، صفحه 64،
This article "گستهم پسر گژدهم" is from Wikipedia. The list of its authors can be seen in its historical and/or the page Edithistory:گستهم پسر گژدهم. Articles copied from Draft Namespace on Wikipedia could be seen on the Draft Namespace of Wikipedia and not main one.
This page exists already on Wikipedia. |